فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: makes, making, made
حالات: makes, making, made
• (1) تعریف: to bring into being by constructing from separate parts.
• مترادف: assemble, build, construct, fabricate, form, prepare
• مشابه: compose, concoct, craft, create, fashion, fix, produce, weave
• مترادف: assemble, build, construct, fabricate, form, prepare
• مشابه: compose, concoct, craft, create, fashion, fix, produce, weave
- The children made a model airplane.
[ترجمه amir] بچه ها یک مدل هواپیما ساختند|
[ترجمه یوسف نادری] بچه ها یک ماکت هواپیما ساختند.|
[ترجمه محمد مهدی مشهد مرداسی] بچه ها یک ماکت از هواپیما ساخته اند|
[ترجمه علی اکبر کریم زاده] بچه ها هواپیمای مدلی ساختند|
[ترجمه Alireza] بچه ها یک هواپیمای مدل ساختند|
[ترجمه mpr] بچه ها یک هواپیما ی مدل درست کردند.|
[ترجمه چنگیز ساربان اوغلو] صد آفرین بچه ها|
[ترجمه گوگل] بچه ها یک هواپیمای مدل درست کردند[ترجمه ترگمان] بچه ها یک هواپیمای مدل ساختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I made a sandwich for my lunch.
[ترجمه A.A] من یک ساندویج برای نهار درست کردم|
[ترجمه mahya] من براى ناهار ساندوىچ درست کردم|
[ترجمه یوسف نادری] یه ساندویچ واسه ناهارم درست کردم.|
[ترجمه 이점] من یک ساندویچ برای ناهار درست کردم|
[ترجمه علی اکبر کریم زاده] برای ناهارم لقمه ای گرفتم|
[ترجمه عاطفه] برای ناهار م ساندویچی درست کردم|
[ترجمه چنگیز شربت اوغلی] عاطفه خانوم سوما هر چی بگی دروسته|
[ترجمه گوگل] برای ناهارم ساندویچ درست کردم[ترجمه ترگمان] من برای ناهارم یه ساندویچ درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The carpenter made me a perfect cabinet for that space.
[ترجمه چنگیز شربتی اوغلی] نجار غلط کرد|
[ترجمه گوگل] نجار از من یک کابینت عالی برای آن فضا ساخت[ترجمه ترگمان] نجار برای من یک کابینت کامل برای آن فضا ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to create or produce.
• مترادف: create, fabricate, form, manufacture, produce
• متضاد: unmake
• مشابه: author, do, effect, engender, fix, generate, originate
• مترادف: create, fabricate, form, manufacture, produce
• متضاد: unmake
• مشابه: author, do, effect, engender, fix, generate, originate
- The two nations made peace with each other.
[ترجمه A.A] دو طایفه ( کشور ) با یکدیگر ( آشتی ) صلح کردند|
[ترجمه گوگل] دو ملت با یکدیگر صلح کردند[ترجمه ترگمان] دو ملت با هم آشتی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who is making that noise?
[ترجمه علی حجتی] کی این سر و صدا رو در میاره؟|
[ترجمه گوگل] چه کسی این صدا را ایجاد می کند؟[ترجمه ترگمان] کی این صدا رو میسازه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She folded the paper and made the shape of a bird.
[ترجمه علی اکبر کریم زاده] او با کاغذ پرنده ای ساخت|
[ترجمه عبدالفرید] او ( مونث ) کاغذ را تا زد و به شکل یک پرنده درآورد.|
[ترجمه گوگل] کاغذ را تا کرد و به شکل پرنده در آمد[ترجمه ترگمان] کاغذ را تا کرد و شکل یک پرنده را درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their wise investments made income for their retirement.
[ترجمه علی حجتی] سرمایه گذاری هوشمندانه شون برای دوران بازنشستگی شون درامد درست کرد|
[ترجمه گوگل] سرمایه گذاری عاقلانه آنها برای بازنشستگی آنها درآمد ایجاد کرد[ترجمه ترگمان] سرمایه گذاری عاقلانه آن ها درآمد بازنشستگی آن ها را افزایش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That silver mine made him a fortune.
[ترجمه گوگل] آن معدن نقره او را ثروتمند کرد
[ترجمه ترگمان] آن معدن نقره او را ثروتمند کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن معدن نقره او را ثروتمند کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to be.
• مشابه: create, do, let, set
• مشابه: create, do, let, set
- The news made him sad.
[ترجمه عبدالفرید] اخبار باعث نگرانی او شد.|
[ترجمه علی حجتی] خبر اون رو ناراحت کرد|
[ترجمه گوگل] این خبر او را ناراحت کرد[ترجمه ترگمان] اخبار او را ناراحت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The successful ad campaign made the product known nationally.
[ترجمه یوسف نادری] کارزار تبلیغاتی موفق، باعث شد که محصول در عرصه ملی شناخته شود.|
[ترجمه گوگل] کمپین تبلیغاتی موفق باعث شناخته شدن محصول در سطح ملی شد[ترجمه ترگمان] تبلیغ موفق، محصول را در سطح ملی اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her bravery and devotion to the cause made her revered by all.
[ترجمه گوگل] شجاعت و فداکاری او در راه هدف باعث شد که او مورد احترام همه باشد
[ترجمه ترگمان] شجاعت و وفاداری او به این علت بود که او را مورد احترام قرار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شجاعت و وفاداری او به این علت بود که او را مورد احترام قرار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause or force to.
• مشابه: compel, constrain, convince, demand, force, get, induce, insist, persuade, pressure, require
• مشابه: compel, constrain, convince, demand, force, get, induce, insist, persuade, pressure, require
- The jokes made the audience laugh.
[ترجمه یوسف نادری] لطیفه ها باعث خنده حضار شدند.|
[ترجمه بهار اخوند تهرانی] لطیفه ها حضار را خنداند.|
[ترجمه گوگل] شوخی ها باعث خنده حضار شد[ترجمه ترگمان] The حضار را به خنده انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The paper was so messy that the teacher made the student rewrite it.
[ترجمه یوسف نادری] برگه آنقدر بهم ریخته بود که معلم، دانش آموز را مجبور کرد که دوباره آن را بنویسد.|
[ترجمه عبدالفرید] برگه به حدی درهم و برهم ( ناخوانا ) بودکه معلم، دانش آموز را مجبور به بازنویسی آن نمود|
[ترجمه امیرمهدی دشتبانی] کاغذ ان قدر بی نظم بود که معلم ، دانش اموزان را وادار به باز نویسی کرد|
[ترجمه گوگل] کاغذ آنقدر به هم ریخته بود که معلم دانش آموز را وادار کرد آن را بازنویسی کند[ترجمه ترگمان] این روزنامه آنقدر کثیف بود که معلم آن را از نو نویسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His captors made him sign a confession.
[ترجمه فاطمه عبدی] اسارتگران او را مجبور کردند که اعترافی را امضا کند.|
[ترجمه گوگل] دستگیرشدگان او را وادار به امضای اعتراف کردند[ترجمه ترگمان] captors او را مجبور کردند که به او اعتراف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rain made the river flood.
[ترجمه گوگل] باران باعث طغیان رودخانه شد
[ترجمه ترگمان] باران سیل رودخانه را به جریان انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باران سیل رودخانه را به جریان انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to place in the position of; appoint.
• مترادف: appoint, name
• متضاد: unmake
• مشابه: designate, install
• مترادف: appoint, name
• متضاد: unmake
• مشابه: designate, install
- They made him head of the chemistry department.
[ترجمه جون] آنها او را رییس بخش شیمی کردندن|
[ترجمه گوگل] او را رئیس گروه شیمی کردند[ترجمه ترگمان] اونا اون رو رئیس بخش شیمی کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to amount to.
• مترادف: amount to, equal, reach
• مشابه: total
• مترادف: amount to, equal, reach
• مشابه: total
- Two and six make eight.
[ترجمه یوسف نادری] دو به علاوه ( به اضافه ) شش، هشت می شود.|
[ترجمه عبدالفرید] دو بعلاوه شش مساوی است با هشت|
[ترجمه امیرعلی عبدلی] دو و شش هشت را بوجود می آورند|
[ترجمه گوگل] دو و شش باعث هشت می شوند[ترجمه ترگمان] دو و شش تا، هشت تا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to put in order; prepare.
• مترادف: arrange, fix, prepare
• مشابه: concoct, cook, get, whip up
• مترادف: arrange, fix, prepare
• مشابه: concoct, cook, get, whip up
- He makes dinner around seven.
[ترجمه Sunflower] او حوالی ساعت ۷ شام میپزد.|
[ترجمه گوگل] حوالی هفت شام درست می کند[ترجمه ترگمان] حدود ساعت هفت شام درست می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I made the bed.
[ترجمه Sundlower] من تخت رو درست کردم|
[ترجمه یوسف نادری] تختو مرتب کردم.|
[ترجمه گوگل] تخت را مرتب کردم[ترجمه ترگمان] من تخت رو درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to earn or gain.
• مترادف: clear, earn
• مشابه: accumulate, acquire, amass, bag, gain, garner, get, net, obtain, pocket
• مترادف: clear, earn
• مشابه: accumulate, acquire, amass, bag, gain, garner, get, net, obtain, pocket
- He makes a lot of money.
[ترجمه گوگل] او پول زیادی به دست می آورد
[ترجمه ترگمان] او پول زیادی به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او پول زیادی به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to arrive at or in time for.
• مترادف: catch
• مشابه: intercept, nab
• مترادف: catch
• مشابه: intercept, nab
- Did you make the bus?
[ترجمه Sunflower] به اتوبوس رسیدی؟|
[ترجمه گوگل] اتوبوس را ساختی؟[ترجمه ترگمان] تو اتوبوس رو درست کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to come to be, as by effort.
• مترادف: become
• مترادف: become
- I'm sure she'll make a good doctor.
[ترجمه گوگل] من مطمئن هستم که او یک دکتر خوب خواهد شد
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که دکتر خوبی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که دکتر خوبی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to judge (usu. fol. by of).
• مشابه: appraise, consider, deem, estimate, gauge, judge, reckon, regard, think
• مشابه: appraise, consider, deem, estimate, gauge, judge, reckon, regard, think
- Can you make anything of this situation?
[ترجمه عبدالفرید] آیا میتوانید از این موقعیت چیزی را حدس بزنید؟|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید چیزی از این وضعیت بسازید؟[ترجمه ترگمان] می تونی چیزی از این موقعیت درست کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: (informal) to attain (a certain position or status).
• مشابه: arrive, attain
• مشابه: arrive, attain
- Our basketball team made number one last season.
[ترجمه فاطمه عبدی] تیم بسکتبال ما در فصل گذشته، تیم برتر شد.|
[ترجمه گوگل] تیم بسکتبال ما فصل گذشته شماره یک شد[ترجمه ترگمان] تیم بسکتبال ما در فصل گذشته یک عدد درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was devastated when he didn't make sergeant.
[ترجمه گوگل] وقتی گروهبان نشد، ویران شد
[ترجمه ترگمان] اون وقتی فرمانده نبود داغون شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون وقتی فرمانده نبود داغون شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: (informal) to be accepted as a member by demonstrating the necessary skills.
- She's a great player, but is she good enough to make the team?
[ترجمه گوگل] او بازیکن بزرگی است، اما آیا به اندازه کافی خوب است که تیم را تشکیل دهد؟
[ترجمه ترگمان] او بازیکن خوبی است، اما به اندازه کافی خوب است که تیم را درست کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بازیکن خوبی است، اما به اندازه کافی خوب است که تیم را درست کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: make believe, make do, make up, make it
عبارات: make believe, make do, make up, make it
• (1) تعریف: to be in the process of action.
• مشابه: get
• مشابه: get
- We made ready to go.
• (2) تعریف: to proceed or go.
• مترادف: go
• مشابه: advance, move, proceed
• مترادف: go
• مشابه: advance, move, proceed
- The dog made after us.
[ترجمه گوگل] سگ به دنبال ما ساخت
[ترجمه ترگمان] سگه دنبال ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگه دنبال ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to have a specified effect.
• مشابه: afford, allow, encourage, permit, provide
• مشابه: afford, allow, encourage, permit, provide
- The location of the apartment makes for convenience.
[ترجمه گوگل] موقعیت آپارتمان باعث راحتی شما می شود
[ترجمه ترگمان] مکان آپارتمان برای راحتی مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مکان آپارتمان برای راحتی مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the style, form, or brand of something.
• مترادف: brand, brand name, kind, sort, trade name, type
• مشابه: label, model, trademark
• مترادف: brand, brand name, kind, sort, trade name, type
• مشابه: label, model, trademark
- What make of car is that?
• (2) تعریف: (slang) identification of a suspect.
• مشابه: identification
• مشابه: identification
- Can we get a make on this guy?
[ترجمه گوگل] آیا میتوانیم این شخص را بشناسیم؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه نگاهی به این مرد بندازیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه یه نگاهی به این مرد بندازیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید