snap

/ˈsnæp//snæp/

معنی: چفت، شتاب زدگی، ضربه محکم و ناگهانی، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، بی مقدمه، ناگهانی، سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن
معانی دیگر: گاز زدن، (ناگهان) گاز گرفتن، پاچه ی کسی را گرفتن، (با دندان) قاپیدن، (ناگهان یا با اشتیاق) گرفتن یا پذیرفتن، (با صدا) شکستن یا پاره شدن، گسستن، گسلیدن، گسلاندن، (با صدا یا ناگهان) بسته شدن، تلق کردن (و بسته شدن)، تشر زدن، (به کسی) پریدن، پرخاش کردن (به ویژه ناگهان یا بی معطلی)، عتاب کردن، تحکم کردن، پزگ زدن، (با صدای ترق تروق) تکان دادن، تلنگر زدن، بشکن زدن، عکس گرفتن (با دوربین فوری یا کوچک)، گیره، دکمه ی قابلمه ای (هر چیزی که با صدای تلق باز و بسته شود)، (عامیانه) آسان، سهل، (عامیانه) حرارت، اشتیاق، پشتکار، (فنر یا کش را) کشیدن و رها کردن، زدن، سرمای ناگهانی و کوتاه مدت، دگرگونی هوا، نان شیرینی نازک و ترد، (عامیانه) شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، عتاب و خطاب، گاز گیری، گسلش، گسیختگی، پاره شدگی، (فوتبال امریکایی - در آغاز هر بازی) توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن، توپ برداری، رجوع شود به: snapshot، مخفف: نیروزای کوچک اتمی (مولد برق ماهواره ها و غیره)، لقمه، مهر زنی، عجله، سخن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: snaps, snapping, snapped
(1) تعریف: to break suddenly with a cracking noise.
مترادف: crack, fracture
مشابه: break, pop, shatter

- Dry twigs snapped under our feet as we walked down the path.
[ترجمه محمدرضا شریفی] وقتی که در مسیر قدم می زدیم، شاخه ها زیر پایمان شکستند.
|
[ترجمه گوگل] در حالی که در مسیر راه می رفتیم، شاخه های خشک زیر پایمان شکستند
[ترجمه ترگمان] وقتی ما از مسیر پایین رفتیم، شاخه های خشک خشک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a sudden cracking noise.
مترادف: crack, pop
مشابه: click, crackle, crepitate, snarl

- The wood snapped as it burned in the fireplace.
[ترجمه محمد علی عشرتی] در حالیکه هیزم در داخل ( شومینه، بخاری، اجاق ) می سوخت، ترق تروق می کرد.
|
[ترجمه گوگل] هنگام سوختن در شومینه، هیزم شکست
[ترجمه ترگمان] هیزم در بخاری دیواری زبانه می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to close or open with a sharp noise.
مشابه: click, crack, spring

- The bottle cap snaps on and off.
[ترجمه گوگل] درب بطری باز و بسته می شود
[ترجمه ترگمان] بطری بطری به سرعت بالا و پایین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to grab or try to grab something suddenly with the teeth.
مترادف: snatch
مشابه: bite, grab, lunge, nip, strike

- The dog snapped at me.
[ترجمه امید اینده] سگ من را گاز گرفت
|
[ترجمه گوگل] سگ به من زد
[ترجمه ترگمان] سگ به من تشر زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to speak in a short, sharp, or annoyed way (usu. fol. by at).
مترادف: bark, pop off, snarl
مشابه: growl, lash out, retort, riposte

- I'm sorry I snapped at your earlier.
[ترجمه سهیلا سهرابی] ببخشید که یه کم پیش پریدم بهت
|
[ترجمه گوگل] متاسفم که زودتر به شما سر زدم
[ترجمه ترگمان] متاسفم که زودتر از این حرف ها زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to make a rapid movement, as the eyes.
مشابه: blink, flash, spark, wink
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to break suddenly, often with a cracking noise.
مترادف: crack
مشابه: break, fracture, shatter

(2) تعریف: to cause to make a cracking noise.
مترادف: click, crack
مشابه: clack, crackle

- She snapped her fingers to gain their attention.
[ترجمه سهیلا سهرابی] بشکن زد تا توجه آنها را جلب کند
|
[ترجمه گوگل] انگشتانش را به هم زد تا توجه آنها را جلب کند
[ترجمه ترگمان] او انگشتانش را به هم فشرد تا توجه آن ها را جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to close or open, often with a sharp noise.
مترادف: clack
مشابه: crack, spring

(4) تعریف: to take suddenly and without hesitation (usu. fol. by up).
مترادف: grab, pounce on, seize, snatch
مشابه: grasp, scarf, take

- The cat snapped up the fish.
[ترجمه سمیرا حامد] گربه ماهی را گاز گرفت
|
[ترجمه گوگل] گربه ماهی را گرفت
[ترجمه ترگمان] گربه ماهی را به تندی بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to say in a short, sharp, or annoyed way.
مترادف: bark, rap
مشابه: retort, snarl

- She snapped back a response at him.
[ترجمه Edris nozari] در جواب بهش پراند
|
[ترجمه گوگل] او پاسخی به او داد
[ترجمه ترگمان] او به او جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to cause to move in a sudden, abrupt way.
مشابه: jerk, spring, wrench

- She snapped her head back in surprise.
[ترجمه گوگل] با تعجب سرش را به عقب تکان داد
[ترجمه ترگمان] او با تعجب سرش را عقب برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sharp or cracking sound, or the movement that causes it; crack.
مترادف: crack

(2) تعریف: a device, often made with a spring, that closes or opens something and often makes a sharp noise in so doing.

(3) تعریف: a short, sharp way of speaking.
مترادف: abruptness, terseness

(4) تعریف: a short period of cold weather.

(5) تعریف: a quick and sudden try to grab or bite.
مترادف: grab, snatch

- the snap of a turtle
[ترجمه گوگل] ضربه محکم و ناگهانی یک لاک پشت
[ترجمه ترگمان] لوله یک لاک پشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a casual photograph taken with an ordinary camera; snapshot.
مترادف: photo, snapshot

(7) تعریف: (informal) an easy task.
مترادف: cinch
متضاد: challenge, chore

- The quiz was a snap.
[ترجمه سهیلا سهرابی] امتحان مثل آب خوردن بود
|
[ترجمه گوگل] مسابقه فوری بود
[ترجمه ترگمان] این سوال پیچ خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: made or done hastily or without careful consideration.
مترادف: impetuous, impulsive
مشابه: careless, hasty, immediate, instant, quick, rash, reckless, sudden, thoughtless

- a snap decision
[ترجمه گوگل] یک تصمیم فوری
[ترجمه ترگمان] یک تصمیم فوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) easy.
مترادف: easy, gut, painless, simple
متضاد: hard, tough
مشابه: effortless, unchallenging

- a snap assignment in school
[ترجمه گوگل] یک تکلیف فوری در مدرسه
[ترجمه ترگمان] یه ماموریت فوری در مدرسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. snap back
(از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن،بهبود یافتن

2. snap one's fingers at
ملاحظه ی کسی را نکردن،بی اعتنایی کردن،مراعات نکردن

3. snap one's head off
به کسی تندی و تحکم کردن،تشر زدن

4. snap out of it
(به سرعت) هوش آمدن،از بیهوشی در آمدن،بهتر شدن،رو به بهبودی گذاشتن

5. snap to attention
(ناگهان) خبردار ایستادن،از جا پریدن،متوجه شدن

6. a snap decision
تصمیم عجولانه

7. the snap of a bracelet
گیره ی دستبند

8. to snap a whip
تازیانه را با صدا حرکت دادن

9. to snap one's fingers
بشکن زدن،(با انگشتان) صدای ترق تروق ایجاد کردن

10. to snap someone with a rubber band
با نوار لاستیکی کسی را زدن (کش پران کردن)

11. not a snap
به هیچ وجه،اصلا،ابدا،نه حتی یک ذره

12. an unexpected cold snap
یک دوره ی کوتاه سرمای غیر منتظره

13. he is ready to snap at any opportunity
آماده است که هر فرصتی را قاپ بزند.

14. it will be a snap to win that game
بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.

15. that literature class was a snap
آن کلاس ادبیات آسان بود.

16. a young man with plenty of snap
مردی جوان با پشتکار فراوان

17. He would only snap at you.
[ترجمه گوگل]او فقط به شما ضربه می زد
[ترجمه ترگمان] اون فقط به تو ضربه میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The plastic pieces snap together to make a replica of a dinosaur.
[ترجمه هلن ممبینی] قطعات پلاستیکی به هم می چسبند تا ماکتی از یک دایناسور بسازند.
|
[ترجمه گوگل]قطعات پلاستیکی به هم می‌چسبند و ماکتی از دایناسور می‌سازند
[ترجمه ترگمان]تکه های پلاستیکی با هم از هم جدا می شوند تا شبیه یک دایناسور بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I had to make a snap decision about what to do with the money.
[ترجمه Sita] باید تصمیم بگیرم با پول چکار کنم
|
[ترجمه سهیلا سهرابی] مجبور بودم یه تصمیم سریع بگیرم که با پول چیکار کنم
|
[ترجمه هلن ممبینی] باید سریع تصمیم می گرفتم که با پول چه کار کنم.
|
[ترجمه گوگل]باید تصمیم فوری می گرفتم که با پول چه کار کنم
[ترجمه ترگمان]باید تصمیم می گرفتم که با پول چه کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Now come on, snap out of it. Losing that money isn't the end of the world.
[ترجمه Edris nozari] یالا، به خودت بیا ، درسته که پولو باختی ولی دنیا که به پایان نرسیده
|
[ترجمه گوگل]حالا بیا، از آن خارج شو از دست دادن این پول پایان دنیا نیست
[ترجمه ترگمان] حالا زودباش، از این در بیا بیرون از دست دادن اون پول، پایان دنیا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. You have to snap a photo.
[ترجمه گوگل]باید عکس بگیری
[ترجمه ترگمان] باید یه عکس برداری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He broke off the twig with a snap.
[ترجمه Edris nozari] با یه تّلّق شاخه رو شکوند
|
[ترجمه گوگل]او شاخه را با یک ضربه محکم شکست
[ترجمه ترگمان]با عصبانیت شاخه را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. She closed her purse with a snap.
[ترجمه گوگل]کیفش را با ضربه محکمی بست
[ترجمه ترگمان]کیفش را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چفت (اسم)
snap, latch, hasp, lid, fastening, fastener, doorknob, trellis, snick, holdfast

شتاب زدگی (اسم)
snap, precipitance, hurry-scurry, precipitancy

ضربه محکم و ناگهانی (اسم)
snap

بشکن (اسم)
snap

قفل کیف و غیره (اسم)
snap

قالب زنی (اسم)
snap

گاز ناگهانی سگ (اسم)
snap

قزن قفلی (اسم)
snap

گیره فنری (اسم)
snap

یک گاز (اسم)
snap

عکس فوری گرفتن (اسم)
snap

بی مقدمه (صفت)
short, sudden, snap

ناگهانی (صفت)
abrupt, sudden, snap, precipitate

سرزنش کردن (فعل)
snub, snap, blame, reproach, haze, censure, trounce, rebuke, berate, scold, upbraid, chide, twit, reprove, call down, taunt, jack, objurgate, dispraise, vituperate, reprimand, reprehend, tongue-lash

گاز گرفتن (فعل)
gnaw, snap, nip, bite

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

گسیختن (فعل)
fracture, cut, interrupt, snap, rupture, tear, intermit

چفت کردن (فعل)
snap, fasten, latch, hasp, slot, snick

چسبیدن به (فعل)
hang, snap, grip

قاپ زدن (فعل)
snap

سخن نیشدار گفتن (فعل)
snap

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Systems for Nuclear Auxiliary Power
موضوع: علمی
باتری های اتمی برای سیستمهای انرژی کمکی هسته ای (SNAP) بخصوص برای سفینه های کاوشگر که آنقدر از خورشید دور می شوند که دیگر نمی شود از پنل های خورشیدی استفاده کرد بکار رفته اند. بطور مثال با کاوشگرهای پایونیر-10, پایونیر-11, ویجر-1, ویجر-2, گالیله, اولیس, کاسینی و نیو هورایزنز. بعلاوه، باتری های خورشیدی برای تامین انرژی دو وسیلهء فرود وایکینگ (دو کاوشگر که به مریخ فرستاده شدند) استفاده شدند و نیز برای آزمایش های علمی بوسیلهء خدمهء آپولو ۱۲ تا آپولو ۱۷ (SNAP ۲۷) بر روی ماه گذاشته شدند (با قدرت ۷۰ وات). این باتری ها موجب شدند تا اطلاعاتی در مورد لرزه های ماه و برخورد شهابسنگ ها، میدان های مغناطیسی و گرانشی ماه، دمای درونی ماه و جو ماه، تا چند سال پس از ماموریت به زمین ارسال شوند. بعد از ۱۰ سال، یک SNAP-۲۷ هنوز بیشتر از ۹۰ درصد از توان اولیهء خود (۷۰ وات) را تولید می کرد. باتری های اتمی هچنین برای ماهواره های Nimbus, Transit و LES استفاده شدند.

تخصصی

[نساجی] پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق - پاره کردن - قاپیدن - لیف صاف و براق و منعکس کننده نور - لیف براق

انگلیسی به انگلیسی

• sharp cracking sound; sudden breaking; abrupt movement; fastener which makes a snapping sound when opened or closed; attempt to grab or bite; snapshot; short period of cold weather; abrupt way of speaking
break with a sharp noise; make a cracking sound; make a sharp sound by moving a fingertip across the thumb; open or close with a snapping sound; grab, snatch; bite; speak in an irritated manner; move abruptly; take a photograph
done or made suddenly; easy, simple; fastening with a click or snap
suddenly, abruptly, with a snap
if something snaps, it breaks suddenly, usually with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the snap of a twig broke the silence.
if someone snaps, or if their patience snaps, they suddenly stop being calm and become angry because the situation has become too tense or difficult for them.
if something snaps around or into something else, it moves quickly into position, with a sharp sound. verb here but can also be used a singular noun. e.g. the trap closes with a sudden snap.
if you snap your fingers, you make a sharp sound by moving your middle finger quickly across your thumb in order to accompany music or to order someone to do something.
if an animal snaps at you, it shuts its jaws quickly near you, as if it was going to bite you.
if someone snaps at you, they speak to you in a sharp, unfriendly way.
a snap decision or action is taken suddenly, often without careful thought.
a snap is a photograph that is taken quickly and casually; an informal use.
if you snap something up, you buy it quickly because it is a bargain or because it is just what you want; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

گاز گرفتن ( حیوانات )
The dog sometimes snaps at my finger
سگ گاهی اوقات انگشت مرا به دندان می گیرد
توپیدن
This term refers to quickly taking a photo, often without much thought or preparation. It can also refer to capturing a candid or spontaneous moment.
عکس گرفتن سریع، اغلب بدون فکر یا آمادگی زیاد.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می تواند به ثبت یک لحظه صریح یا فی البداهه اشاره داشته باشد.
مثال؛
“I snapped a picture of the sunset on my way home. ”
In a discussion about photography techniques, someone might say, “Don’t be afraid to snap away and experiment with different angles. ”
A photographer might ask a subject, “Can you give me a natural smile? I want to snap a great portrait. ”

Snap is slang for something that is easy or effortless. It is often used to describe tasks or activities that require little effort or skill.
​​اصطلاح عامیانه
چیزی که آسان یا بی دردسر است. اغلب برای توصیف وظایف یا فعالیت هایی که به تلاش یا مهارت کمی نیاز دارند استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
That puzzle was a snap, I finished it in minutes.
A person might say, “Cooking dinner tonight will be a snap, I already have all the ingredients. ”
Another might comment, “I thought the test would be difficult, but it turned out to be a snap. ”

to speak sharply
To suddenly become unable to control a strong feeling, especially anger
طبق این معنی کمبریج، به نظرم ناگهان از کوره در رفتن هم معنی بده.
SNAP یعنی ضرب محکم و ناگهانی و در بعضی از بازی ها هم مورد استفاده قرار داده می شود
نسنجیده
خرد کردن، شکستن
مثال: He accidentally snapped the pencil in half.
او به طور تصادفی مداد را به دو خرد کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
پچیدن، کلیک، یک صدای تند و خشن
مثال: She snapped her fingers to get the waiter's attention.
معنی: او انگشتانش را پچید تا توجه سرویسکار را جلب کند.
( صدا یا عمل ) بشکن زدن. کنایه از کار آسون، عین آبِ خوردن
مثلا بعد گفتن این جمله، بشکن میزنن تا بگن کاری نداره:
I couldn't even believe it, she could fix my old bicycles issue like this! ( 🫰💥 )
“snap” is a noun that refers to a brief news report or summary of a current event.
"snap" اسمی است که به گزارش کوتاه خبری یا خلاصه یک رویداد جاری اشاره دارد.
The journalist provided a quick snap of the situation in his article.
...
[مشاهده متن کامل]

The news anchor gave a snap summary of the day’s events.
The magazine published a snap report on the latest fashion trends.
The website offers snaps of the most popular tourist destinations.
The radio host gave a snap update on the traffic situation.

snap 4 ( n ) =a hard sweet cookie, e. g. ginger snaps
snap
snap 3 ( n ) =a quick backward movement of the ball from the ground that begins a period of play
snap
snap 2 ( n ) =a type of button used for fastening clothes, consisting of two metal or plastic sections that can be pressed together
snap
snap 1 ( n ) ( sn�p ) =a sudden sharp noise, especially one made by something closing or breaking, e. g. the snap of a twig. She closed her purse with a snap.
snap
دکمه قابلمه ای درست است و نه قزن قفلی.
نام یکی از سرویس های اینترنتی ارائه دهنده تاکسی، وانت و موتور سیکلت کرایه و بسیاری خدمات دیگر
جا انداختن چیزی روی چیز دیگر
نصب دو قطعه مکمل به همدیگر
شتاب زده
به عنوان فعل:
1. شکستن با صدا
2. گفتن سریع و با عصبانیت
3. گاز گرفتن - پاچه گرفتن
به عنوان اسم:
1. صدای تلق
2. چفت - گیره لباس ( دکمه لباس ) - قفل کیف
snap your fingers
بشکن زدن
snapshot
عکس فوری
to suddenly become unable to control a strong feeling, especially anger/ to say something suddenly in an angry way
ناگهان از کوره در رفتن، عصبانی شدن، کنترل خود را از دست دادن
گفتن ناگهانی چیزی با عصبانیت:
...
[مشاهده متن کامل]

When she asked me to postpone my trip to help her move to her new house, I just snapped ( got angry ) .
There's no need to snap at me - it's not my fault that you lost your wallet.
"Well, I hate you too!" she snapped.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/snap
he snapped at me به من تشر زد ( تشر زدن )
snap
کِش رفتن
با شتاب برداشتن
شتاب ، شتابشی
تو فیلمای اشپزی دیدین مثلا یه ساقه کرفسو با دست ااز وسط نصف میکنن میندازن تو سوپ ؟ یا مثلا هویجو با دست میشکنن ، یا پکاهوی پر پر شده رو با دست پاره پاره میکنن؟! اینجا هم از فعل snap استفاده میشه ✨️
Snap the celery
Snapped lettus
پاره شدن
If the timing belt snaps
اگرتسمه تایم پاره شود
Snap به معنی بازی پاستور
Snap! = the same
Slang expression
پر سرعت
صدای تَق
تَرق
دَرَق
اصطلاح: کار راحت و آسون
در اصطلاح عامیانه، به معنای " همسان - بدون تفاوت" هست.
Snap==break
شکستن یا تقسیم شدن
Eg/celery sticks being snapped in half.
ساقه های کرفس شکسته شدند به دو قسمت.
✅عکس فوری - بی مقدمه - ناگهانی ( گرفتن )
Harper Beckham cuddles new pet rabbit Coco in 👁️‍🗨️ adorable snap👁️‍🗨️. @TheSun. co. uk
یکی از معانیش رد دادن هست
suddenly lose one's self - control.
"she claims she snapped after years of violence
I snapped
من رد دادم یا من قاطی کردم
در خیاطی دکمه ی قابلمه ای یا دکمه فشاری معنی میدهد.
حرکتِ سریع، حرکت ناگهانی و تند
بشکن زدن

معنی زیاد داره
ولی مربوط به عمل های سریعتر از حالت معمولی آنهاس
I'm about to snap
قراره از کوره در برم
با صدا شکستن چیزی.
عکس یا تصویر
چفت، شتاب زدگی، ضربه محکم و ناگهانی، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، بی مقدمه، ناگهانی، سرزنش کردن، گاز گرفتن، قاپیدن، گسیختن، چفت کردن، چسبیدن به، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن
...
[مشاهده متن کامل]

معانی دیگر: گاز زدن، ( ناگهان ) گاز گرفتن، پاچه ی کسی را گرفتن، ( با دندان ) قاپیدن، ( ناگهان یا با اشتیاق ) گرفتن یا پذیرفتن، ( با صدا ) شکستن یا پاره شدن، گسستن، گسلیدن، گسلاندن، ( با صدا یا ناگهان ) بسته شدن، تلق کردن ( و بسته شدن ) ، تشر زدن، ( به کسی ) پریدن، پرخاش کردن ( به ویژه ناگهان یا بی معطلی ) ، عتاب کردن، تحکم کردن، پزگ زدن، ( با صدای ترق تروق ) تکان دادن، تلنگر زدن، بشکن زدن، عکس گرفتن ( با دوربین فوری یا کوچک ) ، گیره، دکمه ی قابلمه ای ( هر چیزی که با صدای تلق باز و بسته شود ) ، ( عامیانه ) آسان، سهل، ( عامیانه ) حرارت، اشتیاق، پشتکار، ( فنر یا کش را ) کشیدن و رها کردن، سرمای ناگهانی و کوتاه مدت، دگرگونی هوا، نان شیرینی نازک و ترد، ( عامیانه ) شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، عتاب و خطاب، گاز گیری، گسلش، گسیختگی، پاره شدگی، ( فوتبال امریکایی - در آغاز هر بازی ) توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن، توپ برداری، رجوع شود به: snapshot، مخفف: نیروزای کوچک اتمی ( مولد برق ماهواره ها و غیره ) ، لقمه، مهر زنی، عجله، سخن

زودهنگام ( در عبارت snap elections: انتخابات زودهنگام )
عکس گرفتن
توپ را فرز از زمین برداشتن و به بازیکن دیگر دادن
Snapchat
اپ پیام رسانی محبوب در انگلستان و آمریکا

فرم اختصاری ان
SC
مثال:
Snap me rn
یه پیام ( تصویری ) تو اسنپ چت برام بفرست همین حالا
Speak to someone in a sudden
Or angry way
کار راحت، اصطلاحاً می گویند �کاری ندارد� ( عامیانه )
something that can be done without any difficulty:
"Will you finish on time?" "Sure thing. It's a snap"
( https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/snap )
عجولانه
پرخاشگری /صحبت کردن و پرخاشگری ناگهانی با کسی
She snapped her eyes toward Mariam
او یه دفعه و ناگهانی، چشم هاشو به طرف مریم کرد. ( رو به مریم کرد )
بازی کارت
عصبانیت را سرِ کسی خالی کردن، دق و دلی را خالی کردن
تشر رفتن یا با کسی بد صحبت کردن
فک میکنم با این تفاسیر. . در رانندگی اسنپ یعنی ناگهانی پذیرفتن. . . یا بی معطلی
تند و سریع
پرخاش کردن، تشر زدن
کل انداختن
پریدن به کسی . تشر زدن
ناگهان وبا عصبانیت حرفی را گفتن
سرویس آنی
If something snaps, or you snap it, it breaks with a short loud noise
یه هویی. یک باره
بشکن زدن
Play snap به معنای ورق بازی است

واژه ی اسنپ
=s:سرویس
N=مردمی یاملی
A=جابجائی مناسب وارزان ومقرون بصرفه�حمل ونقل�
P=بار؛کالا؛اساس؛وافرادنفرات�personaal�
باتشکروسپاس:فرشادرضامعصومی�فرداد�بازنشسته ی دانشگاه:اهل اندیشه وکلک�موسس ومدیرگروه تلگرامی�آگاهی*بیداری*انسان*زیستن�
To break suddenly
معنی snap در ورزش یعنی خریدن بازی
دندان قروچه کردن، ساییدن دندان ها به هم
یکی از معانیش که خیلی رایجه مخصوصن تو شبکه های اجتماعی :
عکس یهویی ( در واقع یه عکسیه که سریع و معمولن بی مقدمه گرفته می شه و کلمه ی رسمی ای هم نیست )
شکستن همراه با صدا - دونیم شدن
چفت شدن به هم
گسیختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٣)

بپرس