truth

/ˈtruːθ//truːθ/

معنی: راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق
معانی دیگر: راستینی، راستینگی، واقعیت، صحت، راستینه، صمیمیت، همدلی، یکرنگی، (با: the) حقایق، واقعیات، راستی ها، راستینگی ها

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: truthless (n.), truthlessness (n.)
عبارات: in truth
(1) تعریف: agreement with fact or reality.
مترادف: factuality, faithfulness
متضاد: falsehood
مشابه: accuracy, authenticity, fidelity, reality, right, veracity

- There was no truth in what he said.
[ترجمه علی] صداقت در گفتار او وجود نداشت
|
[ترجمه fateme] هیچ حقیقتی در آنچه او گفت نبود
|
[ترجمه پانیذ پورحبیبی] چیزی که او گفت حقیقت نداشت.
|
[ترجمه negar] حقیقتی در آنچه که او گفت وجود نداشت
|
[ترجمه سعید شهریاری] همه آن چیزی که گفت دروغ بود
|
[ترجمه گوگل] هیچ حقیقتی در گفته های او وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] هیچ حقیقتی در گفتار او وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His jokes are funny because there is a great deal of truth in them.
[ترجمه (:The fan of Taylor swift:)] جوک های او خنده دار هستند چون در ان ها حقیقت زیادی وجود دارد .
|
[ترجمه گوگل] شوخی های او خنده دار است زیرا حقیقت زیادی در آنها نهفته است
[ترجمه ترگمان] لطیفه های او خنده دار هستند چون حقیقت زیادی در آن ها وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which agrees with the particular facts or reality of a situation.
متضاد: falsehood, lie, untruth
مشابه: facts

- We still don't know the truth about what caused the accident.
[ترجمه شان] ما هنوز واقعیت را در مورد آنچه که موجب تصادف شده، نمی دانیم.
|
[ترجمه گوگل] ما هنوز از حقیقت علت این حادثه اطلاعی نداریم
[ترجمه ترگمان] ما هنوز حقیقت رو در مورد اتفاقی که باعث تصادف شده نمیدونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At first she lied, but then she decided to tell the truth.
[ترجمه پارسا میریوسفی] او در ابتدا دروغ گفت ولی سپس تصمیم گرفت که حقیقت را بگوید
|
[ترجمه گوگل] او ابتدا دروغ گفت، اما بعد تصمیم گرفت حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان] اولش دروغ گفت، اما بعد تصمیم گرفت که حقیقت رو بگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The truth can sometimes be harder to believe than lies.
[ترجمه نسرین رنجبر] گاهی اوقات باور کردن حقیقت سخت تر از باور کردن دروغه.
|
[ترجمه ❤Atena❤] باور کردن حقیقت گاهی دشوارتر از دروغ است.
|
[ترجمه گوگل] باور کردن حقیقت گاهی سخت تر از دروغ است
[ترجمه ترگمان] بعضی وقت ها باور کردنش سخت تر از دروغ گفتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: reality, actuality.
متضاد: falsity, untruth
مشابه: actuality, case, verity

- We would like to believe that, but in truth, no such thing occurred.
[ترجمه گوگل] ما دوست داریم این را باور کنیم، اما در حقیقت، چنین چیزی رخ نداده است
[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم باور کنیم، اما در حقیقت، چنین چیزی رخ نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a proposition, principle, or fact that can be demonstrated or verified.
مترادف: certainty, fact, law, principle, verity
متضاد: falsehood, falsity
مشابه: actuality, aphorism, axiom, canon, dictum, fundamental, gospel, lowdown, maxim, postulate, precept, proposition, proverb, reality, right, theorem, truism

- That children grow up and become independent is one of the truths that some parents have difficulty facing.
[ترجمه گوگل] اینکه بچه ها بزرگ می شوند و مستقل می شوند یکی از حقایقی است که برخی از والدین با آن مواجه هستند
[ترجمه ترگمان] این که کودکان بزرگ می شوند و مستقل می شوند، یکی از حقایقی است که برخی از والدین در مواجهه با آن مشکل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: sincerity; truthfulness.
مترادف: sincerity, truthfulness
مشابه: candor, fidelity, frankness, honesty, honor, integrity, veracity

- He values truth in his friends.
[ترجمه گوگل] او برای حقیقت در دوستانش ارزش قائل است
[ترجمه ترگمان] او در دوستانش به حقیقت احترام می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (sometimes cap.) ultimate reality apart from everyday experience.
مشابه: essence, law, reality

- He is a seeker of universal truth.
[ترجمه گوگل] او جوینده حقیقت جهانی است
[ترجمه ترگمان] او جوینده حقیقت جهانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. truth as it appeared to his inward sight
واقعیتی که او باطنا درک می کرد

2. truth shall beacon our way
حقیقت راه ما را روشن خواهد کرد.

3. truth witl out
دیر یا زود واقعیت آشکار می شود

4. let truth be the lamp at your feet
بگذار حقیقت چراغ راه تو باشد.

5. the truth about vitamins
حقایق مربوط به ویتامین ها

6. the truth is quite otherwise
واقعیت با این کاملا فرق دارد.

7. the truth is that i never kissed her
واقعیت آن است که هرگز او را نبوسیدم.

8. the truth of his words became manifest at that time
درستی گفته های او در آن هنگام آشکار شد.

9. the truth of the matter is that he is too old
واقعیت قضیه این است که سن او زیاد است.

10. in truth
راستی،به درستی،واقعا،حقیقتا

11. the truth often hurts
واقعیت غالبا دردناک است

12. a home truth
حقیقتی که به دل می نشیند

13. a part truth
حقیقت نسبی

14. an intuitive truth
واقعیت شهودی

15. gradually the truth began to dawn on him
کم کم واقعیت برایش آشکار شد.

16. gradually the truth leaked out
کم کم حقیقت آشکار شد.

17. gradually the truth surfaced
کم کم واقعیت هویدا شد.

18. inconsistent with truth
ناسازگار با واقعیت

19. statements whose truth and sincerity strikes home
اظهاراتی که درستی و صداقت آن بردل می نشیند

20. the cold truth
واقعیتی یاس آور

21. the effectual truth of the matter is . . .
واقعیت امر این است که . . .

22. the gloomy truth has sunk in that freedom will not come so soon
این واقعیت غم افزا در مغزها جایگزین شده است که آزادی به این زودی ها به دست نخواهد آمد.

23. the literal truth
واقعیت راستین

24. the naked truth
حقیقت بی شایبه

25. the simple truth
واقعیت عریان

26. the sober truth
واقعیت بدون اغراق

27. the sorry truth is that . . .
واقعیت غم انگیز این است که. . .

28. the strict truth
واقعیت درست

29. the undeniable truth
راستینه ی انکارناپذیر

30. the unvarnished truth
واقعیت رک و راست

31. the very truth of his statements is disputed by a number of people
شماری از مردم درستی اظهارات او را مورد تردید قرار داده اند.

32. of a truth
مطمئنا،قطعا،واقعا

33. tell the truth and shame the devil
حتی اگر به ضررت تمام می شود راست بگو

34. always tell the truth
همیشه راست بگو.

35. i suspect the truth of her statements
من به صحت گفته های او بدگمان هستم.

36. remote from the truth
دور از حقیقت

37. the dichotomy between truth and falsehood
تفاوت میان راستی و نادرستی

38. there is much truth in what you say
در آنچه که می گویی حقیقت بسیاری نهفته است.

39. therer was no truth in his expression of friendship
اظهار دوستی او از روی صداقت نبود.

40. to demonstrate the truth of something
حقیقت چیزی را اثبات کردن

41. to falsify the truth
حقیقت را وارونه جلوه دادن

42. to predicate the truth of somebody's claims
صداقت ادعاهای کسی را مورد تاکید قرار دادن

43. to stretch the truth
واقعیت را تحریف کردن

44. to tell the truth
حقیقت را گفتن

45. to winnow the truth from a mass of conflicting evidence
حقیقت را از توده ی مدارک ضد و نقیض استخراج کردن

46. we must separate truth from fabrications
باید حقیقت را از جعلیات سوا کنیم.

47. when demagoguery covers truth under a cloud of propaganda
هنگامی که عوام فریبی حقیقت را زیر ابری از تبلیغات می پوشاند.

48. i don't doubt the truth of what he says
در صدق گفتارش شک ندارم.

49. i told you the truth and homa can bear witness
راستش را به شما گفتم و هما می تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

50. in a search for truth
در جستجوی حقیقت

51. she insisted upon the truth of his words
او روی صحت گفته های خود پافشاری کرد.

52. sooner or later, the truth will out
حقیقت دیر یا زود آشکار خواهد شد.

53. the eclipse established the truth of einstein's theories
خسوف صحت نظریه ی انشتین را ثابت کرد.

54. to dig out the truth
حقیقت را کشف کردن

55. to piece together the truth
به حقیقت پی بردن

56. to tell you the truth i am not so interested
راستش را بخواهی چندان علاقه مند نیستم.

57. without a shred of truth
بدون ذره ای حقیقت

58. you must face the truth
تو باید واقعیت را قبول کنی.

59. you will know the truth and the truth shall save you
شما حقیقت را درخواهید یافت و حقیقت شما را رستگار خواهد کرد.

60. to tell (you) the truth
راستش را بخواهی (بخواهید)،راستی

61. to tell you the truth
راستش را بخواهی،به راستی

62. he seems to know the truth
چنین می نماید که از واقعیت آگاه است.

63. he was blind to the truth
او واقعیت را درک نمی کرد.

64. his statements are incommensurable with truth
اظهارات او ارزش همسنجی با واقعیت را ندارند.

65. in his speech, he mingles truth and lies
در نطقش حقیقت را با دروغ قاتی می کند.

66. i've always told you the truth and have never been dishonest with you
همیشه به تو راست گفته و هرگز به تو نارو نزده ام.

67. she didn't once guess the truth
او ابدا اصل قضیه را حدس نزد.

68. the smoke that hides the truth
ابری که واقعیت را نهان می سازد

69. the very opposite of the truth
کاملا خلاف واقع (یا حقیقت)

70. there is a kernel of truth in what he claims
آنچه که او ادعا می کند در اصل راست است.

مترادف ها

راست (اسم)
truth

درستی (اسم)
integrity, accuracy, precision, exactitude, correctness, validity, truth, validation, justice, correctitude, honesty, trueness, rectitude, legitimacy

حقیقت (اسم)
truth, act, fact, reality, principle, verity, trueness

صداقت (اسم)
loyalty, veracity, truth, fidelity, honesty, trueness

راستی (اسم)
integrity, veracity, truth, verity, fidelity, verticality, sooth, troth, probity, rectitude

حقانیت (اسم)
truth, legitimacy, rightfulness

صدق (اسم)
truth, verity

تخصصی

[حسابداری] حقیقت
[زمین شناسی] راستی
[ریاضیات] راستی، حق، درستی، حقیقت، صدق
[آمار] راستی

انگلیسی به انگلیسی

• god (christian science); sojourner truth (1797-1883, born isabella baumfree) freed slave and american civil rights activist
state or quality of being true; factualness; conformity with reality; conformity with a standard; sincerity, honesty
verity, fact; true statement, truism; fundamental reality, basic fact
the truth is all the facts about something, rather than things that are imagined or invented.
if you say that there is truth in a statement or story, you mean that it is true, or partly true.
a truth is an idea or principle that is generally accepted to be true.

پیشنهاد کاربران

در مقطع reach3 کانون زبان ایران ، truth پاسخ شماره9 است
حقیقت
مثال: The truth eventually came out.
سرانجام حقیقت به روشنی آشکار شد.
حقیقت، واقعیت
He always seeks the truth.
او همیشه به دنبال حقیقت است.
The truth is that my daughters are my whole life
the truth untold
حقیقت بی نظیر. حقیقت ناگفته
منابع• https://resamusic.ir/bts-the-truth-untold/
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : truth / truthfulness / true / truism
✅️ صفت ( adjective ) : true / truthful
✅️ قید ( adverb ) : true / truthfully / truly
Do these stories have any truth to them?
آیا این داستان ها حقیقت دارند؟
راستی
درستی👍
می پندارم چونکه هر2زبان، هندواٌروپایی هستندبرابرِ این واژه - درست - می باشد
بایدبرای یادگیری زبان های جهانی که هم ریشه با زبانهای کشورمان هستند دیکشنری ها بازنویسی شوند
The truth is that I love her.
حقیقت این است که من اورا دوست دارم
correct
واقعی، غیرتخیلی، حقیقی، درست
means fact , true or idea
Truism
tude, honesty, trueness, rectitude, legitim
راستی
درستی
جمله: Our teacher told us the truth about the store of one of the actor
واقعیت :means a true fact or idea - - کانون زبان ایران . . . ترم Reach3
Means a true fact or idea
Truth means a true fact or idiea
Truth means a true fact or idea
The truth is your letter
I should not get back from the road
حقیقت حرف توبود
من نباید از جاده برمیگشتم
Love is the truth of life
عشق حقیقت زندگی است
truth means a true fact or idea.
واقعیت
Know the truth, then the truth will free you
حقیقت را بشناس، آنگاه حقیقت تو را آزاد خواهد کرد
tell the truth, un truth
Really
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس