شانه
دوش، کتف، جای اتصال دست به تنه، استخوان کتف.
وسیله ای دندانه دار که با آن موی سر را هموار و مرتب می کنند، سرخاره.
= شان۳
فال گیر که از روی استخوان شانۀ گوسفند فال می گیرد، فال بین.
فال گیری با استخوان شانۀ گوسفند.
= هدهد
شانه ساز، شانه تراش، کسی که شانه می سازد.
برتر است شٲن او.
استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند. &delta، در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آن ها را به هم می زده و گدایی می کرده اند.
* شاخ شانه کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تهدید کردن.
* شاخ شانه رفتن: [قدیمی، عامیانه، مجاز] = * شاخ شانه کشیدن: هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول: لغت نامه: شاخ شانه رفتن).
پهن شانه، چهارشانه.
۱. شخص کم زور.
۲. فروتن و فرمان بردار.