فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: snaps, snapping, snapped
حالات: snaps, snapping, snapped
• (1) تعریف: to break suddenly with a cracking noise.
• مترادف: crack, fracture
• مشابه: break, pop, shatter
• مترادف: crack, fracture
• مشابه: break, pop, shatter
- Dry twigs snapped under our feet as we walked down the path.
[ترجمه محمدرضا شریفی] وقتی که در مسیر قدم می زدیم، شاخه ها زیر پایمان شکستند.|
[ترجمه گوگل] در حالی که در مسیر راه می رفتیم، شاخه های خشک زیر پایمان شکستند[ترجمه ترگمان] وقتی ما از مسیر پایین رفتیم، شاخه های خشک خشک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a sudden cracking noise.
• مترادف: crack, pop
• مشابه: click, crackle, crepitate, snarl
• مترادف: crack, pop
• مشابه: click, crackle, crepitate, snarl
- The wood snapped as it burned in the fireplace.
[ترجمه محمد علی عشرتی] در حالیکه هیزم در داخل ( شومینه، بخاری، اجاق ) می سوخت، ترق تروق می کرد.|
[ترجمه گوگل] هنگام سوختن در شومینه، هیزم شکست[ترجمه ترگمان] هیزم در بخاری دیواری زبانه می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to close or open with a sharp noise.
• مشابه: click, crack, spring
• مشابه: click, crack, spring
- The bottle cap snaps on and off.
[ترجمه گوگل] درب بطری باز و بسته می شود
[ترجمه ترگمان] بطری بطری به سرعت بالا و پایین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بطری بطری به سرعت بالا و پایین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to grab or try to grab something suddenly with the teeth.
• مترادف: snatch
• مشابه: bite, grab, lunge, nip, strike
• مترادف: snatch
• مشابه: bite, grab, lunge, nip, strike
- The dog snapped at me.
[ترجمه امید اینده] سگ من را گاز گرفت|
[ترجمه گوگل] سگ به من زد[ترجمه ترگمان] سگ به من تشر زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to speak in a short, sharp, or annoyed way (usu. fol. by at).
• مترادف: bark, pop off, snarl
• مشابه: growl, lash out, retort, riposte
• مترادف: bark, pop off, snarl
• مشابه: growl, lash out, retort, riposte
- I'm sorry I snapped at your earlier.
[ترجمه سهیلا سهرابی] ببخشید که یه کم پیش پریدم بهت|
[ترجمه گوگل] متاسفم که زودتر به شما سر زدم[ترجمه ترگمان] متاسفم که زودتر از این حرف ها زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to make a rapid movement, as the eyes.
• مشابه: blink, flash, spark, wink
• مشابه: blink, flash, spark, wink
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to break suddenly, often with a cracking noise.
• مترادف: crack
• مشابه: break, fracture, shatter
• مترادف: crack
• مشابه: break, fracture, shatter
• (2) تعریف: to cause to make a cracking noise.
• مترادف: click, crack
• مشابه: clack, crackle
• مترادف: click, crack
• مشابه: clack, crackle
- She snapped her fingers to gain their attention.
[ترجمه سهیلا سهرابی] بشکن زد تا توجه آنها را جلب کند|
[ترجمه گوگل] انگشتانش را به هم زد تا توجه آنها را جلب کند[ترجمه ترگمان] او انگشتانش را به هم فشرد تا توجه آن ها را جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to close or open, often with a sharp noise.
• مترادف: clack
• مشابه: crack, spring
• مترادف: clack
• مشابه: crack, spring
• (4) تعریف: to take suddenly and without hesitation (usu. fol. by up).
• مترادف: grab, pounce on, seize, snatch
• مشابه: grasp, scarf, take
• مترادف: grab, pounce on, seize, snatch
• مشابه: grasp, scarf, take
- The cat snapped up the fish.
[ترجمه سمیرا حامد] گربه ماهی را گاز گرفت|
[ترجمه گوگل] گربه ماهی را گرفت[ترجمه ترگمان] گربه ماهی را به تندی بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to say in a short, sharp, or annoyed way.
• مترادف: bark, rap
• مشابه: retort, snarl
• مترادف: bark, rap
• مشابه: retort, snarl
- She snapped back a response at him.
[ترجمه Edris nozari] در جواب بهش پراند|
[ترجمه گوگل] او پاسخی به او داد[ترجمه ترگمان] او به او جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to cause to move in a sudden, abrupt way.
• مشابه: jerk, spring, wrench
• مشابه: jerk, spring, wrench
- She snapped her head back in surprise.
[ترجمه گوگل] با تعجب سرش را به عقب تکان داد
[ترجمه ترگمان] او با تعجب سرش را عقب برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با تعجب سرش را عقب برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sharp or cracking sound, or the movement that causes it; crack.
• مترادف: crack
• مترادف: crack
• (2) تعریف: a device, often made with a spring, that closes or opens something and often makes a sharp noise in so doing.
• (3) تعریف: a short, sharp way of speaking.
• مترادف: abruptness, terseness
• مترادف: abruptness, terseness
• (4) تعریف: a short period of cold weather.
• (5) تعریف: a quick and sudden try to grab or bite.
• مترادف: grab, snatch
• مترادف: grab, snatch
- the snap of a turtle
[ترجمه گوگل] ضربه محکم و ناگهانی یک لاک پشت
[ترجمه ترگمان] لوله یک لاک پشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لوله یک لاک پشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a casual photograph taken with an ordinary camera; snapshot.
• مترادف: photo, snapshot
• مترادف: photo, snapshot
• (7) تعریف: (informal) an easy task.
• مترادف: cinch
• متضاد: challenge, chore
• مترادف: cinch
• متضاد: challenge, chore
- The quiz was a snap.
[ترجمه سهیلا سهرابی] امتحان مثل آب خوردن بود|
[ترجمه گوگل] مسابقه فوری بود[ترجمه ترگمان] این سوال پیچ خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: made or done hastily or without careful consideration.
• مترادف: impetuous, impulsive
• مشابه: careless, hasty, immediate, instant, quick, rash, reckless, sudden, thoughtless
• مترادف: impetuous, impulsive
• مشابه: careless, hasty, immediate, instant, quick, rash, reckless, sudden, thoughtless
- a snap decision
• (2) تعریف: (informal) easy.
• مترادف: easy, gut, painless, simple
• متضاد: hard, tough
• مشابه: effortless, unchallenging
• مترادف: easy, gut, painless, simple
• متضاد: hard, tough
• مشابه: effortless, unchallenging
- a snap assignment in school
[ترجمه گوگل] یک تکلیف فوری در مدرسه
[ترجمه ترگمان] یه ماموریت فوری در مدرسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه ماموریت فوری در مدرسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید