tame

/ˈteɪm//teɪm/

معنی: اهلی، خو گرفته، رام، بی روح، بی مزه، سست مهار، راه کردن
معانی دیگر: دست آموز، فرمانبردار، خوب کار، سربراه، بی آزار، ملال انگیز، بی هیجان، بی شور، (گیاه یا زمین) کشت پذیر، زراعتی، دست کشتی، کشت شده، اهلی کردن یا شدن، رام کردن یا شدن، (مجازی) سربراه کردن، بی آزار کردن، مهار کردن، فرمانبردار کردن، خودمانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: tamer, tamest
(1) تعریف: brought or bred out of the wild state and made tractable; domesticated.
مترادف: broken, domesticated, gentled, trained
متضاد: feral, untamed, wild
مشابه: docile, domestic, housebroken

- a tame leopard
[ترجمه امیری] پلنگ رام شده
|
[ترجمه فاطی] یک پلنگ اهلی
|
[ترجمه گوگل] یک پلنگ رام
[ترجمه ترگمان] پلنگ اهلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: still in the wild state but gentle and unafraid of human beings.
مترادف: gentle, tractable
متضاد: ferocious, fierce, untamed
مشابه: docile, domestic, friendly, harmless

- tame otters
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] سمور دریایی اهلی
|
[ترجمه گوگل] سمورهای رام
[ترجمه ترگمان] otters
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: docile or submissive, sometimes to excess.
مترادف: docile, meek, passive, submissive, weak
متضاد: uncooperative
مشابه: compliant, deferential, obedient

(4) تعریف: dull or unadventurous.
مترادف: bland, colorless, dull, insipid, vapid
متضاد: adventurous, exciting
مشابه: dead, flat, muted, spineless, subdued, weak, wishy-washy

- a tame political rally
[ترجمه بهار] تجمع سیاسی ملال آور
|
[ترجمه گوگل] یک تجمع سیاسی رام
[ترجمه ترگمان] یک تظاهرات سیاسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- her tame ambitions
[ترجمه گوگل] جاه طلبی های رام او
[ترجمه ترگمان] جاه طلبی tame،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tames, taming, tamed
مشتقات: tamable (tameable) (adj.), tamed (adj.), tamely (adv.), tameness (n.), tamer (n.)
(1) تعریف: to domesticate or bring under human control.
مترادف: domesticate, gentle
مشابه: harness, housebreak, master, subdue, train

- He tames lions for the circus.
[ترجمه Zahra shirani] او شیر را برای سیرک رام می کند.
|
[ترجمه شان] او شیر ها را برای سیرک اهلی ( رام ) می کند.
|
[ترجمه گوگل] او شیرها را برای سیرک اهلی می کند
[ترجمه ترگمان] برای سیرک lions می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Pioneers tamed the wilderness.
[ترجمه گوگل] پیشگامان بیابان را رام کردند
[ترجمه ترگمان] Pioneers طبیعت بکر را رام کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to lose spirit or liveliness.
مترادف: break, subdue
مشابه: domesticate, master, overcome, quash, quell, suppress

(3) تعریف: to harness the power or strength of.
مترادف: bridle, harness, rein in
مشابه: control, curb, govern, restrain

- The river is tamed by a dam.
[ترجمه گوگل] رودخانه توسط یک سد رام شده است
[ترجمه ترگمان] این رودخانه توسط یک سد رام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a tame book
کتاب بی مزه

2. a tame boxing match
مسابقه ی مشت زنی خسته کننده

3. a tame monkey
میمون رام

4. wild animals and tame animals
حیوانات وحشی و حیوانات رام

5. i have got a tame servant who keeps my house in order
نوکر سربراهی دارم که خانه ام را مرتب و منظم می کند.

6. she finally managed to tame her husband
بالاخره موفق شد که شوهر خود را رام کند.

7. it is practically impossible to tame such animals as lions and tigers
رام کردن برخی از جانوران مانند شیر و پلنگ عملا غیر ممکن است.

8. several dams have made the mississippi a pretty tame and usefull river
سدهای متعدد رودخانه ی می سی سی پی را مهار و قابل استفاده کرده است.

9. the yield of wild corn is much less than of tame varieties
بازده ذرت وحشی از بازده انواع اهلی آن بسیار کمتر است.

10. The pigeons are so tame they will sit on your shoulder.
[ترجمه گوگل]کبوترها آنقدر اهلی هستند که روی شانه شما خواهند نشست
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The film has a tame ending.
[ترجمه Mrjn] فیلم پایان بی مزه ای داره.
|
[ترجمه گوگل]فیلم پایانی آرام دارد
[ترجمه ترگمان]فیلم یک پایان اهلی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is so tame that he agrees with everybody.
[ترجمه گوگل]او آنقدر اهلی است که با همه موافق است
[ترجمه ترگمان]او آنقدر اهلی است که با همه موافقت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If you have a tame doctor, he might give you a sick note.
[ترجمه فرشاد] اگر با یا یک دکتر دوست یا رفیق نزدیک یا آشنا باشی، ممکن است به شما گواهی پزشکی بدهد
|
[ترجمه شان] اگر شما با یک پزشک خودمانی ( آشنا ) باشید، ممکن است او به شما گواهی پزشکی ( استعلاجی ) بدهد.
|
[ترجمه گوگل]اگر یک دکتر اهلی دارید، ممکن است یک یادداشت بیماری به شما بدهد
[ترجمه ترگمان]اگه یه دکتر اهلی داشته باشی ممکنه بهت یه نامه بیمار بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The bird is too tame now to survive in the wild.
[ترجمه گوگل]این پرنده اکنون برای زنده ماندن در طبیعت بسیار اهلی است
[ترجمه ترگمان]این پرنده اکنون برای زنده ماندن در حیات وحش بسیار اهلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The party was tame because all the people were sleepy.
[ترجمه کیان] مهمانی خسته کننده و آرامی بود چون همه خواب آلود بودند.
|
[ترجمه گوگل]مهمانی رام بود چون همه مردم خواب آلود بودند
[ترجمه ترگمان]حزب رام بود چون همه مردم خواب آلود بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The bird became so tame that it was impossible to release it back into the wild.
[ترجمه گوگل]این پرنده آنقدر اهلی شد که رها کردن آن به طبیعت غیرممکن بود
[ترجمه ترگمان]پرنده چنان رام شد که نمی شد آن را به حیات وحش برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اهلی (صفت)
native, domestic, aborigine, tame

خو گرفته (صفت)
tame, wont, accustomed, addicted

رام (صفت)
domestic, tame, amenable, docile, meek, manageable, obedient, biddable, treatable, governable

بی روح (صفت)
tame, inconscient, arid, meek, apathetic, apathetical, dead, soulless, spiritless, prosaic, pedestrian, vapid, inert, exanimate

بی مزه (صفت)
tame, arid, colorless, flaggy, flat, jejune, tasteless, insipid, unsavory, vapid, trivial, banal, wintry, wishy-washy, platitudinous, sapless, truistic

سست مهار (صفت)
tame, tractable, tamed, tamed down

راه کردن (فعل)
tame

تخصصی

[ریاضیات] منظم

انگلیسی به انگلیسی

• domesticate; subdue, master; restrain, control
trained, domesticated; gentle; submissive, obedient; dull, boring
a tame animal or bird is not afraid of people and is not violent towards them.
tame people do what they are told to do without questioning it; used showing disapproval.
you describe an activity as tame when you think that it is uninteresting because it does not involve anything exciting or shocking.
if you tame wild animals, you train them to be obedient and not to be afraid of people.
if you tame people or things that are dangerous or likely to cause trouble, you bring them under control.

پیشنهاد کاربران

🟥 اهلی کردن
🟥 فرمانبردار کردن
🟥 رام کردن
🟥 اهلی
🟥 خودمانی
🟥 بی روح
متضاد = wild
اهلی کردن
دست آموز کردن
کنترل کردن
رام کردن
اگر درمورد فکر و ایده این لغت رو به کار ببریم یعنی فکر وایده ی قدیمی، تکراری
ایده ای که امروزه حرفی برای گفتن نداره و خلاقانه نیست
Domesticated
صفت : اهلی ، رام شده
فعل : اهلی کردن ، رام کردن
مهار کردن
بیهوده
بی ارزش
به کار گرفتن
به معنای رام و اهلی است
ولی در بعضی جملات کنایه از مطیع و فرمانبردار نیز است
مانند:
Im yours to tame
من فرمانبردار تو هستم
اهلی، رام، آشنا
تحت کنترل درآوردن
اهلی کردن به معنای طوری که تو کتاب شازده کوچولو بیان شده، کسی رو وابسته خود کردن
رام، دستی، اهلی، دست آموز
The elephants are rame and Kindle. فیل ها اهلی و مهربانند.
domesticate
برطرف کردن
اهلی
رام کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس