|
واژه
|
جمله های ترجمه شده
|
|
|
1 |
luckily
|
• Luckily, the plan worked.
• خوشبختانه این ایده و طرح کار کرد
|
١٤٠٠/٠١/٣٠
|
|
|
2 |
reopen
|
• The store will reopen after lunch.
• فروشگاه بعد از ناهار دوباره باز خواهد شد
|
١٤٠٠/٠١/٣٠
|
|
|
3 |
cut
|
• He took out the scissors and cut the fabric.
• آن مرد قیچی را برداشت و پارچه را برید
|
١٣٩٩/١٢/١٢
|
|
|
4 |
paw
|
• The man had paws as big as those of a bear.
• این مرد چنگال های بزرگی مثل آن خرس داشت .
|
١٣٩٩/١٢/١٢
|
|
|
5 |
frequently
|
• He frequently donates large sums to charity.
• او به طور مکرر مبلغ زیادی به خیریه اهدا میکند
|
١٣٩٩/١٢/٠٩
|
|
|
6 |
enter
|
• The butler opened the door and asked the guests to enter.
• پیشخدمت در را باز کرد و از مهمانان خواست که وارد شوند
|
١٣٩٩/١١/١٣
|
|
|
7 |
scared
|
• The boy was scared that his father would be angry and punish him.
• پسر بچه میترسید که پدرش عصبانی شود و او را تنبیه کند
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
8 |
scared
|
• My sister was always scared of dogs.
• خواهرم همیشه از سگها میترسید
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
9 |
terrific
|
• He ran the race at a terrific pace.
• او با سرعت فوق العاده مسابقه را آغاز کرد
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
10 |
matter
|
• Your opinion matters to me, so please tell me what you think.
• نظرت برای من مهم است پس لطفا به من بگو که چه فکر می کنی.
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
11 |
matter
|
• It doesn't matter to me where I sit.
• برای من مهم نیست که کجا می نشینم
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
12 |
cheer up
|
• Cheer up! It's not that bad!
• شاد و خوشحال باش اوتقدر ها هم بد نیست
|
١٣٩٩/١١/٠٦
|
|
|
13 |
fitness
|
• If you don't exercise, your fitness will decline.
• اگر ورزش نکنید تناسب اندام تان کاهش خواهد یافت
|
١٣٩٩/١١/٠٢
|
|
|
14 |
complain
|
• She complained that the soup was cold.
• او از سرد بودن سوپ شکایت کرد
|
١٣٩٩/١٠/٢٣
|
|
|
15 |
suggestion
|
• I gave them several restaurant suggestions, but I don't know where they went in the end.
• من چند رستوران به انها پیشنهاد و توصیه کردم ولی در آخر نمیدانم کجا رفتند
|
١٣٩٩/١٠/٢٣
|
|
|
16 |
truth
|
• At first she lied, but then she decided to tell the truth.
• او در ابتدا دروغ گفت ولی سپس تصمیم گرفت که حقیقت را بگوید
|
١٣٩٩/١٠/٢٣
|
|
|
17 |
stuff
|
• She has the stuff to succeed.
• او ابزار و چیز های لازم برای موفقیت را دارد
|
١٣٩٩/١٠/١٦
|
|
|