اسم ( noun )
• (1) تعریف: the material or matter from or with which something is made; substance.
• مترادف: material, substance
• مشابه: matter
• مترادف: material, substance
• مشابه: matter
• (2) تعریف: the core or essential element or quality of something.
• مترادف: core, essence, quiddity
• مترادف: core, essence, quiddity
- She has the stuff to succeed.
[ترجمه Diana] او چیزهای لازم را برای موفقیت دارد.|
[ترجمه شمسایی] او ابزار لازم برای موفقیت را دارد|
[ترجمه پارسا میریوسفی] او ابزار و چیز های لازم برای موفقیت را دارد|
[ترجمه ساهرخ] جوهره موفقیت را دارد|
[ترجمه محمد فتحی پور] او ابزار و لوازم لازم برای موفقیت را دارد|
[ترجمه Alish] او مایه ی ( جوهره ی ) موفقیت را دارد|
[ترجمه گوگل] او چیزهایی برای موفقیت دارد[ترجمه ترگمان] اون باید موفق بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: unspecified material or articles, esp. personal possessions.
• مترادف: belongings, paraphernalia, personal effects, things
• مشابه: good, goods, property, thing
• مترادف: belongings, paraphernalia, personal effects, things
• مشابه: good, goods, property, thing
- Will you keep an eye on my stuff?
[ترجمه starco] آیا تو جنس ( کالا ) هایت را نگه میداری؟|
[ترجمه محمد م] آیا تو مراقب وسایلم هستی ؟|
[ترجمه Mohammad] آیا تو مراقب وسایل ( چیزها ، اشیا ، کالا ) من ، هستی ؟|
[ترجمه فلانی هستم] ایا تو مواظب کالا های من هستی ؟|
[ترجمه گوگل] آیا حواستان به چیزهای من است؟[ترجمه ترگمان] میشه حواسم به وسایلم باشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) unspecified abilities, ideas, talk, or action.
- He knows his stuff.
[ترجمه rere] اواز دارایی ( وسایلش ) آگاه است.|
[ترجمه گلی افجه ] او وسایل خود را می شناسد|
[ترجمه فروزش] او وظایف خود را می دانست.|
[ترجمه آوای عزیز] او از چیز های خود آگاه است|
[ترجمه محسن] او قابلیت های خودش را میداند.|
[ترجمه ...] آن مرد از وسیله ها ( چیز ها ) ی خود آگاه است|
[ترجمه گوگل] او چیزهای خود را می داند[ترجمه ترگمان] اون وسایلش رو می دونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We did lots of stuff together.
[ترجمه گوگل] کارهای زیادی با هم انجام دادیم
[ترجمه ترگمان] ما کارای زیادی با هم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما کارای زیادی با هم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) worthless or insignificant things or ideas.
• مترادف: baloney, hokum, hooey, humbug, junk, nonsense, poppycock, rubbish, tommyrot, trash
• مترادف: baloney, hokum, hooey, humbug, junk, nonsense, poppycock, rubbish, tommyrot, trash
- Don't let that stuff bother you.
[ترجمه M] اجازه نده که این چیزا تو را اذیت کند|
[ترجمه گوگل] اجازه ندهید این چیزها شما را آزار دهند[ترجمه ترگمان] نذار این چیزا اذیتت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stuffs, stuffing, stuffed
حالات: stuffs, stuffing, stuffed
• (1) تعریف: to pack, or pack into, a container or opening; cram.
• مترادف: cram, heap, jam, pack, stow
• مشابه: crowd, fill, impact, load, overstuff, wad, wedge
• مترادف: cram, heap, jam, pack, stow
• مشابه: crowd, fill, impact, load, overstuff, wad, wedge
- Grandmother stuffed the cupboard.
[ترجمه Saghar] مادربزرگ قفسه را پر کرد.|
[ترجمه گوگل] مادربزرگ کمد را پر کرد[ترجمه ترگمان] مادربزرگ گنجه را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Stuff your laundry down the chute.
[ترجمه گوگل] لباسهای شسته شدهتان را در آبکش پر کنید
[ترجمه ترگمان] خرت و پرت ها رو از chute ببر پایین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خرت و پرت ها رو از chute ببر پایین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to fill (a cavity or container) with stuffing.
• مترادف: fill
• مشابه: line, overstuff, pad, wad
• مترادف: fill
• مشابه: line, overstuff, pad, wad
- We stuffed the goose before roasting it.
[ترجمه Maedeh.Dolati] ما قبل از اینکه غاز را کباب کنیم ان را پر کردیم|
[ترجمه گوگل] غاز را قبل از تفت دادن پر کردیم[ترجمه ترگمان] قبل از آن که آن را کباب کنیم، غاز را خشک کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pillows were stuffed with goose down.
[ترجمه آیدا عباسی] بالش ها را با پر غاز پر کرده بودند.|
[ترجمه گوگل] بالش ها پر از غاز بود[ترجمه ترگمان] بالش ها گلوله شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cram food into.
• مترادف: cram, glut, gorge, gormandize, sate, satiate
• مترادف: cram, glut, gorge, gormandize, sate, satiate
- We stuffed ourselves at dinner.
[ترجمه گلی افجه ] ما خودمان را برای شام بزور جا کردیم|
[ترجمه آیدا عباسی] خودمان را به زور برای شام دعوت کردیم.|
[ترجمه علی] ما تا خرخره شام خوردیم|
[ترجمه یسنا] ما تا جا داشتیم شام را توی خود جا دادیم|
[ترجمه گوگل] شام خودمان را پر کردیم[ترجمه ترگمان] سر شام خود را stuffed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in the United States, to put invalid votes into (a ballot box) in order to try to win an election by means of fraud.
• مشابه: fix, rig
• مشابه: fix, rig
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to eat too much; gorge.
• مترادف: cram, glut, gormandize
• مشابه: gobble, gorge, overindulge
• مترادف: cram, glut, gormandize
• مشابه: gobble, gorge, overindulge