lick

/ˈlɪk//lɪk/

معنی: لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن
معانی دیگر: لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه ی شدید، فعالیت شدید و کوته مدت (و معمولا توام با بی دقتی) (lick and promise هم می گویند)، (معمولا جمع - خودمانی) فرصت، نوبت، پستا، رجوع شود به: salt lick، گام سریع، سرعت زیاد (و کوته مدت)، خیزش، (موسیقی جاز) قطعه ی فی البدیهه، فراگرفتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licks, licking, licked
عبارات: lick into shape
(1) تعریف: to pass the tongue over or along the surface of.
مترادف: tongue
مشابه: lap, moisten, taste, wet

- The dog licked the boy's face.
[ترجمه shiva_sisi‌] سگ صورت پسر را لیسید
|
[ترجمه مهدیه] سگ صورت پسر را لیس زد.
|
[ترجمه Paria] سگ صورت پسر را لیس زد ( لیسید )
|
[ترجمه armin😎] سگ صورت پسر را لیس زده بود
|
[ترجمه محمدی] سگ صورت پسرک را لیسید.
|
[ترجمه z...] ( آن ) سگ صورت ان پسر را لیسید. ( لیس زد )
|
[ترجمه صبا] سگ صورت پسر را لیس زد
|
[ترجمه F.mohamadiiiii.ip] سگ چهره پسر را لیسید
|
[ترجمه me] سگ صورت پسر را لیسید ( licked - it is past )
|
[ترجمه پرنیان افزوده] سگ صورت پسر رو لیس زد
|
[ترجمه به تو چه ربطی داره] سگ صورت پسر رو بوسید
|
[ترجمه گوگل] سگ صورت پسر را لیسید
[ترجمه ترگمان] سگ صورت پسرک را لیسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring to the mouth or eat away at by licking; lap up (often fol. by off or from).
مترادف: lap
مشابه: nibble, sip, slurp, suck, taste, tongue

- She licked her ice cream cone.
[ترجمه shiva_sisi‌] او بستنی خود را لیسید
|
[ترجمه محمد م] او قیف بستنی خود را لیسید.
|
[ترجمه محمد علی صادقی] او بستنی قیفی خود را لیسید
|
[ترجمه R.P] او بستنی قیفی اش را لیسید
|
[ترجمه A] او بستنی را لیس زد
|
[ترجمه عرفان] او بستنی قیفی خود را لیس زد
|
[ترجمه محمدی] او بستنی قیفی خودش را لیسید.
|
[ترجمه مبینا] او بستی قیفی ی خود را لیس زد.
|
[ترجمه پرنیان افزوده] او بستنی اش را لیس زد
|
[ترجمه گوگل] قیفی بستنی اش را لیسید
[ترجمه ترگمان] بستنی قیفی او را لیسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The dog licked up the water.
[ترجمه shiva_sisi‌] سگ آب را لیسید
|
[ترجمه محمد م] سگ با زبانش آب را خورد ( lick up یعنی با زبان آب خوردن مثل سگ و گربه )
|
[ترجمه X] سگ آب را با استفاذه از زبانش خورد
|
[ترجمه محمدی] سگ آب را با کمک زبانش نوشید.
|
[ترجمه مبینا] سگ آب را با زبانش خورد.
|
[ترجمه (?・・)σ⟵(o_O)] سگ 🐶 آب را به کمک زبانش لیسید یا نوشید. به زبان ساده تر:"lick up"یعنی لیسیدن با استفاده از زبان 😛😛
|
[ترجمه یگانه] سگ آب را لیسید.
|
[ترجمه پرنیان افزوده] سگ آب رو خورد
|
[ترجمه گوگل] سگ آب را لیسید
[ترجمه ترگمان] سگ آب را لیسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of flames, waves, and the like, to reach toward or pass lightly over.
مترادف: graze, lap
مشابه: brush, caress, nibble, tongue, touch

- The flames licked the edges of the wood.
[ترجمه محمدی] زبانه های آتش دور تا دور جنگل را احاطه کرد.
|
[ترجمه گوگل] شعله های آتش لبه های چوب را می لیسید
[ترجمه ترگمان] شعله ها حاشیه جنگل را لیس می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) to beat or thrash in punishment.
مترادف: beat, drub, shellac, tan, thrash, trounce, wallop
مشابه: birch, cane, clobber, flog, hide, hit, smack, spank, switch, whip

- His father licked him for stealing.
[ترجمه Parastoo] پدر او به خاطر دزدی کتکش زد
|
[ترجمه محمدی] پدرش او را به خاطر دزدی تنبیه کرد
|
[ترجمه مبینا] پدرش او را به دلیل دزدی تنبیه کرد.
|
[ترجمه گوگل] پدرش او را به خاطر دزدی لیسید
[ترجمه ترگمان] پدرش او را به خاطر دزدی شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) to outdo or defeat, as if in a fight.
مترادف: beat, clobber, conquer, defeat, drub, rout, shellac, thrash, trounce, wallop
مشابه: outdo, overpower, subdue, upset, vanquish, whip

- She licked her opponent easily.
[ترجمه محمدی] او به راحتی بر دشمنان خودفائق آمد.
|
[ترجمه پرنیان افزوده] او حریف خود را شکست داد
|
[ترجمه گوگل] او به راحتی حریف خود را لیسید
[ترجمه ترگمان] او به راحتی حریف را لیسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: licker (n.)
عبارات: with a lick and a promise
(1) تعریف: the act or process of licking with the tongue.
مترادف: lap
مشابه: taste

- She gave the envelope a lick and sealed it.
[ترجمه محمدی] او لبه ی پاکت نامه را لیسید و چسبآن را محکم کرد.
|
[ترجمه گوگل] پاکت را لیس زد و مهر و موم کرد
[ترجمه ترگمان] او پاکت را لیس زد و مهر و موم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an amount brought to the mouth by the tongue in one pass.
مترادف: lap
مشابه: nibble, taste

- Can I have a lick of your ice cream?
[ترجمه محمدی] می تونم یه لیس از بستنی شما بزنم؟
|
[ترجمه پرنیان افزوده] میتونم از بستنی ات لیس بزنم؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانم یک لیس بستنی شما را بخورم؟
[ترجمه ترگمان] میتونم یکم بستنی بخورم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an area where salt is exposed and animals come to lick it; salt lick.
مترادف: salt lick

(4) تعریف: (informal) a cuff or slap; blow.
مترادف: blow, cuff, punch, slap, smack, spank, swat, whack
مشابه: buffet, hit, rap, thump, wallop

- Be careful with what you say, or you'll get a lick.
[ترجمه محمدی] مراقب حرف زدنت باش وگرنه ضربه ی شدیدی میخوری.
|
[ترجمه گوگل] مواظب حرفی که می زنی باش وگرنه لیس می خوری
[ترجمه ترگمان] مواظب حرف زدنت باش وگرنه باید لیس بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) even a small amount.
مترادف: bit, dab, iota, modicum, scintilla, shred, smidgen, speck, touch
مشابه: mite, scrap, smack, smattering, soup�on, taste, trace

- He hasn't done a lick of work.
[ترجمه محمدی] او بخش کوچکی از کار را انجام نداده است.
|
[ترجمه گوگل] او هیچ کاری نکرده است
[ترجمه ترگمان] اون هیچ کاری نکرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (usu. pl.) strong criticism.
مترادف: rap, rebuke, slam, slap
مشابه: censure, criticism, denunciation, disapproval

جمله های نمونه

1. lick into shape
(عامیانه) با کار و دقت زیاد سرو صورت دادن (به چیزی)

2. lick one's chops
با اشتیاق چشم به راه یا گوش به زنگ بودن

3. lick one's wounds
زخم ها یا آلام خود را التیام دادن،درد یا مسئله ی خود را چاره کردن

4. lick the boots of
خوشخدمتی و چاپلوسی کردن،چکمه لیسی کردن

5. lick the dust
خاک پای کسی را بوسیدن،دست بوسی کردن،تواضع چاپلوسانه کردن

6. lick up
لف لف خوردن،(مثل سگ و گربه) بازبان خوردن

7. he gave a quick lick at his icecream cone
او لیس سریعی به قیف بستنی خود زد.

8. he can't even read a lick of this
او نمی تواند حتی یک ذره از این را بخواند.

9. he gave the board a lick with the hammer
با چکش ضربه ی محکمی به تخته زد.

10. i am down to my last lick of paint
به قطره ی آخر رنگ رسیده ام.

11. The living room could do with a lick of paint.
[ترجمه محمدی] اتاق نشیمن را می توان با مقدار کمی رنگ نقاشی کرد.
|
[ترجمه گوگل]اتاق نشیمن می تواند با یک لیسیدن رنگ کار کند
[ترجمه ترگمان]اتاق نشیمن می توانست با کمی رنگ نقاشی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He'll lick the shoes of anyone to get what he wants.
[ترجمه Bahar_farzin46613] او کفش همه را لیس میزند تا به آنچه میخواهد برسد
|
[ترجمه محمدی] او هرکاری میکند تا به چیزی که میخواهد برسد .
|
[ترجمه ℳ�Ħ�Ї∃Ħ] او کفش های همه را لیس میزند تا به آنچه که دوست دارد برسد
|
[ترجمه فاطمه عبدی] او چاپلوسی همه را می کند تا به خواسته اش برسد.
|
[ترجمه گوگل]او کفش های هر کسی را می لیسد تا به آنچه می خواهد برسد
[ترجمه ترگمان]اون کفش های هر کسی رو که بخواد بدست بیاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ann won't do a lick of work around the house.
[ترجمه محمدی] خانم ان کار زیادی داخل خانه انجام نداده است .
|
[ترجمه غلط گیر] خانم آن کار زیادی را داخل خانه نخواهد داشت
|
[ترجمه گوگل]ان هیچ کاری در خانه انجام نمی دهد
[ترجمه ترگمان]ان در خانه هیچ اثری از کار در خانه نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The boat would look better with a lick of paint.
[ترجمه محمدی] قایق با کمی رنگ کردن زیباتر به نظر میرسد.
|
[ترجمه گوگل]قایق با لیسیدن رنگ بهتر به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]قایق با یک تکه نقاشی بهتر به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I bet we could lick the best teams in Georgia.
[ترجمه محمدی] قول میدم که بتونیم بهترین تیم گرجستان رو درست کنیم.
|
[ترجمه گوگل]شرط می بندم می توانیم بهترین تیم های گرجستان را لیس بزنیم
[ترجمه ترگمان]شرط می بندم می تونیم بهترین تیم های \"جورجیا\" رو لیس بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. My room needed a lick of paint to freshen it up.
[ترجمه محمدی] لازمه اتاقم رنگ شه تا کاملا نو به نظر بیاد.
|
[ترجمه ℳ�Ħ�Ї∃Ħ] اتاق من به نقاشی نیاز دارد تا نو شود
|
[ترجمه گوگل]اتاق من نیاز به یک لیس رنگ داشت تا آن را تازه کند
[ترجمه ترگمان]اتاق من برای تمیز کردن آن نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You'll have four months in which to lick the recruits into shape.
[ترجمه محمدی] چهار ماه وقت داری به این آدم تازه کار رو یاد بدی.
|
[ترجمه گوگل]شما چهار ماه فرصت خواهید داشت تا بتوانید افراد استخدام شده را به شکلی درآورید
[ترجمه ترگمان]تو چهار ماه وقت داری که the رو به شکل اولش لیس بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The disappointed losers crawled home to lick their wounds.
[ترجمه گوگل]بازنده های ناامید به خانه خزیدند تا زخم های خود را لیس بزنند
[ترجمه ترگمان]The ناامید به خانه خزیدند تا wounds را لیس بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لیسه (اسم)
lick, larva, scraper

لیس (اسم)
lick, licking

لیسیدن (فعل)
lick

زبان زدن (فعل)
lick

مغلوب کردن (فعل)
conquer, overbear, lick

زبانه کشیدن (فعل)
fire, flame, lick, flare

تازیانه زدن (فعل)
flog, whip, lambast, lambaste, stripe, lick, flagellate, scourge, knout, rawhide

انگلیسی به انگلیسی

• act of drawing the tongue across a surface; blow, hit; burst of energy; speed; small amount; salt lick
draw tongue across over a surface (to taste, moisten, etc.); pass over lightly; hit, beat (slang); defeat (slang); surpass, excel (slang); hurry
when you lick something, you move your tongue across its surface. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a few licks and nibbles.
when flames lick something, they touch it very lightly and briefly; a literary use.
a lick is a short musical phrase, played on one instrument; an informal use.
see also licking.
if you lick your lips, you move your tongue across your lips, as you think eagerly about something.
if you say that someone is licking their wounds, you mean that they are recovering after being defeated or humiliated.

پیشنهاد کاربران

لیسیدن
یک ضربه کوچک ( با زبان )
ضربه زدن ( به معنای غیر مستقیم )
میزان اندکی / مقدار کم
سرایت کردن
فراز ، قطعه ی موسیقی، قطعه ی فی البداهه
یه معنی مهمش بجز لیسیدن ,
شکست دادن است
we could lick the best team in the olympic
غلبه کردن، بردن، پیروز شدن، فائق آمدن، شکست دادن، نابود کردن، از میان برداشتن
تنبیه و انتقاد
چیره شدن
زبانه کشیدن
کتک زدن
Pineapple.
At first lick, that sweet sharp taste
آناناس
اولین بار که زبون می زنی مزه ی شیرین و تندی می ده.
lick
Get your licks in!! موقعی استفاده می شه که میخوای مخ کسی رو بزنی و دوستات بهت اینو می گن یعنی برو مخش رو بزن ببینیم چیکار می کنی
get in a few licks یعنی موفق بودن - ترکوندن
لیسیدن
Kissing, tongue ، eat
بوسیدن ، زبان بازی ، خوردن
یک کالوکیشن مهم از lick :
یک لکه رنگ با یک تکه رنگ=a lick of paint
act of drawing the tongue across a surface
lick
Lick ( v. ) لیس زدن.
《 پارسی را پاس بِداریم》
lick
با سه پَند♤
واژه ای ایرانی - اُروپایی وَ هَم ریشه با :
آلمانی : lecken
پارسی : لِشتَن ، لیسیدَن ، لیس
با سِپاس♡

move your tongue across something in order to clean ot eat it
لیس زدن
کانون زبان ایران - Reach3
The dog jumped up and licked her facr.
Move your tongue across something in order to eat or clean it
Reach1 kanoon zaban oian
Please like it
lick = لیس زدن
تو کانون زبان Reach 3 میشه👇
move your tongue across something in order to eat or clean it
راستی لایک فراموش نشه
زبان زدن
move your tongue across something in order to clean ot eat it
لیس زدن
کانون زبان ایران - Reach4
lick into shape
my dog loved his bone and it was licking it
لیسه زدن. مغلوب کردن. . . . .
Suck مکیدن ، لیسیدن ، بیرون اوردن تقریبا هم معنی ان
لیسیدن
تیک زدن. . . .
check
لیس زدن چیزی بران خوردن یا تمیز کردن
The child licked the spoon clean
لیس زدن
move your tongue across something in order to eat or clean it

move your tongue across something in order to eat or clean it
زبان زدن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس