از

/~Az/

مترادف از: ( آز ) افزون طلبی، حرص، زیاده خواهی، شره، طمع، ولع، احتیاج، حاجت، نیاز

متضاد از: ( آز ) قناعت

معنی انگلیسی:
avarice, cupidity, greed, greediness, avidity, from, of, since, than out of

لغت نامه دهخدا

( آز ) آز. ( اِ ) زیاد جُستن. زیاده جوئی. افزون خواهی. افزون طلبی. خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص. شره. شُح . تنگ چشمی :
از فرطعطای او زند آز
پیوسته ز امتلا زراغن.
ابوسلیک.
جاه است و قدر و منفعه آن را که طَمْع نه
عز است و صدر و مرتبه آن را که آز نیست.
خسروانی.
مکن امّید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
بدی در جهان بدتر از آز نیست.
فردوسی.
بهر جای جاه وی افزون کنم
ز دل کینه و آز بیرون کنم.
فردوسی.
میاز ایچ با آز وبا کینه دست
بمنزل مکن جایگاه نشست.
فردوسی.
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه رنجانی از آز جان و روان ؟
فردوسی.
چنین بود تا بود این تیره روز
تو دل را به آز فزونی مسوز.
فردوسی.
چه سودت بسی اینچنین رنج و آز
که از بیشتر کم نگردد نیاز؟
فردوسی.
گرت دل نه با رای آهرمن است
سوی آز منگر که او دشمن است.
فردوسی.
که چون آز گردد ز دلها تهی
همان خاک و هم گنج شاهنشهی.
فردوسی.
ز آز و فزونی بیکسو شویم
بنادانی خویش خستو شویم
مگر بهرمان زین سرای سپنج
نباید همی کین و نفرین و رنج.
فردوسی.
دگر آز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مرترا خیره گشت
ز بیچارگان خواسته بستدی
ز نفرین بروی تو آمد بدی.
فردوسی.
بدو گفت [ به باربد ] هر کس که شاه جهان
گزیده ست رامشگری در نهان
که گر با تو او را برابر کنند
ترابر سر سرکش افسر کنند
چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز
و گرچه نبودش بچیزی نیاز.
فردوسی.
به تخت خرد برنشست آزتان
چرا شد چنین دیو انبازتان ؟
فردوسی.
در آز باشد دل سفله مرد
برِ سفلگان تا توانی مگرد.
فردوسی.
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز.
فردوسی.
اگر پادشاه آز گنج آورد
تن زیردستان به رنج آورد.
فردوسی.
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی.
فردوسی.
تن مرد بی آز بهتر که گنج.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آز ) ( اسم ) ۱ - حرص طمع زیاده جویی افزون طلبی . ۲ - آرزو هوی . ۳ - غم حسرت . ۴ - نیاز حاجت .
زیاد جستن
حرص وطمع، آرزووخواهش بسیار، افزون خواهی هرچیزی
۱ - عمت مفعول غیر صریح یا با واسطه : ( میانش به خنجر کنم بر دو نیم نباشد مرا از کسی ترس و بیم . ) (فردوسی ) ۲ - عمت ابتدا و آغاز زمانی و مکانی مقابل تا: ( از آغاز اسم تا دو قرن ایران زیر تسلط تازیان بود. ) ۳ - ب به : ( فرسته چو از پیش ایوان رسید زمین بوسه داد آفرین گسترید . ) ( فردوسی ) ۴ - با : ( دیدم وقتی در تاریخ هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی وروی پیل را از آهن بپوشیده بود . ) ( تاریخ بیهقی . ) ۵ - بر : ( یکی همچون پرن بر اوج خورشید یکی چون شایور از گرد مهتاب . ) ( پیروز مشرقی ) . ۶ - در اندر : ( و حدود بخارا دوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد این همه در کشیده بیک باره ... و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار . ) ( حدودالعالم ) . ۷ - را : ( مفعول صریح ) : سپاس از خداوند خورشید و ماه که دیدم ترازنده بر جایگاه . ) ( فردوسی ). ۸ - برای بهر بعلت بسبب بجهت : ( زمین از زلزله فرو رفت . ) ۹ - عمت اضافه بجای (ا ) ( ) : ( خدای عزو جل پس از مکان و زمان (پس مکان و زمان ) و لوح و قلم گوهری را بیافرید سبز... ) ( تفسیر کمبریج ) . ۱٠ - در سالهای اخیر بتقلید از زبانهای اروپایی بمعنی : اثر نوشت. ساخت. بکار میرود : بوف کور از هدایت .
موضعی در کیاکلا ساری

فرهنگ معین

( آز ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - حرص ، طمع ، زیاده جویی . ۲ - آرزو.
( اَ ) [ په . ] (حراض . )۱ - علامت مفعول غیر - صریح یا باواسطه . ۲ - علامت ابتدا و آغاز. ۳ - در، اندر. ۴ - برای ، بهر، به سبب . ۵ - نسبت به ، در مقایسه با. ۶ - به دلیل ، به علت . ۷ - در، اندر. ۸ - از سویی ، از طرف . ۹ - به جای ، در عوض .
دیده و دندان (اَ. دِ. وَ. دَ )(ق . ) با کمال میل و رغبت .
( اِ ) (اِ. )(عا. ) گریه ، زاری . معمولاً با ترکیب اِز و جِز می آید.
پای درآوردن ( ~. دَ. وَ دَ ) (مص م . ) ۱ - شکست دادن ، از بین بردن . ۲ - بی نهایت خسته کردن .

فرهنگ عمید

( آز ) ۱. حرص و طمع، افزون خواهی از هر چیز: چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴ ).
۲. آرزو و خواهش بسیار.
۱. نشان دهندۀ ابتدای مکان: از دور به دیدار تو اندرنگرستم / مجروح شد آن چهرۀ پرحسن و ملالت (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۳ )، از تهران تا اصفهان.
۲. نشان دهندۀ ابتدای زمان: من از آن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم (سعدی )، از صبح تا شام، خرِ ما از کرگی دم نداشت.
۳. نشان دهندۀ آغاز و مبدٲ چیزی (شخص، حیوان، شیء، حالت، عدد، و مانند آن ).
۴. اثرِ، تٲلیف: گرشاسب نامه از اسدی طوسی است.
۵. نسبت به: فرزند شما از بقیهٴ همکلاسی هایش زرنگ تر است.
۶. از مردمِ.
۷. دربارۀ، درموردِ، در خصوصِ، راجع به: از مدرسه چه خبر؟.
۸. به سبب، به علتِ، به جهتِ: چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند / من موی از مصیبت پیری کنم سیاه (رودکی: ۵۱۰ )، گریهٴ او از خوشحالی است.
۹. برای بیان نوع، جنس، صنف، طبقه، و مانند آن به کار می رود: پیراهنی از پارچهٴ اعلا.
۱۰. متعلق به، مالِ: این کتاب از من است.
۱۱. به وسیلۀ، با کمک، با: این وسیله از بهترین مواد اولیه ساخته شده است.
۱۲. از جملۀ، جزءِ، درشمارِ: سعدی از بزرگان شیراز است.
۱۳. از سویِ، از جانبِ، از طرف.
۱۴. نشان دهندۀ منشٲ چیزی: تو را عدل نوشیروان است و از تو / غلامانْت را تاج نوشیروانی (فرخی: ۳۷۱ )، کارون از ارتفاعات زردکوه سرچشمه می گیرد.
۱۵. نشان دهندۀ تفکیک، تمایز، یا تشخیص: پس از قبولی در آزمون سر از پا نمی شناخت.
۱۶. از جهتِ، از حیث، از لحاظِ، از نظرِ: از شما دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش (رودکی: ۵۰۴ ).
۱۷. نشان دهندۀ جزئی از یک کل: دو سال از دوران حبس می گذشت.
۱۸. [قدیمی] به.
۱۹. [قدیمی] در، اندر: توانگر به نزدیک زن خفته بود / زن از خواب شَلپوی مردم شنود (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۰ ).
۲۰. [قدیمی] در قبالِ، درمقابلِ، در برابرِ.
۲۱. [قدیمی] بر.
۲۲. [قدیمی] به جای کسرۀ اضافه به کار می رفت: رودکی استاد شاعران جهان بود / صد یکی از وی تویی کسائی پرگست (کسائی: صحاح الفرس: ۴۲و۴۳ ).
۲۳. [قدیمی] از روی، از سرِ، به حکمِ.

گویش مازنی

( آز ) /aaz/ آرزو - خواسته
/oz/ روستایی در نور

واژه نامه بختیاریکا

زِ

دانشنامه عمومی

آز. آز یا آزمندی به علاقه فراوان یا اشتیاق سیری ناپذیر، غیرضروری و بیش از حد برای به دست آوردن هر چه بیش تر مواردی چون ثروت، پایگاه اجتماعی، قدرت، مواد غذایی و مسائلی از این قبیل گفته می شود.
مفهوم آز به عنوان یک مفهوم سکولار روانی مترادف با تمایلی مفرط است برای به دست آوردن و کسب فراتر از سطح نیاز. عمدتاً آزمند به کسانی گفته می شود که به دنبال به دست آوردن ثروت و مادیات زیاد هستند، در صورتی که مفهوم آز موارد گسترده تر دیگری را نیز دربر می گیرد.
عکس آزعکس آزعکس آز

از (بلژیک). شهر از ( به فرانسوی: As ) در شهرستان اسلت در استان لمبورگ در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
عکس از (بلژیک)عکس از (بلژیک)عکس از (بلژیک)عکس از (بلژیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

avarice (اسم)
از، طمع، حرص، خست، زیاده جویی

greed (اسم)
از، طمع، حرص

avidity (اسم)
از، اشتیاق، طمع، حرص، پر خوری، ازمندی

esurience (اسم)
از، حرص، پر خوری، جوع، گرسنگی، ولع

rapacity (اسم)
از، درنده خویی، یغماگری

in (حرف اضافه)
از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل

from (حرف اضافه)
از، از روی، در نتیجه، بواسطه، از پیش

of (حرف اضافه)
از، درباره، بوسیله، از طرف، از لحاظ، ز، در جهت، از مبدا، از منشا، در سوی

by (حرف اضافه)
از، با، نزدیک، پهلوی، بواسطه، توسط، بوسیله، بدست، بتوسط، از کنار، از پهلوی

ab- (پیشوند)
غیر، از، جدایی، دور از

abs- (پیشوند)
از، دور از، غیر از

فارسی به عربی

( آز ) جشع
انخفض , طمع , من , من قبل

پیشنهاد کاربران

اِز در زبان تبری یا مازنی به معنای آزاد هستش
مثلا اِزدار یا ازار به معنای درخت آزاد هستش
واژه از
معادل ابجد 8
تعداد حروف 2
تلفظ 'az
نقش دستوری حرف اضافه
ترکیب ( حرف اضافه )
مختصات ( ~. دَ. وَ دَ ) ( مص م . )
آواشناسی 'az
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه ی از بازهم می گویم از ریشه ی واژه آز پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
آز یا از پارسی میانه 𐭬𐭭 ( az ) ، از پارسی باستان 𐏃𐎨𐎠 ( hacā ) ، از پروتوایرانی *h�čā، از پروتو - هندواروپایی *sekʷ - ( "پیروی کردن" ) .
منابع ها. فرهنگ فارسی به پهلوی
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
واژه آز
معادل ابجد 8
تعداد حروف 2
تلفظ 'āz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: āz]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'Az
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیاری
واژگان مترادف و متضاد

واژه آز
معادل ابجد 8
تعداد حروف 2
تلفظ 'āz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: āz]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'Az
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
از
بررسیِ کارواژه یِ " آختن/آزیدن" با بُن کنونیِ " آز" /پیشنهادِ واژه به جایِ پیشوندِ آلمانیِ " - ur/Ur "
1 - ما کارواژه یِ " آختن/آزیدن" را با پیشوندها داریم:
1. 1 - " یاختن" با بُن کنونیِ " یاز" :
...
[مشاهده متن کامل]

" یاختن" برآمده از کارواژه یِ " اَیاختن" با بُن کنونیِ " اَیاز" است که در آن " اَی" پیشوند است. چنانکه در زیرواژه یِ " اَی" از این تارنما آورده ام، پیشوندِ پارسیِ میانه یِ " اَی" به ریختِ " ی" درآمده است: نمونه " اَیاری به یاری"/ " اَیافتن به یافتن" و. . . .
نکته: کارواژه یِ " اَیاختن/یاختن" را هم از نگرِ ساختاری و هم از نگرِ چمیک ( =معنایی ) با کارواژه یِ " اَیافتن/یافتن" همسنجی کنید.
1. 2 - " فرآختن/فرآزیدن" با بُن کنونیِ " فرآز":
"فرآختن" از پیشوندِ " فر، فرا" به همراه کارواژه یِ " آختن" ساخته شده است. پیشوندِ " فَر/ فَرا" به پیشوندِ "فرَ" از زبانِ اوستایی برمی گردند که به چمِ " پیش، جلو، دور، ورا" بوده است.
1. 3 - " ترآختن/ترآزیدن" با بُن کنونیِ " تَرآز":
" ترآختن/ترآزیدن" از پیشوندِ " تَر، تَرا" به همراه کارواژه یِ " آختن/آزیدن" ساخته شده است. ما در زبان پارسی میانه گونه یِ تراگذرایِ این واژه را داشته ایم: ترازینیتَن ( =تر. آز. ین. یتَن ) که با بازگردانش به پارسیِ کُنونی واژه یِ " ترازاندن" را خواهیم داشت.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
2 - ما کارواژه یِ " آختن/آزیدن" را با کارواژه هایِ اوستایی داریم:
ما کارواژه یِ " آختن" را به همراهِ کارواژه یِ اوستاییِ " دا" در واژه یِ " داختن =دا. آختن" از کارواژه یِ " پَرداختن/پردازیدن" داشته ایم.
نکته: در زبانِ اوستایی و پارسی میانه هم آمیختگیِ دو " آ " ، یک " آ" می سازد؛ در اینجا ( دا. آختن = داختن ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
3 - ما کارواژه یِ " آختن/آزیدن" را با واژه یِ " اَغ" در " اغرَ = اغ. رَ" از زبانِ اوستایی به چم" نخست، آغاز" داشته ایم. واژه یِ " آغازیدن" برآمده از واژه یِ اوستاییِ " آغ" به همراهِ کارواژه یِ " آزیدن/آختن" است؛ پس ریختِ دیگرِ " آغازیدن"، " آغاختن" می باشد.
با همسنجیِ شماره هایِ 1 و 3 در بالا می توان از " آغ" به عنوانِ پیشوندِ کارواژه بهره برد.
پیشنهاد ( بسیار ارزشمند ) :
من به جایِ پیشوندِ آلمانیِ " - ur " که به امری " آغازین، نخستین، بنیادین" اشاره دارد، پیشوندِ " آغ" را پیشنهاد می کنم. چنین پیشنهادی می تواند در یافتنِ برابرهایی به جایِ واژگانِ " Urelement ، Ursprung، Urbild، Urspracheو. . . " بسیار رهگشا باشد. همچنین می توان از پیشواژه یِ " بُن" یا پیشوندِ " نِ" نیز بهره برد.

آز در کردی ایلامی به معنای توان وقدرت است
آز انگیز
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
شاملو
واژه ( آز ) پارسی است به چَم ( معنی ) : حرص و خواهش شدید.
در گویش های آریایی:
گویش اوستایی: ĀZI, ĀZA, ĀZASH, ASI, AZISH
گویش پهلوی: ĀZ, AZWARIH
سانسکریت: ĪHATĒ, ĪHĀ, ĀJI ( به چم: آرزو، نبرد )
...
[مشاهده متن کامل]

واژگان هم ریشه با آز در شاخه یونانی:
یونانی: ACHEN, ICHAO, ACHOS ( به چم: نیاز، مشقت )
پَسگشت ( =مرجع ) : برگه57 - 58 از فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان پارسی.

ازاز
واژه یِ " اَز " در زبانِ پارسی باستان و اوستایی به دیسه یِ " هَچ" بوده است.
دگرگونیِ آواییِ ( چ/ز ) در واژگانی همچون ( روچ/روز ) ، ( اپچار، افچار/افزار، ابزار ) و. . . دیده می شود.
زمانی می پنداشتم که می توان از "هچ" به عنوانِ پیشوندِ کارواژه بهره جُست ولی اکنون پی بردم که پیشوندِ "وا" این کار را بخوبی برایمان انجام می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

وجود ارتباط و نسبت بین دو نفر یا دو چیز را می رساند.
آزAz: در زبان ترکی دومعنی متضاد دارد مثل کلمۀ ( نزول ) - آزAz : 1 - کم، اقل، اندک، اندک اندک، انگشت شمار، خفیف، شمه، قلت، قلیل، مزجات، معدود، ناچیز، ناقص، چندی، مقدار ، کیف، نزول ( سقوط، فرود، هبوط، تنزیل، ربا، ربح، سود، فرع، مرابحه، افت، کاهش، کوتاه، دخول، ورود ، افزایش، و. . . ) و. . . - بو پول آز bu pul az، bu pul azdır= این پول کم است - bu suw az بوسو آزbu daha az sudur، bu daha az su =این آب کم است - آزال Azalفعل امرآزالماک Azalmak =کم شدن، نزول کردن، و. . . - ol boyy azاُل بُویی آز= او ( آن ) قدش ( طولش ) کوتاه است - suw azaldy =آب کم شد - Bahalar azaldy= قیمتها کاهش یافت - Hədden az =از حد و اندازه کمتر است - Bu meniň ��in az، benim i�in �ok az =این برای من خیلی کم است
...
[مشاهده متن کامل]

آز Az: 2 - افزون طلبی، حرص، زیاده خواهی، شره، طمع، ولع، احتیاج، حاجت، نیاز، و. . . - فعل امر آزماک =Azmak زیاد شدن، افزون طلب شدن، طمع کار شدن، حریص شدن، زیاده خواه شدن، طماع شدن، از حد فراتر رفتن، و. . . - حدداً آزماک Hədden azmak= از حد و اندازه فراتر رفتن - ol adam �z haddinden azdy = آن شخص از حد و اندازۀ خود فراتر رفته -

ازرا جان به تو هم هرچه گوه بدهند میگویی کم است
آز پارسی است نه طورکی ( لهجه ۴۵ ام پارسی )
معنی از:
از حیث و از جهت
شه روم را دختری دلبر است
که از روی ، رشک بت آزر است ( اسدی طوسی )
منابع• https://www.youtube.com/watch?v=Z9q_CKXVIVw&ab_channel=MohsenNamjoo-Topic
از طرف از سوی
اختصاص را می رساند
واژه ( آز ) به چمِ ( حرص، خواهش شدید ) در زبانهای اوستایی و پهلوی:
ازاز
آز وازه ای اوستایی و ترکی مخلوطی از فارسی و عربی و آلتایی لطفا وقتی اطلاعات ندارید الکی چیزی رو به ترکی نچسبونید
( آز ) یا ( آزی ) واژه ای اوستایی است و به دیو آز ( خویِ آزمندی ) اشاره دارد ( ن. ک. یَشتِ اوستا ) .
میل به پرخوری ( کسی که همچنان گرسنه است ) نیز از این واژه برگرفته شده است.
چنانکه در رویه 204 از نبیگِ ( فرهنگِ واژه های اوستا ) آمده است:
از
سلام
آقای باقری آز در پهلوی به معنای خشم بوده
مثل آزی دهاک ک فارسی شده ضحاک هست
آز در تر کی یعنی کم
آج در ترکی یعنی گرسنه و حریص
این کلمات در لغت نامه ترکی قدیمی هم هست که در متون آن زمان فارسی نبوده کلن
بعضی جاها منظور از آز همون آزمایشگاست
مخصوصا توی دانشگاه ها و توی محاورات
۱. نشان دهندۀ ابتدای مکان: ◻︎ از دور به دیدار تو اندرنگرستم / مجروح شد آن چهرۀ پرحسن و ملالت ( ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۳ ) ، از تهران تا اصفهان.
۲. نشان دهندۀ ابتدای زمان: ◻︎ من از آن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم ( سعدی ) ، از صبح تا شام، خرِ ما از کرگی دم نداشت.
...
[مشاهده متن کامل]

۳. نشان دهندۀ آغاز و مبدٲ چیزی ( شخص، حیوان، شیء، حالت، عدد، و مانند آن ) .
۴. اثرِ؛ تٲلیف: گرشاسب نامه از اسدی طوسی است.
۵. نسبت به: فرزند شما از بقیهٴ همکلاسی هایش زرنگ تر است.
۶. از مردمِ.
۷. دربارۀ؛ درموردِ؛ در خصوصِ؛ راجع به: از مدرسه چه خبر؟.
۸. به سبب؛ به علتِ؛ به جهتِ: ◻︎ چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند / من موی از مصیبت پیری کنم سیاه ( رودکی: ۵۱۰ ) ، گریهٴ او از خوشحالی است.
۹. برای بیان نوع، جنس، صنف، طبقه، و مانند آن به کار می رود: پیراهنی از پارچهٴ اعلا.
۱۰. متعلق به؛ مالِ: این کتاب از من است.
۱۱. به وسیلۀ؛ با کمک؛ با: این وسیله از بهترین مواد اولیه ساخته شده است.
۱۲. از جملۀ؛ جزءِ؛ درشمارِ: سعدی از بزرگان شیراز است.
۱۳. از سویِ؛ از جانبِ؛ از طرف
۱۴. نشان دهندۀ منشٲ چیزی: ◻︎ تو را عدل نوشیروان است و از تو / غلامانْت را تاج نوشیروانی ( فرخی: ۳۷۱ ) ، کارون از ارتفاعات زردکوه سرچشمه می گیرد.
۱۵. نشان دهندۀ تفکیک، تمایز، یا تشخیص: پس از قبولی در آزمون سر از پا نمی شناخت.
۱۶. از جهتِ؛ از حیث؛ از لحاظِ؛ از نظرِ: ◻︎ از شما دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش ( رودکی: ۵۰۴ ) .
۱۷. نشان دهندۀ جزئی از یک کل: دو سال از دوران حبس می گذشت.
۱۸. [قدیمی] به.
۱۹. [قدیمی] در؛ اندر: ◻︎ توانگر به نزدیک زن خفته بود / زن از خواب شَلپوی مردم شنود ( ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۰ ) .
۲۰. [قدیمی] در قبالِ؛ درمقابلِ؛ در برابرِ.
۲۱. [قدیمی] بر.
۲۲. [قدیمی] به جای کسرۀ اضافه به کار می رفت: ◻︎ رودکی استاد شاعران جهان بود / صد یکی از وی تویی کسائی پرگست ( کسائی: صحاح الفرس: ۴۲و۴۳ ) .
۲۳. [قدیمی] از روی؛ از سرِ؛ به حکمِ.

آز:در زبان لکی یعنی توان، نا، رمق
اولین جایی که کلمه a� یعنی گرسنه آمده در Orhun yazitlari میباشد که در سال ۷۳۵ بعد از میلاد بوده. کلمه آز از کلمات قدیمی و احتمالاً اوستایی یا پهلوی بوده که بعدها به ترکی قدیمی اویغوری راهپیدا کرده. لینک لغتنامه و تاریخ را درزیر ببینید.
...
[مشاهده متن کامل]

احتمال میرود که کلمه az که در ترکی ”کم” معنی میدهد و فعل acikmak یعنی گرسنه بودن هم از همین ریشه آمده باشنند. البته من هنوز این را ریشه یابی نکرده ام.

منابع• https://www.google.com/amp/s/www.etimolojiturkce.com/kelime/a%C3%A7/amp
آز ( کم ) تورکی است. آز ( طمع حرص ) طمعکار، هر چه بهش بدهی می گوید کم است. ( گفت چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور )
در فرهنگ عمید معنی هایی برای - اَز - آمده که شوربختانه در فارسی فراموش شده اند و قدیمی شده اند در آن معنی ها واژه یِ - اَز - و - اَزِ - برابر - as - انگلیسی اَست. به معنیِ - as - که بنده در همین آبادیس نگاشتمی نگاه بفرمایید.
فزونخواهی
نام ایزد باستانی ایرانی در اوستا
طمع، حرص
در زبان ترکی دومعنی دارد ۱_کم ۲_دهان

تمع
آز تغییر یافته ی واژه آج بوده که در ترکی به معنی گرسنه می باشد . = آج = گرسنه ، حریص ؛ آزمند = آدم گرسنه و حریص و طمعکار ؛ آج آدام = آدم حریص و گرسنه ، شهریار نیز در این شعر آج را در مفهوم حریص بکار برده است: کربلایه گئدنلرین قاداسی / دوشسون بو آج یوْلسوزلارین گؤزینه
...
[مشاهده متن کامل]

دکتر کزازی در مورد واژه ی "آز " می نویسد : ( ( با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است. "آز" در اوستا، همچون " خشم" یکی از دیوان نیرومند است و یاران اهریمن و درریخت آَزی به کار به کار برده می شده است ) )
( ( جهان چون برو بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 326. )

هَجا یک حرف ربطی در ایران باستان بود و به معنای از است
( ( از ) )
since, than out of
طمع
از همریشه با aus آلمانی و deدرزبان فرانسه بنظرمی رسد.

در برخی گویش ها همچون کردی"اژ" گفته می شود. بهتر است بگوییم که در گویش پارسی هم اکنون بند واژه " ژ" در بسیاری از واژ ها به رویه "ز" گفته میشود . همچون روژ
نشانه آغاز
from
وقت هایی که میخواهیم ۲ جمله را به هم ربط دهیم
مولع
حریص
حرص
انسان ، مرد ، جوانمرد
From of
( اوستایی ) خواستن، اراده ـ میل کردن، گرایش داشتن، آرزو داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس