صفت ( adjective )
مشتقات: volatileness (n.), volatility (n.)
مشتقات: volatileness (n.), volatility (n.)
• (1) تعریف: rapidly changeable, esp. tending to become violent.
• مترادف: eruptive, explosive, quick-tempered, volcanic
• متضاد: calm, stable
• مشابه: capricious, fickle, fiery, hasty, hotheaded, mercurial, unsettled, unstable
• مترادف: eruptive, explosive, quick-tempered, volcanic
• متضاد: calm, stable
• مشابه: capricious, fickle, fiery, hasty, hotheaded, mercurial, unsettled, unstable
- His volatile temper put everyone on edge.
[ترجمه پویا] خلق و خوی ناپایدار او همه را در خطر انداخت.|
[ترجمه ارش] اخلاق بد او همه را متاثر کرد|
[ترجمه Mrjn] خلق و خوی بی ثبات او همه را عصبانی کرد . ( آزرده کرد )|
[ترجمه زینب سرآمد] خوی دمدمی او همه را عصبی کرد.|
[ترجمه گوگل] خلق و خوی ناپایدار او همه را در معرض خطر قرار داد[ترجمه ترگمان] خلق و خوی His همه را به خود مشغول می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Stay tuned to this channel for updates on this volatile situation.
[ترجمه گوگل] برای اطلاع از این وضعیت ناپایدار با این کانال همراه باشید
[ترجمه ترگمان] برای به روز رسانی در این وضعیت متغیر به این کانال کلیک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای به روز رسانی در این وضعیت متغیر به این کانال کلیک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: evaporating rapidly, or capable of doing so, without much change in temperature or pressure.
• مترادف: vaporous
• متضاد: stable
• مشابه: evaporating, gaseous
• مترادف: vaporous
• متضاد: stable
• مشابه: evaporating, gaseous
- Ammonia is a volatile substance.
[ترجمه گوگل] آمونیاک یک ماده فرار است
[ترجمه ترگمان] آمونیاک یه ماده volatile
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آمونیاک یه ماده volatile
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: highly changeable or inconsistent.
• مترادف: changeable, erratic, fickle, inconsistent, inconstant, mercurial, temperamental
• متضاد: constant, stable
• مشابه: capricious, flighty, moody, skittish, uncertain, unpredictable, unstable, unsteady, variable
• مترادف: changeable, erratic, fickle, inconsistent, inconstant, mercurial, temperamental
• متضاد: constant, stable
• مشابه: capricious, flighty, moody, skittish, uncertain, unpredictable, unstable, unsteady, variable
- The housing market tends to be volatile.
[ترجمه ناصر] بازار مسکن به سمت ناپایداری میل دارد.|
[ترجمه گوگل] بازار مسکن تمایل به نوسان دارد[ترجمه ترگمان] بازار مسکن تمایل دارد فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید