فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: urges, urging, urged
حالات: urges, urging, urged
• (1) تعریف: to push or drive forward or onward.
• مترادف: drive
• مشابه: goad, impel, press, prod, propel, push, spur
• مترادف: drive
• مشابه: goad, impel, press, prod, propel, push, spur
- We urged the horses along.
[ترجمه علیرضا] ما همراه اسب ها به جلو تاختیم|
[ترجمه فاطمه] ما اسبها را به جلو تاختیم.|
[ترجمه الهام قدوسی] ما اسبها را به جلو دواندیم.|
[ترجمه King mahdiar] ما اسب ها را به جلو راندیم.|
[ترجمه گوگل] اسب ها را همراهی کردیم[ترجمه ترگمان] اسب ها را به راه خود ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to prompt, strongly encourage, or try to persuade to take up a course of action.
• مشابه: adjure, admonish, advise, beseech, coax, encourage, entreat, exhort, lobby, move, plead with, press, pressure, prompt, push, spur on
• مشابه: adjure, admonish, advise, beseech, coax, encourage, entreat, exhort, lobby, move, plead with, press, pressure, prompt, push, spur on
- His girlfriend urged him to go back to his studies at the university.
[ترجمه الهام قدوسی] دوست دخترش او را به ادامه تحصیلات دانشگاهی اش ترغیب کرد.|
[ترجمه گوگل] دوست دخترش از او خواست که به تحصیلاتش در دانشگاه بازگردد[ترجمه ترگمان] دوست دخترش از او خواست تا به تحصیلاتش در دانشگاه ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He urged her to see a doctor immediately.
[ترجمه Sina] او ( جنس مذکر ) از او خواست که به دکتر برود . ( دکتر را ببیند )|
[ترجمه :-)] او از اوخواست تا سریعا به دکتر مراجعه کند|
[ترجمه وایبی] او وی را وادار کرد که فورا به یک دکتر مراجعه کند|
[ترجمه Khalid Elham] پسر دختر را وادار کرد که به اسرع وقت به یک دکتر مراجعه کند.|
[ترجمه گوگل] او از او خواست که فوراً به پزشک مراجعه کند[ترجمه ترگمان] به او اصرار کرد که فورا دکتر را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her lawyer urged her not to make a decision too quickly.
[ترجمه Sina] وکیلش از او خواست تا تصمیم عجولانه نگیرد ( خیلی زود تصمیم نگیرد )|
[ترجمه گوگل] وکیل او از او خواست که خیلی سریع تصمیم نگیرد[ترجمه ترگمان] وکیلش به او توصیه کرد که خیلی زود تصمیم نگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to advocate or demand earnestly or emphatically.
• مترادف: advocate, counsel
• مشابه: admonish, advise, back, champion, compel, demand, encourage, entreat, recommend
• مترادف: advocate, counsel
• مشابه: admonish, advise, back, champion, compel, demand, encourage, entreat, recommend
- We urge your participation in this new program.
[ترجمه علی اکبر منصوری] ما اصرار بر شرکت شما در این برنامه جدید داریم.|
[ترجمه مرتضی] ما خواستار حضور شما در این برنامه جدید هستیم.|
[ترجمه گوگل] ما از شما تقاضا داریم در این برنامه جدید شرکت کنید[ترجمه ترگمان] ما از مشارکت شما در این برنامه جدید نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Authorities urged caution today after two armed men escaped from a nearby prison.
[ترجمه علی اکبر منصوری] مقامات امروز تاکید بر احتیاط داشتند پس از اینکه دو مرد مسلح از یک زندان در این نزدیکی فرار کردند.|
[ترجمه علیرضا] مسئولین ( زندان ) امروز بعد از اینکه دو مرد مسلح از زندانی در این نزدیکی فرار کردند اعلام هشدار دادند|
[ترجمه گوگل] مقامات امروز پس از فرار دو مرد مسلح از زندان مجاور، احتیاط کردند[ترجمه ترگمان] مقامات امروز بعد از اینکه دو مرد مسلح از یک زندان مجاور فرار کردند احتیاط کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Health officials urged that everyone in the area be vaccinated immediately.
[ترجمه علی اکبر منصوری] مقامات بهداشتی خواستار آن شدند که همه در این ناحیه بلافاصله واکسینه شوند.|
[ترجمه گوگل] مقامات بهداشتی تاکید کردند که همه افراد حاضر در منطقه فورا واکسینه شوند[ترجمه ترگمان] مقامات بهداشتی خواستار واکسینه شدن همه افراد در این منطقه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to exert an impelling force.
• مشابه: push
• مشابه: push
• (2) تعریف: to recommend earnestly; press an argument or claim.
• مشابه: exhort
• مشابه: exhort
اسم ( noun )
مشتقات: urgingly (adv.), urger (n.)
مشتقات: urgingly (adv.), urger (n.)
• (1) تعریف: the act or process of urging.
• مشابه: impulsion, instigation, prompting, push
• مشابه: impulsion, instigation, prompting, push
• (2) تعریف: an involuntary or natural impulse or desire to do something.
• مترادف: drive
• مشابه: craving, desire, impulse, inclination, itch, longing, proclivity, propensity, yearning, yen
• مترادف: drive
• مشابه: craving, desire, impulse, inclination, itch, longing, proclivity, propensity, yearning, yen