فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reflects, reflecting, reflected
حالات: reflects, reflecting, reflected
• (1) تعریف: to throw back (light, heat, sound, or the like), as from a surface.
• مشابه: cast, echo, mirror, resonate, resound, return, reverberate
• مشابه: cast, echo, mirror, resonate, resound, return, reverberate
- The surface of the lake reflected the bright sunlight.
[ترجمه نادیا ناصری] سطح دریاچه نور خورشید را منعکس می کند|
[ترجمه گوگل] سطح دریاچه نور درخشان خورشید را منعکس می کرد[ترجمه ترگمان] سطح دریاچه انعکاس نور خورشید را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of a mirror or mirrorlike surface, to cast back (an image).
• مترادف: mirror
• مشابه: cast, image
• مترادف: mirror
• مشابه: cast, image
- The ocean reflected the setting sun.
[ترجمه محمد] اقیانوس غروب خورشید را منعکس کرد.|
[ترجمه گوگل] اقیانوس غروب خورشید را منعکس می کرد[ترجمه ترگمان] اقیانوس در حال غروب خورشید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The mirror reflected his wrinkled and worn-out face.
[ترجمه گوگل] آینه صورت چروکیده و فرسوده او را منعکس می کرد
[ترجمه ترگمان] آینه صورت چروکیده و فرسوده او را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آینه صورت چروکیده و فرسوده او را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to show forth; make apparent.
• مترادف: demonstrate, display, express, register, show
• مشابه: exhibit, expose, manifest, reveal
• مترادف: demonstrate, display, express, register, show
• مشابه: exhibit, expose, manifest, reveal
- His acts reflected his anxious state of mind.
[ترجمه گوگل] اعمال او نشان دهنده حالت اضطراب او بود
[ترجمه ترگمان] اعمال او حالت نگرانی او را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعمال او حالت نگرانی او را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your research paper reflects hard work and careful thought.
[ترجمه گوگل] مقاله تحقیقاتی شما نشان دهنده کار سخت و تفکر دقیق است
[ترجمه ترگمان] مقاله تحقیق شما بازتاب کار سخت و افکار دقیق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقاله تحقیق شما بازتاب کار سخت و افکار دقیق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: reflectingly (adv.), reflectibility (n.)
مشتقات: reflectingly (adv.), reflectibility (n.)
• (1) تعریف: to be returned back as heat or light.
• مشابه: rebound
• مشابه: rebound
• (2) تعریف: to throw back an image.
• مشابه: shine
• مشابه: shine
• (3) تعریف: to ponder or think about.
• مترادف: contemplate, meditate, mull, ponder, ruminate
• مشابه: chew over, cogitate, consider, study, think
• مترادف: contemplate, meditate, mull, ponder, ruminate
• مشابه: chew over, cogitate, consider, study, think
- He reflected on the problem.
[ترجمه #&%&:$] او در مورد این مسئله فکر کرد|
[ترجمه گوگل] او مشکل را منعکس کرد[ترجمه ترگمان] او به مساله فکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to show forth a particular aspect, as of a person's capability (usu. fol. by on).
• مشابه: consider, damage, diminish, discredit, enhance, favor, impair, improve, undermine
• مشابه: consider, damage, diminish, discredit, enhance, favor, impair, improve, undermine
- The results reflect badly on her.
[ترجمه گوگل] نتایج بازتاب بدی روی او دارد
[ترجمه ترگمان] نتایج خوب بر او تاثیر می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نتایج خوب بر او تاثیر می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید