اسم ( noun )
• (1) تعریف: an untrue statement made on purpose; intentional falsehood.
• مترادف: fabrication, falsehood, falsity, story
• متضاد: truth
• مشابه: calumny, canard, fib, fiction, half-truth, invention, perjury, tale, white lie, whopper
• مترادف: fabrication, falsehood, falsity, story
• متضاد: truth
• مشابه: calumny, canard, fib, fiction, half-truth, invention, perjury, tale, white lie, whopper
- What he told you about your father was a lie.
[ترجمه آنیتا پرنو] هر چیزی که او درباره ی پدرت به تو گفت دروغ بود|
[ترجمه ب گنج جو] اون حرفایی که در باره ی پدرت به تو گفت همش دروغ و چرند بود.|
[ترجمه گوگل] آنچه در مورد پدرت به تو گفت دروغ بود[ترجمه ترگمان] چیزی که راجع به پدرت بهت گفت دروغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something intended to deceive or mislead.
• مترادف: deceit, deception, fabrication, falsehood, prevarication
• مشابه: evasion, fake, fiction, half-truth, hoax, invention, pretense, red herring, story
• مترادف: deceit, deception, fabrication, falsehood, prevarication
• مشابه: evasion, fake, fiction, half-truth, hoax, invention, pretense, red herring, story
- His entire election campaign was a lie.
[ترجمه گوگل] کل مبارزات انتخاباتی او دروغ بود
[ترجمه ترگمان] کل مبارزات انتخاباتی او دروغی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کل مبارزات انتخاباتی او دروغی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lies, lying, lied
حالات: lies, lying, lied
• (1) تعریف: to make a false statement intentionally.
• مترادف: deceive, falsify, prevaricate
• مشابه: fib, fool
• مترادف: deceive, falsify, prevaricate
• مشابه: fib, fool
- He lied to his parents about where he had been that night.
[ترجمه گوگل] او به پدر و مادرش دروغ گفت که آن شب کجا بوده است
[ترجمه ترگمان] به پدر و مادرش در مورد اینکه اون شب کجا بوده دروغ گفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به پدر و مادرش در مورد اینکه اون شب کجا بوده دروغ گفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give a false or inaccurate impression; mislead; deceive.
• مترادف: fudge, prevaricate
• مشابه: deceive, dissemble, equivocate, exaggerate, fake, feign, pretend, quibble, warp, yarn
• مترادف: fudge, prevaricate
• مشابه: deceive, dissemble, equivocate, exaggerate, fake, feign, pretend, quibble, warp, yarn
- These sales results don't lie.
[ترجمه Ghamkhar] این فروش ها نتیجه دروغ نگفتن میباشد|
[ترجمه گوگل] این نتایج فروش دروغ نمی گوید[ترجمه ترگمان] این نتایج فروش دروغ نمی گویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to be in a certain condition or situation by telling lies.
- He lied himself into a corner.
[ترجمه گوگل] خودش را در گوشه ای دروغ گفت
[ترجمه ترگمان] خود را در گوشه ای پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خود را در گوشه ای پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lies, lying, lain, lay
حالات: lies, lying, lain, lay
• (1) تعریف: to be in or place oneself in a flat, horizontal, or reclining position.
• مترادف: recline, stretch
• مشابه: couch, lounge, relax, repose, rest
• مترادف: recline, stretch
• مشابه: couch, lounge, relax, repose, rest
- The dog was lying in front of the fire.
[ترجمه مریم معدنچی] سگ در مقابل اتش دراز کشید.|
[ترجمه گوگل] سگ جلوی آتش دراز کشیده بود[ترجمه ترگمان] سگ جلو بخاری دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Exhausted, she lay on the bed and promptly fell asleep.
[ترجمه Sina] او در حال استراحت خوابش برد.|
[ترجمه سینا] او در حال استراحت خوابش برد|
[ترجمه گوگل] خسته روی تخت دراز کشید و بلافاصله به خواب رفت[ترجمه ترگمان] چون خسته بود روی تخت دراز کشید و فورا به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teenagers were sunburned, having lain on the beach all day.
[ترجمه محمد شجاعی] نوجوون ها آفتاب سوخته شده بودند بخاطر اینکه کل روز تو ساحل خوابیدند|
[ترجمه گوگل] نوجوانان در حالی که تمام روز در ساحل دراز کشیده بودند دچار آفتاب سوختگی شده بودند[ترجمه ترگمان] The آفتاب زده بودند و تمام روز را روی ساحل دراز کشیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to rest or remain, as on or under a surface or in an inactive state.
• مترادف: repose, rest
• مشابه: abide, loll, lounge, remain, rest, ride
• مترادف: repose, rest
• مشابه: abide, loll, lounge, remain, rest, ride
- The magazine lay open on the coffee table, so I glanced at the ads on the page.
[ترجمه گوگل] مجله روی میز قهوه باز بود، بنابراین نگاهی به تبلیغات روی صفحه انداختم
[ترجمه ترگمان] مجله روی میز قهوه باز بود، بنابراین نگاهی به تبلیغات روی صفحه انداختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجله روی میز قهوه باز بود، بنابراین نگاهی به تبلیغات روی صفحه انداختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His clothes were lying all over the floor.
[ترجمه مریم معدنچی] لباس هایش در سراسر طبقه قرار داشت|
[ترجمه گلی افجه ] لباس هایش روی کف زمین افتاده بود|
[ترجمه تینا] لباس هایش همه جای زمین ریخته بود.|
[ترجمه گوگل] لباس هایش روی زمین افتاده بود[ترجمه ترگمان] لباس هایش روی زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be situated.
• مترادف: sit
• مشابه: be, repose, rest, stand
• مترادف: sit
• مشابه: be, repose, rest, stand
- The road lies to the west.
[ترجمه گوگل] جاده به سمت غرب است
[ترجمه ترگمان] جاده در غرب قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جاده در غرب قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to be placed; exist (fol. by on, with, or upon).
• مترادف: rest
• مشابه: reside
• مترادف: rest
• مشابه: reside
- The responsibility lies with him.
- The burden lies on him.
[ترجمه گوگل] بار بر دوش اوست
[ترجمه ترگمان] بار سنگینی بر دوش او قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بار سنگینی بر دوش او قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to consist.
• مترادف: consist, inhere
• مشابه: be, found
• مترادف: consist, inhere
• مشابه: be, found
- The solution lies in reform.
[ترجمه گوگل] راه حل در اصلاحات نهفته است
[ترجمه ترگمان] راه حل در اصلاحات نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راه حل در اصلاحات نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the manner or position in which something lies.
• مترادف: position
• مشابه: lay, place
• مترادف: position
• مشابه: lay, place
• (2) تعریف: the place where a land animal or fish stays or hides.
• مشابه: den, hiding, hole, lair
• مشابه: den, hiding, hole, lair
• (3) تعریف: the position of a golf ball in relation to the difficulty of the next shot.
• مترادف: location, situation
• مشابه: condition, place, position
• مترادف: location, situation
• مشابه: condition, place, position
- a good lie