passage

/ˈpæsədʒ//ˈpæsɪdʒ/

معنی: راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب
معانی دیگر: مهاجرت، کوچ، گذرش، گذشت، گذشتن، اجازه ی عبور، مسافرت (به ویژه سفر دریایی)، هزینه ی سفر، پول بلیط، وسیله ی عبور، مجرا، آبراه، راه، بازارچه، سرسرا، تالار ورودی، هال، (نوشته) قطعه، چند سطر، (پزشکی) کارکردن مزاج، (موسیقی) قطعه ی کوتاه، سپری شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of passing from one place or state to another.
مترادف: movement, transit, transition
مشابه: advance, change, crossing, flow, march, migration, motion, progress, shift, traverse

- Their passage through the mountains was hindered by a snow storm.
[ترجمه ب گنج جو] معبرشون از میانه ی کوهستان با کوران برف مسدود شده بود.
|
[ترجمه مصطفی] عبور آنها از میان کوهستان توسط طوفان ( به دلیل طوفان ) به تعویق افتاد.
|
[ترجمه Mrjn] عبور آنها از میان کوهستان توسط بوران ( طوفان همراه با برف ) مانع شده بود ( مجهول ) . ترجمه روان:بوران مانع عبور آنها از میان کوهستان شده بود.
|
[ترجمه گوگل] عبور آنها از میان کوه ها با یک طوفان برف مانع شد
[ترجمه ترگمان] عبور از میان کوه ها مانع از توفان برف شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He felt that this event marked his passage into manhood.
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که این اتفاق نشانه گذار او به سمت مردانگی است
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که این حادثه گذر او را به صورت مردانگی نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a channel or course along or through which something can pass; corridor.
مترادف: channel, corridor, pass, passageway, way
مشابه: alley, course, entrance, hall, hallway, opening, path, road, route, thoroughfare, traverse, tunnel

- The buildings are linked by an underground passage.
[ترجمه گوگل] ساختمان ها توسط یک گذرگاه زیرزمینی به هم متصل شده اند
[ترجمه ترگمان] ساختمان ها با عبور زیرزمینی مرتبط هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a part of a written or musical work.
مترادف: excerpt, part
مشابه: extract, line, piece, section, selection

- The author read a short passage from his new book.
[ترجمه گوگل] نویسنده بخش کوتاهی از کتاب جدید خود را خواند
[ترجمه ترگمان] نویسنده متن کوتاهی را از کتاب جدید خود می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The French horn predominates in this passage.
[ترجمه نیکا حسینی] شیپور فرانسوی در این قطعه غالب است
|
[ترجمه گوگل] شاخ فرانسوی در این گذرگاه غالب است
[ترجمه ترگمان] شیپور فرانسوی در این راهرو به انسان مسلط می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the permission, authority, or right to pass freely.
مترادف: access, entr�e, right of way
مشابه: authorization, carte blanche, entry, permission

- The document granted them passage through the territory.
[ترجمه گوگل] این سند به آنها اجازه عبور از قلمرو را می داد
[ترجمه ترگمان] این سند به آن ها اجازه عبور از این منطقه را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an elapsing of time.
مترادف: course, lapse, passing
مشابه: advance, elapse, flight, flow, march, progress, sweep

- The village had changed with the passage of time.
[ترجمه گوگل] روستا با گذشت زمان تغییر کرده بود
[ترجمه ترگمان] دهکده با گذر زمان عوض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a journey, esp. one by water.
مترادف: journey, voyage
مشابه: excursion, fare, run, trip

- The ship's passage was marked by storms.
[ترجمه گوگل] مسیر عبور کشتی با طوفان مشخص شد
[ترجمه ترگمان] مسیر کشتی توسط طوفان های دریایی مشخص شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their friends wished them a safe passage.
[ترجمه گوگل] دوستانشان برایشان آرزوی عبوری امن کردند
[ترجمه ترگمان] دوستانشان به آن ها سفر امنی می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the amount paid for such a journey.
مترادف: fare

- After paying passage, many steerage passengers were left with little or no money.
[ترجمه گوگل] پس از پرداخت هزینه عبور، بسیاری از مسافران steerage با پول کم یا بدون پول باقی ماندند
[ترجمه ترگمان] پس از پرداخت پول، بسیاری از مسافران steerage با پول کم و یا بدون پول ترک شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: enactment.
مترادف: enactment
مشابه: acceptance, adoption, approval

- They celebrated the passage of the new law.
[ترجمه گوگل] تصویب قانون جدید را جشن گرفتند
[ترجمه ترگمان] از این راه عبور قانون جدید را جشن گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: passages, passaging, passaged
• : تعریف: to make a voyage or passage; cross.
مشابه: cross, travel, voyage

جمله های نمونه

1. passage through that narrow alley
گذر کردن از آن کوچه ی باریک

2. a passage quoted from milton
قطعه ای که از میلتون نقل قول شده

3. our passage to india was eventful
سفر دریایی ما به هندوستان پرماجرا بود.

4. the passage from barbarism to civilization
گذشتن از توحش به تمدن

5. the passage from childhood to adulthood
گذشتن از کودکی به بلوغ

6. the passage of air through the nose
عبور هوا از بینی

7. the passage of matter from the intestine
عبور مدفوع از روده ها

8. the passage of the new tax bill is in doubt
تصویب شدن لایحه ی جدید مالیاتی معلوم نیست.

9. the passage of time
گذشت زمان

10. the passage of time has worn away the writings on the stone
گذشت زمان نوشته های روی سنگ را ساییده است.

11. birds of passage
پرندگان مهاجر

12. the respiratory passage
مجرای تنفسی

13. they were denied passage through east berlin
به آنها اجازه ی عبور از برلن شرقی را ندادند.

14. those factors enabled passage of the bill
آن عوامل تصویب لایحه را میسر کرد.

15. to lift a passage from another writer
قطعه ای را از یک نویسنده ی دیگر دزدیدن

16. to translate a passage literally
متنی را واژه به واژه ترجمه کردن

17. the democrats blocked the passage of the bill
دموکرات ها از تصویب لایحه جلوگیری کردند.

18. a palace ruined by the passage of time and by lack of care
کاخی که در اثر گذشت زمان و بی توجهی خراب شده است

19. the literal meaning of a passage
معنی لغوی (چم آرشی) یک متن

20. He interpreted a difficult passage in a book.
[ترجمه گوگل]او قسمت دشواری را در کتابی تفسیر کرد
[ترجمه ترگمان]او یک راهرو دشوار را در یک کتاب تعبیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A majority vote enabled the passage of the resolution.
[ترجمه گوگل]اکثریت آرا امکان تصویب این قطعنامه را فراهم کرد
[ترجمه ترگمان]رای اکثریت به تصویب قطعنامه کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The meaning of the passage is obscure.
[ترجمه رامین] معنای عبارت نامفهوم است
|
[ترجمه گوگل]معنای قطعه مبهم است
[ترجمه ترگمان]مفهوم این راهرو مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. My office is just along the passage.
[ترجمه گوگل]دفتر من درست کنار پاساژ است
[ترجمه ترگمان]دفتر من در طول راهرو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. A dark narrow passage led to the main hall.
[ترجمه گوگل]یک گذرگاه باریک تاریک به سالن اصلی منتهی می شد
[ترجمه ترگمان]راهرو باریک و باریکی به تالار اصلی منتهی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The teacher dictated a passage to the class.
[ترجمه گوگل]معلم قطعه ای را به کلاس دیکته کرد
[ترجمه ترگمان]معلم یک راهرو را به کلاس دیکته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The new bill had a smooth passage through Parliament.
[ترجمه گوگل]لایحه جدید به راحتی در مجلس تصویب شد
[ترجمه ترگمان]لایحه جدید به تصویب پارلمنت رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. We went along a broad passage.
[ترجمه گوگل]از گذرگاه وسیعی گذشتیم
[ترجمه ترگمان]از راهرویی عریض بالا رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راهرو (اسم)
runway, aisle, corridor, hall, doorway, passage, lobby, walk, vestibule, gallery, passageway, door, gangway

تصویب (اسم)
resolution, imprimatur, ratification, approbation, passage, okay, approval, enactment, sanction, okey

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

گذرگاه (اسم)
pass, passage, defile, bypass, bus, pathway, causeway, passageway, gangway

روی داد (اسم)
incident, event, happening, circumstance, occasion, occurrence, passage

نقل قول (اسم)
quotation, passage, relation, citation, paraphrase

عبور (اسم)
pass, transmission, passage, ferry, outlet, passageway, transition, transit, crossing, passing

معبر (اسم)
cut, pass, passage, ferry, passageway, ford, crossover, crossing, ferryboat, ferry bridge, passover, passway, railway crossing

سیر (اسم)
development, process, go, movement, motion, travel, excursion, passage, walk, promenade, tour, garlic, sightseeing

عبارت (اسم)
style, quotation, passage, expression, phrase, phraseology, diction, wording, wordage

انقضاء (اسم)
end, passage, lapse, expiry, expiration

گذر (اسم)
pass, passage, transit

پاساژ (اسم)
passage

اجازه عبور (اسم)
passage

حق عبور (اسم)
passage

کار کردن مزاج (اسم)
passage

عابر (اسم)
passage, wayfarer, traveler, passer-by, passer, viator

ممر (اسم)
passage

سفر دریا (اسم)
passage, voyage

عبارت منتخبه از یک کتاب (اسم)
passage

تخصصی

[عمران و معماری] راهرو - تیمچه
[برق و الکترونیک] گذرگاه، معبر
[زمین شناسی] گذرگاه،گذر (ساحل): Pass . (غارشناسی): مجرایی در میان اتاقکهای یک غار، مترادف تقریبی: corridor, crawlway, squeeway. (رودخانه): Pass . ( ساحل): (الف) کانال یا مجرای نسبتاً دائمی که در یک دلتا شکل گرفته و شعبه یا انشعابی از رود از طریق آن به دریا می پیوندد، خصوصاً یک کانال قابل کشتیرانی در دلتای رود می سی سی پی (ب) کانالی قابل کشتیرانی که حجمی از آب را به دریا متصل می کند، مانند مجرایی باریک که در میان دو جزیره مجاور و نزدیک به هم واقع بوده و یا از میان یک مانع ساحلی مانند یک ریف مرزی، یک جزیره مرزی یا یک بنداب می گذرد. مقایسه شود با: inlet. مترادف: passage (ج) گستره ای از آب آزاد در یک مرداب.
[حقوق] تصویب، عبور، معبر، مرور، انقضاء، نقل قول، عبارت منتخب
[ریاضیات] گذرگاه، معبر
[] دالان

انگلیسی به انگلیسی

• way, route, course; segment, section, piece; paragraph, excerpt, extract
a passage is a long, narrow space between walls or fences connecting one room or place with another.
a passage in a book, speech, or piece of music is a section of it.
the passage of someone or something is their movement or progress from one place or stage to another.
a passage is also a journey by ship.

پیشنهاد کاربران

خلاصه متن یا عبارتی که در summarize می گوییم
بخشی از متن که انتخاب و جمع بندی کرده ایم و مفهوم متن را می به ان خلاصه یا جمع بندی گفته می شود
گذر
مثال: The passage through the mountains was treacherous.
گذر از کوه ها بسیار خطرناک بود.
passage 6 ( n ) =a journey from one place to another by ship, e. g. Her grandfather had worked his passage ( worked on a ship to pay for the journey ) to America.
passage
passage 5 ( n ) =the process of discussing a bill in a law - making body so that it can become law, e. g. The bill is now guaranteed an easy passage through the House of Representatives.
passage
passage 4 ( n ) =the process of time passing, e. g. Her confidence grew with the passage of time.
passage
passage 3 ( n ) =a short section from a book, piece of music, etc. , e. g. Read the following passage and answer the questions below.
passage
passage 2 ( n ) =a tube in the body through which air, liquid, etc. passes, e. g. blocked nasal passages.
passage
passage 1 ( n ) ( p�sɪdʒ ) ( also passageway ) =a long narrow area with walls on either side that connects one room or place with another, e. g. a secret underground passage.
passage
در سینما و فیلم سازی به معنی تکنیک �پل� هست
passage : مجرا تنفسی
دفع
Involuntary passage of urine
دفع غیر ارادی ادرار
[حقوق]
تصویب
مثال : In the first years after the passage of the Act
در سالهای اول پس از تصویب این قانون
آیات
گذار، انتقال
راهرو
passage ( عمومی )
واژه مصوب: بازارچه
تعریف: بازار سرپوشیده‏ای که معمولاً دو درِ ورودی و خروجی دارد
بهتره بگیم گذر
Passage of timeیعنی گذر زمان و این هم یکی از معانی Passage هیت
قسمت
در متون پزشکی به معنی مجاری هم معنی میده
passage ( noun ) = راه، راهرو، گذرگاه، معبر، محل گذر/پاساژ/متن/مجرا ( بدن ) /پروسه تصویب، ( در مورد لایحه قانونی ) /سفر دریایی، سفر کشتی، مسافرت، بلیت سفر، هزینه بلیط مسافرتی/عبور، گذر، گذار/حق عبور، اجازه عبور/گذشت ( زمان ) /
...
[مشاهده متن کامل]

معانی دیگر >>>>دهلیز، دالان/بخش مجزا ( از کتاب یا یک متن یا موسیقی و . . . . ) /محل گذر/
Definition = یک قسمت باریک و طولانی معمول از ساختمان با اتاقهایی در یک یا هر دو طرف ، یا یک مسیر سرپوشیده که مکان ها را به هم متصل می کند/یک قسمت میان تهی از بدن که چیزی از آن عبور می کند/یک قطعه کوتاه از نوشته یا موسیقی که بخشی از یک کار بزرگتر است/سفر ، به ویژه به عنوان راهی برای فرار/سفر ، به ویژه از طریق دریا/یک عمل جابجایی از جایی/روند گذشت زمان/تأیید رسمی چیزی ، به ویژه قانون جدید/حق مسافرت یا ترک مکان/یک عمل جا به جایی از طریق یک مکان/یک مجرا همچنین یک ورودی یا دهانه است/
the nasal passages = مجاری بینی
the anal passage = مجاری معقدی
subterranean passages = معابر زیر زمینی
an underground passage = یک گذرگاه زیرزمینی
a short passage for a trumpet solo = یک متن کوتاه برای تکنوازی شیپور
examples :
1 - A narrow passage led directly through the house into the garden.
یک گذرگاه باریک مستقیماً از داخل خانه وارد باغ می شد.
2 - he bathroom's on the right at the end of the passage.
سرویس بهداشتی در انتهای راهرو در سمت راست قرار دارد.
3 - He interpreted a difficult passage in a book.
او یک متن سخت از کتاب را تفسیر کرد.
4 - Read the following passage and answer the questions below.
متن زیر را بخوانید و به سوالات زیر پاسخ دهید.
5 - A passage between the buildings leads to the parking lot.
راهی بین آن ساختمان ها به پارکینگ منتهی می شود.
6 - A majority vote enabled the passage of the resolution.
اکثریت آرا پروسه تصویب قطعنامه را امکان پذیر کرد.
7 - The new bill had a smooth passage through Parliament.
لایحه جدید پروسه تصویب راحتی در پارلمان مجلس داشت.
8 - His passage to America was fun.
سفر دریایی او به آمریکا خوش آیند ( سرگرم کننده ) بود.
9 - I booked a passage on the next ship.
من در کشتی بعدی یک سفر دریایی رزرو کردم.
10 - That wooden bridge is not strong enough to allow the passage of lorries.
آن پل چوبی به اندازه کافی محکم نیس که عبور کامیون ها را ممکن سازد.
11 - The passage of motor vehicles is forbidden.
عبور وسایل نقلیه موتوری ممنوع است.
12 - The president escaped through a secret passage underneath the parliament building.
رئیس جمهور از یک راهرو مخفی در زیر ساختمان پارلمان فرار کرد.
13 - Several passages from the book were printed in a national newspaper before it was published.
چندین متن از کتاب قبل از چاپ در یک روزنامه ملی چاپ شده است.
14 - The gunman demanded a plane and safe passage to an unspecified destination.
فرد مسلح خواستار سفر هوایی و عبور ایمن به مقصدی نامشخص شد.
15 - Many meteors disintegrate during their passage through the atmosphere.
بسیاری از شهاب سنگ ها هنگام عبور از جو متلاشی می شوند.
16 - The government prohibits the passage of foreign troops and planes across its territory.
دولت اجازه عبور نیروها و هواپیماهای خارجی را از سرزمین خود ممنوع می کند.
17 - Memories fade with the passage of time.
خاطرات با گذشت زمان کمرنگ می شوند.
18 - He again urged passage of a constitutional amendment outlawing abortion.
وی مجدداً پروسه تصویب اصلاحیه قانون اساسی مبنی بر غیرقانونی بودن سقط جنین را خواستار شد.
19 - He was guaranteed safe passage to the border.
وی از اجازه عبور ایمن به مرز اطمینان داشت.
20 - We booked passage on a cruise ship.
ما بلیط مسافرتی را برای یک کشتی تفریحی رزرو کردیم.
21 - There's a passage on the side of the building – the maintenance department is along there.
یک گذرگاه در کنار ساختمان وجود دارد - بخش تعمیر و نگهداری در امتداد آن قرار دارد.
22 - There's one passage in the report which seems incorrect.
یک قسمت متن در گزارش وجود دارد که به نظر نادرست می آید.
23 - Despite security checks, our passage through the airport was fairly quick.
با وجود بررسی های امنیتی ، اجازه عبور ما از فرودگاه نسبتاً سریع بود.
24 - The directors are hopeful that, with the passage of time, trading conditions will improve.
مدیران امیدوارند با گذشت زمان ، شرایط معاملات بهبود یابد.
25 - The passage of the resolution in in . doubt
تصویب پروسه قطعنامه در هاله ای از ابهام است.

Means a long, narrow way with walls on both sides that leads somewhere.
انتقال دهنده
عبارت منتخبه از یک کتاب
مجرای تنفس یا عبور غذا
مجرا قسمتی در بدن
مجرا ( مثلا تنفس )
پاراگراف
روند تصویب قانون
1. راهرو
2. قطعه
3. عبور
4. تصویب ( در مورد قانون )
فراز ( یا قطعه ای از یک نوشته )
راه _ مجرا

متن
راهرو، گذرگاه
قطعه ای از متن
( پزشکی ) بافت
گذرگاه، پاساژ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس