tilt

/ˈtɪlt//tɪlt/

معنی: شتاب، تمایل، برخورد، زد و خورد، پرتاب، کجی، شیب، سرازیری، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی، کج کردن کج شدن، شیب داشتن، یک وری بودن، در اهتزاز بودن، یک ور شدن، در نوسان بودن، کج کردن، کج شدن
معانی دیگر: کج کردن یا شدن، یک وری کردن یا شدن، خم شدن یا کردن، (به سوی کسی خم کردن و) هدف گیری کردن، به طرف کسی گرفتن، حمله کردن، (پرسکاری ضربه ای فلزات) چکش مکانیکی به کار بردن، (با چکش مکانیکی) ساختن، چکش کاری کردن، پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، نوسان کردن، به باد انتقاد گرفتن، (برکسی یا چیزی) تاختن، هجوم آوردن، (با فشار) وارد شدن، سراشیب شدن یا کردن، شیب دار کردن یا شدن، سرازیر شدن، (استدلال و بحث و غیره) سوگیری کردن، (به سود یا زیان کسی یا چیزی) تحریف کردن، جانبداری کردن، (مجازی) جدال، رودررویی، مقابله، پیکار، دعوا، درگیری، کژی، خمیدگی، میزان کجی، گرایش، سوگیری، تحریف، نیزه جنگی کردن (to joust هم می گویند)، زوبین جنگی کردن، نیزه پرتاب کردن، (به ویژه قرون وسطی) نیزه جنگی سوارکاران، مسابقه ی نیزه جنگی، (به ویژه با نیزه) حمله، فرو کردن، کج سازی، یک وری سازی، (گاری و اتومبیل و قایق و دکان و غیره) سایبان، کروکی، روکش، برزنت، منازعه، سرعت

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tilts, tilting, tilted
• : تعریف: to place or turn on an incline or at a slant.
مترادف: cant, slant, tip
مشابه: angle, heel, incline, lean, rake, skew, slope

- He tilted the chair against the wall.
[ترجمه پریسا خضریان] او صندلی را کج به دیوار تکیه داد
|
[ترجمه گوگل] صندلی را به دیوار کج کرد
[ترجمه ترگمان] صندلی را به دیوار تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to lean on one side or in one direction; be or become inclined or slanted.
مترادف: cant, incline, lean, rake, slant, tip
مشابه: heel, list, pitch, recline, slope

(2) تعریف: to attack with a lance (usu. fol. by at).
مترادف: joust
مشابه: attack, fence, fight
اسم ( noun )
عبارات: at full tilt
(1) تعریف: an act or instance of tilting; slope.
مترادف: cant, slope, tip
مشابه: inclination, incline, list, slant

(2) تعریف: the state of being tilted; inclination or slant.
مترادف: inclination, pitch, rake, slant, tip
مشابه: angle, cant, heel, lean, list, slope

(3) تعریف: a duel or contest with lances, or a single thrust in such a contest.
مترادف: joust
مشابه: contest, duel, thrust, tournament

(4) تعریف: any duel, contest, or dispute.
مترادف: duel
مشابه: battle, contest, dispute, encounter, fight, quarrel, skirmish

جمله های نمونه

1. the tilt of the earth's axis
کجی محور کره ی زمین

2. the tilt toward religious fundamentalism
گرایش به بنیادگرایی مذهبی

3. to tilt a bar of iron
میله ی آهنی را چکش کاری کردن

4. to tilt an adversary
به حریف حمله بردن

5. to tilt at injustices
بر بی عدالتی ها تاختن

6. a verbal tilt
جنگ لفظی

7. if you tilt the cup the tea will spill on the rug
اگر فنجان را کج کنی چای روی فرش ریخته خواهد شد.

8. at full tilt
با سرعت تمام،با شتاب تمام

9. fight (or tilt at) windmills
با دشمنان خیالی جنگیدن،کار بیهوده کردن

10. he had a sharp tilt with the manager
با مدیر درگیری شدیدی داشت.

11. he gave the table a tilt
میز را کج کرد.

12. As John approached at full tilt he saw a queue of traffic blocking the road.
[ترجمه زباری] همانطور که جان با سرعت بالا نزدیک شد، مشاهده کرد که صف ترافیک جاده را مسدود کرده است.
|
[ترجمه learner] وقتی جان با سرعت تمام نزدیک شد صف ترافیک را که جاده را بسته بود دید
|
[ترجمه گوگل]همانطور که جان با شیب کامل نزدیک شد، دید که یک صف از ترافیک جاده را مسدود کرده است
[ترجمه ترگمان]هنگامی که جان با شیب کامل نزدیک شد، صفی از ترافیک را دید که راه را مسدود کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This latest election promise might just tilt the balance in the government's favour.
[ترجمه گوگل]این آخرین وعده انتخاباتی ممکن است تعادل را به نفع دولت تغییر دهد
[ترجمه ترگمان]این آخرین وعده انتخابات ممکن است فقط به نفع دولت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She wore her hat at a tilt over her left eye.
[ترجمه گوگل]کلاهش را به صورت کج روی چشم چپش گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]کلاهش را که به سمت چپ او خم شده بود، بر سر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The hot conditions may tilt the balance in favour of the Kenyan runners.
[ترجمه گوگل]شرایط گرم ممکن است تعادل را به نفع دوندگان کنیایی تغییر دهد
[ترجمه ترگمان]شرایط گرم ممکن است به نفع دوندگان کنیایی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The table is at a slight tilt.
[ترجمه نیما] میز کمی شیب دارد
|
[ترجمه گوگل]میز کمی کج شده است
[ترجمه ترگمان]میز با شیب ملایمی شیب دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Officials tend to tilt toward secrecy from a parochial view of their responsibilities.
[ترجمه Edris nozari] مسئولان تمایل دارند از دیدگاه منطقه ای ( محلی ) مسئولیتهایشان به دیدگاه خصوصی متمایل شوند.
|
[ترجمه گوگل]مقامات تمایل دارند از دیدگاهی جزئی نسبت به مسئولیت های خود به سمت رازداری متمایل شوند
[ترجمه ترگمان]مقامات تمایل دارند که از دیدگاه خاص خود نسبت به مسئولیت های خود به حریم خصوصی متمایل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

تمایل (اسم)
hang, addiction, inclination, appetence, appetency, disposition, liking, tendency, sentiment, trend, would, leaning, turn, anxiety, nisus, gust, gravitation, roll, streak, tilt, inclining, recumbency, fantasy, preoccupation, tenor, declination, yen, proclivity

برخورد (اسم)
smash, strike, reception, conflict, affection, meeting, collision, encounter, clash, incidence, confluence, conflux, greeting, tilt, osculation, contact, contiguity

زد و خورد (اسم)
battle, fight, combat, warfare, skirmish, medley, fracas, tilt, set-to

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

کجی (اسم)
obliquity, deformation, leaning, skew, curvature, slant, slope, list, crook, tilt, clubfoot, inflection, flection, hade

شیب (اسم)
dip, inclination, incline, pendant, slant, slope, tilt, declivity, rake, gradient, glacis, talus, shelving

سرازیری (اسم)
slide, slant, slope, tilt, downhill, declivity, descent, pitch

مسابقه نیزه سواری (اسم)
tilt

شمشیربازی سواره در قرون وسطی (اسم)
tilt

کج کردن کج شدن (فعل)
tilt

شیب داشتن (فعل)
tilt

یک وری بودن (فعل)
tilt

در اهتزاز بودن (فعل)
flutter, tilt, flicker

یک ور شدن (فعل)
tip, heel, tilt

در نوسان بودن (فعل)
sway, tilt

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

کج شدن (فعل)
lean, swerve, heel, slant, tilt, careen, lurch

تخصصی

[عمران و معماری] تیلت
[زمین شناسی] یکسویگی
[آمار] یکسویگی
[سینما] تیلت / چرخش عمودی دوربین - چرخش دوربین به پایین - چرخش عمودی دوربین به پایین - حرکت دوربین به پایین
[سینما] حرکت عمودی دوربین روی محور ثابت - تصویر سر دو نفر / نمای دو نفره بسته - چرخش افقی دوربین - چرخش به بالا و پایین - چرخش عمودی دوربین - حرکت دوربین به بالا و پایین - حرکت دوربین حول محور عمودی - حرکت عمودی - حرکت عمودی دوربین

انگلیسی به انگلیسی

• inclination; bending; attack, onslaught; joust, fight between knights on horseback who attempt to unseat each other with lances, jousting contest
incline, slant; cause to lean; joust with a person; compete in a joust or tilt; thrust at or strike with a lance
if you tilt an object or if it tilts, you change its position so that one end or side is higher than the other. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he indicated, with a tilt of his head, a girl nearby.
if someone's opinion or position tilts in a particular way, it changes slightly from what it was before and becomes more in agreement with another opinion or position. verb here but can also be used as a singular noun with the preposition 'towards'. e.g. ...a political or ideological tilt towards the soviet position. the changes also give the government a tilt towards europe.

پیشنهاد کاربران

هاشم سرابندی:
او همیشه سرشار از انرژی هست
منابع• http://t.me/Amuzeshkadeh
همیشه سرشار از انرژی هست
کج کردن، شیب دار کردن، زاویه دادن
خم کردن معنی خیلی درستی نیست چون باعث برداشت اشتباه از مفهوم میشه
عقب کشیدن
He always bringing
it full tilt.
او همیشه تو رسدن خییییلی سریعه.
full tilt=بیشترین سرعت ممکن
tilt
tilt ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: حرکت عمودگَرد
تعریف: حرکت دوربین در خط عمودی از پایین به بالا یا از بالا به پایین، با محور ثابت|||متـ . عمودگَرد
انحراف
خم کردن، سرازیر کردن
to lift or move ( something ) so that one side is higher than another side
Are the first two pictures giving us an illustration of your slut abilities? First picture is open mouth. Second picture is tilt your head back and swallow.
tilt معنی تصمیمات اشتباهات پیاپی در ترید کردن و در بازیهای مثل پوکر و قمار رو میده که باعث ضرر مالی شدید میشه
کج کردن یا خم کردن ( به طوری که یک طرف از طرف دیگه بالاتر یا پایین تر باشه )
مثال : she tilted the mirror and began to comb her hair
آینه رو خم کرد و شروع کرد به شونه کردن موهاش .
اگر دوست داشتید به کانال من توی اینستاگرام سر بزنید برای یادگیری لغات بیشتر همراه با مثال :
...
[مشاهده متن کامل]

languageyar@

کج کردن
شیب دادن
( justfriends. ir )
کج کن, کج
به سمت سوق می دهد
Tilt:to lift or move ( something ) so that one side is higher than another sid.
کجی. کج شدن. یک ور شدن
tantrum کج خلقی
کجی, پرس چکشی
to tilt an adversary
کجی/خمیدگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس