اسم ( noun )
مشتقات: truthless (n.), truthlessness (n.)
عبارات: in truth
مشتقات: truthless (n.), truthlessness (n.)
عبارات: in truth
• (1) تعریف: agreement with fact or reality.
• مترادف: factuality, faithfulness
• متضاد: falsehood
• مشابه: accuracy, authenticity, fidelity, reality, right, veracity
• مترادف: factuality, faithfulness
• متضاد: falsehood
• مشابه: accuracy, authenticity, fidelity, reality, right, veracity
- There was no truth in what he said.
[ترجمه علی] صداقت در گفتار او وجود نداشت|
[ترجمه fateme] هیچ حقیقتی در آنچه او گفت نبود|
[ترجمه پانیذ پورحبیبی] چیزی که او گفت حقیقت نداشت.|
[ترجمه negar] حقیقتی در آنچه که او گفت وجود نداشت|
[ترجمه سعید شهریاری] همه آن چیزی که گفت دروغ بود|
[ترجمه گوگل] هیچ حقیقتی در گفته های او وجود نداشت[ترجمه ترگمان] هیچ حقیقتی در گفتار او وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His jokes are funny because there is a great deal of truth in them.
[ترجمه (:The fan of Taylor swift:)] جوک های او خنده دار هستند چون در ان ها حقیقت زیادی وجود دارد .|
[ترجمه گوگل] شوخی های او خنده دار است زیرا حقیقت زیادی در آنها نهفته است[ترجمه ترگمان] لطیفه های او خنده دار هستند چون حقیقت زیادی در آن ها وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: that which agrees with the particular facts or reality of a situation.
• متضاد: falsehood, lie, untruth
• مشابه: facts
• متضاد: falsehood, lie, untruth
• مشابه: facts
- We still don't know the truth about what caused the accident.
[ترجمه شان] ما هنوز واقعیت را در مورد آنچه که موجب تصادف شده، نمی دانیم.|
[ترجمه گوگل] ما هنوز از حقیقت علت این حادثه اطلاعی نداریم[ترجمه ترگمان] ما هنوز حقیقت رو در مورد اتفاقی که باعث تصادف شده نمیدونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At first she lied, but then she decided to tell the truth.
[ترجمه پارسا میریوسفی] او در ابتدا دروغ گفت ولی سپس تصمیم گرفت که حقیقت را بگوید|
[ترجمه گوگل] او ابتدا دروغ گفت، اما بعد تصمیم گرفت حقیقت را بگوید[ترجمه ترگمان] اولش دروغ گفت، اما بعد تصمیم گرفت که حقیقت رو بگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The truth can sometimes be harder to believe than lies.
[ترجمه نسرین رنجبر] گاهی اوقات باور کردن حقیقت سخت تر از باور کردن دروغه.|
[ترجمه ❤Atena❤] باور کردن حقیقت گاهی دشوارتر از دروغ است.|
[ترجمه گوگل] باور کردن حقیقت گاهی سخت تر از دروغ است[ترجمه ترگمان] بعضی وقت ها باور کردنش سخت تر از دروغ گفتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: reality, actuality.
• متضاد: falsity, untruth
• مشابه: actuality, case, verity
• متضاد: falsity, untruth
• مشابه: actuality, case, verity
- We would like to believe that, but in truth, no such thing occurred.
[ترجمه گوگل] ما دوست داریم این را باور کنیم، اما در حقیقت، چنین چیزی رخ نداده است
[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم باور کنیم، اما در حقیقت، چنین چیزی رخ نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم باور کنیم، اما در حقیقت، چنین چیزی رخ نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a proposition, principle, or fact that can be demonstrated or verified.
• مترادف: certainty, fact, law, principle, verity
• متضاد: falsehood, falsity
• مشابه: actuality, aphorism, axiom, canon, dictum, fundamental, gospel, lowdown, maxim, postulate, precept, proposition, proverb, reality, right, theorem, truism
• مترادف: certainty, fact, law, principle, verity
• متضاد: falsehood, falsity
• مشابه: actuality, aphorism, axiom, canon, dictum, fundamental, gospel, lowdown, maxim, postulate, precept, proposition, proverb, reality, right, theorem, truism
- That children grow up and become independent is one of the truths that some parents have difficulty facing.
[ترجمه گوگل] اینکه بچه ها بزرگ می شوند و مستقل می شوند یکی از حقایقی است که برخی از والدین با آن مواجه هستند
[ترجمه ترگمان] این که کودکان بزرگ می شوند و مستقل می شوند، یکی از حقایقی است که برخی از والدین در مواجهه با آن مشکل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این که کودکان بزرگ می شوند و مستقل می شوند، یکی از حقایقی است که برخی از والدین در مواجهه با آن مشکل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: sincerity; truthfulness.
• مترادف: sincerity, truthfulness
• مشابه: candor, fidelity, frankness, honesty, honor, integrity, veracity
• مترادف: sincerity, truthfulness
• مشابه: candor, fidelity, frankness, honesty, honor, integrity, veracity
- He values truth in his friends.
[ترجمه گوگل] او برای حقیقت در دوستانش ارزش قائل است
[ترجمه ترگمان] او در دوستانش به حقیقت احترام می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در دوستانش به حقیقت احترام می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (sometimes cap.) ultimate reality apart from everyday experience.
• مشابه: essence, law, reality
• مشابه: essence, law, reality
- He is a seeker of universal truth.
[ترجمه گوگل] او جوینده حقیقت جهانی است
[ترجمه ترگمان] او جوینده حقیقت جهانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او جوینده حقیقت جهانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید