keep

/ˈkiːp//kiːp/

معنی: امانت داری، توجه، حفاظت، علوفه، نگاهداری، مداومت بامری دادن، اداره کردن، حفظ کردن، جلو گیری کردن، ادامه دادن، نگاه داشتن، نگه داری کردن
معانی دیگر: محترم شمردن، پیروی کردن، توجه کردن از، محافظت کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، پرورش دادن، ازآن خود داشتن، مالک بودن، داشتن، نگهداشتن، ازدست ندادن، در حالت به خصوصی نگه داشتن، درجا یا وضع به خصوصی باقی ماندن، (به کاری) ادامه دادن، (با: from) خودداری کردن، نکردن، بازداشتن، معاش، خرج، قوت، مرتبا یادداشت کردن، مرتب نوشتن در، (خوراک) تازه باقی ماندن، فاسد نشدن، (با فعل: be ـ عامیانه) در احوال پرسی به کار می رود، (با: from) در دعا و آرزو به کار می رود، قلعه، برج دفاعی، برج قلعه

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: keeps, keeping, kept
(1) تعریف: to hold or retain possession of.
مترادف: have, hold, possess, retain
متضاد: abandon, discard, jettison, lose, reject, relinquish, return, scrap, throw away

- You should keep a copy of this document for your records.
[ترجمه mohammadesiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii] شما باید یک نسخه کپی از این سند را برای سوابق خود نگه دارید
|
[ترجمه mehrab] شما باید یک کپی از این سند را برای سوابق خود نگه دارید
|
[ترجمه far] شما باید نگهدارید یک کپی از این مدرک ( سند ) برای سوابق تان
|
[ترجمه گوگل] شما باید یک کپی از این سند را برای سوابق خود نگه دارید
[ترجمه ترگمان] شما باید یک نسخه از این سند را برای سوابق شما نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'd like you to keep the necklace because it looks beautiful on you.
[ترجمه A.A] دوست دارم گردنبند را نگهش داری چون برازنده توست
|
[ترجمه 😉] چون گردنبند برازنده شماست دوس دارم که نگهش دارید
|
[ترجمه Paniz] من دوست دارم این گردنبند را پیش خودت نگه داری زیرا ان برازنده ی تو است
|
[ترجمه گوگل] من دوست دارم گردنبند را نگه دارید زیرا روی شما زیبا به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] ازت خوشم میاد که گردن بند رو نگه داری چون خیلی بهت میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put or store.
مترادف: store
مشابه: bank, cache, collect, hoard, pigeonhole, place, put

- She keeps her notes in a locked drawer.
[ترجمه گوگل] یادداشت هایش را در کشوی قفل شده نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] یادداشت های او را در کشوی قفل نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to manage, maintain, attend to, or take care of.
مترادف: attend, maintain, take care of
مشابه: guard, manage, mind, preserve, protect, supervise, sustain, tend, watch

- He keeps tropical fish.
[ترجمه Daniii] او ماهی گرمسیری نگهداری میکند
|
[ترجمه گوگل] ماهی های گرمسیری نگهداری می کند
[ترجمه ترگمان] ماهی های استوایی را نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause (someone or something) to remain in a certain state or position.
مشابه: check, control, curb, detain, hold, leave, limit, maintain, stay

- Please keep the baby quiet.
[ترجمه A.A] لطفا بچه رابه همین حالت نگهش دار
|
[ترجمه گوگل] لطفا کودک را ساکت نگه دارید
[ترجمه ترگمان] لطفا بچه رو ساکت نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Keep the dog outside for a few minutes.
[ترجمه Farhood] سگه رو چند دقیقه بیرون نگه دارید
|
[ترجمه گوگل] سگ را چند دقیقه بیرون نگه دارید
[ترجمه ترگمان] تا چند دقیقه دیگه سگ رو بیرون نگه دار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to stay in, at, or on.
مشابه: hold, retain, stay

- Keep your seats, please.
[ترجمه A.A] لطفا سرجای خودتون باشید
|
[ترجمه sara] لطفا سر جای خود بنشینید.
|
[ترجمه نسرین] لطفا شان خودتون رو حفظ کنید. ( احترام خودت رو نگهدار )
|
[ترجمه گوگل] صندلی هایت را نگه دار لطفا
[ترجمه ترگمان] لطفا بشینین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to have on hand or in supply.
مترادف: carry, have, hold, stock, store
مشابه: accumulate, furnish, hoard, provide, reserve, supply

- I always keep extra batteries in the house.
[ترجمه امیر حسین] من همیشه باتری های اضافی را در خانه ی خود نگه میدارم
|
[ترجمه گوگل] من همیشه باتری های اضافی را در خانه نگه می دارم
[ترجمه ترگمان] من همیشه باتری های اضافی توی خونه نگه می دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to maintain responsibility for; be faithful to.
مترادف: abide by, comply with, obey, observe
متضاد: break, neglect
مشابه: conform to, mind

- He kept his promise to me.
[ترجمه امین جهانگرد] او قولش به من را نگهداشت.
|
[ترجمه Farhood] اون سر قولی که به من داده بود موند.
|
[ترجمه گوگل] او به قولی که به من داده بود وفا کرد
[ترجمه ترگمان] اون بهم قول داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: prevent.

- His long illness kept him from finishing school.
[ترجمه Farhood] بیماری طولانی مدتش اونو از رفتن به ( کلاس ) مدرسه ماهیگیری باز داشت ( مانع حضورش سر آموزش ماهیگیری شد )
|
[ترجمه گوگل] بیماری طولانی او را از اتمام مدرسه باز داشت
[ترجمه ترگمان] بیماری طولانی او را از اتمام مدرسه منع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to delay.

- He's so late. I wonder what's keeping him.
[ترجمه Farhood] خیلی دیر کرد. متعجم که چه چیزی اونو معطل کرده
|
[ترجمه گوگل] اون خیلی دیر شده تعجب می کنم که چه چیزی او را نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] اون خیلی دیر کرده نمی دانم چه چیزی او را نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to cause (someone or something) to continue doing something.

- The police officer kept the suspect talking while the phone call was being traced.
[ترجمه Farhood] افسر پلیس باعث شد که مظنون به حرف زدنش ادامه بده در حالی که تماس تلفنی داشت ردیابی میشد
|
[ترجمه گوگل] افسر پلیس در حالی که تماس تلفنی در حال پیگیری بود، مظنون را در حال صحبت نگه داشت
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس مظنون را نگه داشت و در حالی که تلفن قطع می شد، مظنون صحبت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The paint keeps the furniture looking nice.
[ترجمه گوگل] رنگ باعث می شود مبلمان زیبا به نظر برسد
[ترجمه ترگمان] رنگ، اثاثیه را مرتب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to continue; persist in.
مشابه: continue, hold, persevere

- The dog kept barking all night.
[ترجمه گوگل] سگ تمام شب پارس کرد
[ترجمه ترگمان] سگ تمام شب پارس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I keep trying to lose weight, but it's hard.
[ترجمه گوگل] من به تلاش برای کاهش وزن ادامه می دهم، اما سخت است
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم وزن کم کنم، اما خیلی سخته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why do you keep asking the same question?
[ترجمه نیلوفر] چرا مدام همین سوال رو میپرسی؟
|
[ترجمه Meg] چرا همش سوالای تکراری میپرسی؟
|
[ترجمه گوگل] چرا مدام همین سوال را می پرسی؟
[ترجمه ترگمان] چرا این سوال رو از من می پرسی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I told him to stop scratching, but he keeps doing it.
[ترجمه گوگل] به او گفتم دست از خاراندن بردار، اما او به این کار ادامه می دهد
[ترجمه ترگمان] بهش گفتم دست از scratching برداره اما همش این کارو میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to refrain.
مترادف: cease, desist, forbear, refrain, stop
مشابه: abstain

- He can't keep from lying.
[ترجمه Behzad] او نمیتواند از دروغ گفتن دست بردارد
|
[ترجمه گوگل] او نمی تواند از دروغ گفتن خودداری کند
[ترجمه ترگمان] او نمی تواند از دروغ گفتن خودداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to remain in good condition.
متضاد: spoil
مشابه: remain, stay, store

- The meat will keep until tomorrow.
[ترجمه گوگل] گوشت تا فردا نگه میداره
[ترجمه ترگمان] گوشت تا فردا ادامه خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: kept (adj.)
• : تعریف: means of support; living.
مترادف: livelihood, living, maintenance, subsistence
مشابه: support, sustenance, upkeep

- How do you earn your keep?
[ترجمه Behzad] چگونه میتوانی درامد کسب کنی
|
[ترجمه گوگل] چگونه نگه داری خود را به دست می آورید؟
[ترجمه ترگمان] چطور میتونی ادامه بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. keep a tally of the amounts you spend
حساب مبالغی را که خرج می کنی نگهدار.

2. keep ali at arm's length
زیاد با علی خودمانی نشو.

3. keep back!
عقب برو (بروید)!

4. keep calm
آرام باش !

5. keep going till you reach the second alley
بروید تا به کوچه ی دوم برسید.

6. keep it to yourself; i'm going to resign
به کسی نگو; من می خواهم استعفا بدهم.

7. keep it, then, if you want to
پس اگر می خواهی آن را نگهدار.

8. keep me posted as to what is going on
مرا در جریان ماوقع بگذار.

9. keep my phone number; you might need it
شماره ی تلفن مرا نگهدار،شاید لازم بشود.

10. keep off the grass!
روی چمن نرو (نروید)!

11. keep off the premises!
وارد این محوطه نشوید!

12. keep out of my affairs
در کارهای من دخالت نکن !

13. keep prices up
قیمت ها را بالا نگهداشتن

14. keep the customers satisfied
مشتریان را راضی نگه دار!

15. keep the roads clear
راه ها را باز نگهدار.

16. keep to the point and do not digress!
به مطلب اصلی بپرداز و منحرف نشو!

17. keep to the subject, don't digress!
به اصل مطلب بپرداز،حاشیه نرو!

18. keep to your topic and do not stray!
دنبال موضوعت را بگیر و منحرف نشو!

19. keep up the good work!
آن کار نیک را ادامه بده !

20. keep your children from running into the middle of the street
جلو بچه هایتان را بگیرید که به وسط خیابان ندوند.

21. keep your hands up!
دستانت را بالا نگهدار!

22. keep (a person) company
1- نزد کسی ماندن،تنها نگذاشتن 2- همراهی کردن

23. keep (or have) one's wit about one
(در مواقع اضطرار) عقل و خونسردی خود را حفظ کردن،مشاعر خود را از دست ندادن

24. keep (or hold) the field
(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)،(به طور موفقیت آمیز) دنبال کردن

25. keep (or leave) one's options open
از گزینش خودداری کردن،امکان گزینه های متعدد را برای خود حفظ کردن

26. keep (somebody or something) down
مهار کردن،جلو افزایش (چیزی) را گرفتن،تحت فشار یا ظلم قرار دادن

27. keep (somebody) under observation
(پلیس) تحت نظر گرفتن،(پزشک یا بیمارستان) مورد معاینه و بررسی قرار دادن

28. keep (something) back
1- از افشا یا اقرار خودداری کردن،بروز ندادن،در خود نگهداشتن

29. keep (something) dark
مکتوم کردن،محرمانه نگاهداشتن،بروز ندادن

30. keep (something) from (somebody)
چیزی را از کسی پنهان کردن

31. keep (something) secret
(چیزی را) مخفی نگاه داشتن،رازداری کردن،سری کردن

32. keep (something) to oneself
(چیزی را) افشا نکردن،به کسی نگفتن

33. keep (something) under one's hat
سری نگهداشتن،بروز ندادن،مستور داشتن

34. keep (something) under review
(چیزی را) دایما تحت بررسی قرار دادن

35. keep a book on something
حاضر به قبول شرط بندی روی چیزی بودن

36. keep a diary
خاطرات خود را نوشتن،وقایع روزانه را نوشتن

37. keep a rein on
مهار کردن،واپادکردن،تحت لگام درآوردن،به خودداری واداشتن

38. keep a secret
راز نگهداشتن،رازداری کردن

39. keep a stiff upper lip
(عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن،به روی خود نیاوردن

40. keep a straight face
جلو خنده ی خود را گفتن،خم به ابرو نیاوردن

41. keep a tight hand (on something)
سخت کنترل کردن (چیزی را)

42. keep a wary eye on (something)
با احتیاط (چیزی را) پاییدن،دقیقا مواظب بودن

43. keep a weather eye open
(عامیانه) برای احتراز از خطر و غیره هشیار بودن،مواظب اوضاع بودن

44. keep an eye on
مواظبت کردن از،پاییدن

45. keep an eye out for
چشم به راه بودن،(از دور) پاییدن

46. keep at (something)
پیگیری کردن،ادامه دادن،دنبال کاری را گرفتن

47. keep at a distance
با سردی رفتار کردن با،روی خوش نشان ندادن

48. keep at arm's length
از کسی دوری کردن،(به کسی) نزدیک نشدن

49. keep body and soul together
جان به در بردن،زنده ماندن،دوام آوردن

50. keep books on
صورت داد و ستدها را ثبت و نگهداری کردن

51. keep busy
خود را سرگرم کردن،(خود را) مشغول نگه داشتن

52. keep company
1- (با: with) همنشینی کردن،مصاحبت کردن با،معاشرت کردن با2- همراهی کردن،به همراه رفتن

53. keep count (of)
حساب (زمان یا اقلام و غیره) را نگهداشتن

54. keep faith
وفادار ماندن،به پیمان خود باقی ماندن،قول داری کردن

55. keep house
خانه داری کردن،خانه را اداره کردن

56. keep in with (somebody)
با کسی دوستی کردن،دوستی مصلحتی کردن

57. keep off
دور نگهداشتن،حفظ کردن از

58. keep on
به کاری ادامه دادن

59. keep one's chin up
سختی کشیدن و به روی خود نیاوردن

60. keep one's cool
خونسردی خود را حفظ کردن،آرامش خود را از دست ندادن

61. keep one's countenance
خودداری کردن (به ویژه از خنده)،بروز ندادن

62. keep one's distance
فاصله گرفتن از،احتراز کردن،دوری کردن از

63. keep one's end up
(عامیانه) سهم خود را انجام دادن،وظیفه ی خود را انجام دادن

64. keep one's eye open (or peeled)
هشیار بودن،مواظب بودن

65. keep one's hand
(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن،ممارست کردن

66. keep one's head
خونسردی خود را حفظ کردن،دستپاچه نشدن

67. keep one's head
خونسردی خود را حفظ کردن،خود را نباختن

68. keep one's head above water
1- در آب فرو نرفتن،غوطه ور نشدن 2- خود را (از خطر یا قرض و غیره) حفظ کردن

69. keep one's nose clean
(عامیانه) کار بد یا غیر قانونی نکردن

70. keep one's own counsel
دست خود را رو نکردن،(اندیشه یا نقشه و غیره ی خود را) پنهان نگهداشتن

مترادف ها

امانت داری (اسم)
keep, bailment, trusteeship

توجه (اسم)
attention, tendency, remark, tent, advertence, consideration, regard, care, notice, advertency, favor, keep, notation, assiduity, tendance, heed, attendance

حفاظت (اسم)
aegis, protection, conservation, safekeeping, keep, custody

علوفه (اسم)
feed, keep, provision, fodder, forage, provender, feed-stuff

نگاهداری (اسم)
support, hold, keep, subsistence, internment, poise, retention

مداومت بامری دادن (فعل)
keep

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

حفظ کردن (فعل)
keep, protect, maintain, secure, fence, retain, memorize, preserve

جلوگیری کردن (فعل)
intercept, keep, arrest, prevent, pull up, rebuff, rule out

ادامه دادن (فعل)
further, run, bring on, keep, maintain, continue, hang on, carry on, extend, hold over, run on

نگاه داشتن (فعل)
stop, stay, tackle, hold, keep, guard, withhold, commemorate, refrain, retain, save, preserve

نگهداری کردن (فعل)
patronize, ward, keep, protect, maintain, upkeep, conserve

انگلیسی به انگلیسی

• wages, living, livelihood; stronghold, strongest part of a medieval castle
retain possession of, hold onto; save, store; watch over, care for, look after, maintain; observe, obey, adhere; stay, remain; continue; stop, cease
to keep someone or something in a particular state or place means to cause them to remain in that state or place.
if you keep in a particular state or place, you remain in that state or place.
if you keep doing something, or keep on doing it, you do it repeatedly or continually without stopping.
if you keep something, you continue to have it.
if you keep something in a particular place, you always have it there so that you can find it easily.
keep is used with some nouns to indicate that someone continues to do something. for example, if you keep a grip on something, you continue to hold it or control it.
to keep someone or something from doing something means to prevent them from doing it.
if something keeps you, it makes you arrive somewhere later than expected.
when you keep something such as a promise or an appointment, you do what you said you would do.
if you keep something from someone, you do not tell them about it.
if you keep a record of a series of events, you make a written record of it.
people who keep animals own them and take care of them.
your keep is the cost of food and other things that you need every day.
to keep your head: see head.
if you keep part of something back, you make sure that you do not use or give away all of it, so that you still have some to use at a later time.
if you keep some information back, you do not tell everything you know about something.
if you keep a number or amount down, you do not allow it to increase.
if you keep something off, you prevent it from reaching you and harming you.
if someone keeps on about something, they talk about it a lot in a boring or irritating way.
if someone keeps on at you, they repeatedly ask or tell you to do something, in an irritating way.
if you keep to a rule, plan, or agreement, you do as it says.
if you keep something to a particular amount, you limit it to that amount.
if one person or thing keeps up with another, the first one moves, progresses, or increases as fast as the second.
if you keep up with what is happening, you make sure that you know about it.
if people keep up, they deal successfully with a situation, especially one that is changing quickly or to a great extent.

پیشنهاد کاربران

1. نگهداشتن 2. حفظ کردن 3. باقی ماندن. ماندن 4. بودن 5. داشتن 6. نگهداری کردن 7. گرفتن. 8. معطل کردن 9. محترم شمردن. رعایت کردن. مراعات کردن 10 ادامه دادن 11. ( مراسم ) برگزار کردن 12. اداره کردن 13. جلوگیری
...
[مشاهده متن کامل]
کردن. بازداشتن. مانع شدن 14. ( از کسی ) پنهان کردن / 1. برج قلعه. برج دفاعی 2. قوت. معاش. خرج

امانت داری
همچنین در فرهنگ تتو، به معنای حفاظت از راز یا آسیب روحی است که کسی چیزی از آن نمی داند.
نگه داشتن
مثال: He couldn't keep his promise.
او نتوانست وعده اش را نگه دارد.
در مرکز قلعه های قرون وسطی بعضا برج یا بارویی با دیوار های قطور تر و محافظت شده تر وجود داشت که امن ترین بخش قلعه بود، این برج keep نامیده میشد و معمولا محل اقامت شاه و ملکه و لرد ها بود.
تفاوت keep و hold:
keep به معنای داشتن چیزی به عنوان تعلقات شخصی است و نه نگه داشتن چیزی به شکل فیزیکی.
اما
hold به معنای نگه داشتن چیزی با دستان است و نه متعلق بودن چیزی به کسی.
keep: نگه داشتن
اگر فعل بعد آن ing داشت به معنای ادامه دادن و پیوسته بودن می باشد
ادامه فعالیت
ادامه پروسه
ادامه دادن
نگهداری کردن
ذخیره کردن
دائم، بطور مداوم ( کاری را انجام دادن )
به قوت خود باقی بودن/به قوت خود باقی ماندن ( در مورد قوانین و استانداردها )
به معنی حفظ کردن است.
دنبال کرد، ادامه دادن . . . . مثلاً شطرنج باز سعی کرد حدسیات رقیبش را دنبال کند
نگه داشتن، حفظ کردن. . .
در زبانهای بخشهای غربی کشورمان برابرِ این واژه هست - کِپ - و - کِپ شدن - زیرا زبانهای کشورمان با زبان انگلیسی هم ریشه اندبایدبا کمک از همه زبانهای کشورمان و با آوردن واژگانشان، برای یادگیری آسانتر زبانهای هندواٌروپایی، دیکشنری نوین نگاشته شود.
در زبان آلمانی باستانی kopjan: نگاه کردن. فریزی kypje. هندی اروپایی: ǵāb: توجه داشتن.
آکدی kappu: با دست گرفتن.
Keep your nose clean
سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! )
سرت تو کار خودت باشه
توی لهجه ی گرگانی، چفت کردن یا بستن ( مثلا در را کیپ کن ) و همچنین جفت و جور شدن ( یا خوب بستن دو جسم به هم ) محکم دو تا وسیله به همدیگر، معنی می دهد.
مثلا: لوله و سه راه به هم کیپ شدند.
سر لوله را کیپ کردن ( بستن ) .
گرفتن ، برداشتن
محافظت کردن ، مراقبت کردن
بطور مستمر
keep talkin
یه ریز حرف زدن/هِی حرف زدن
چفت شدن
نگه داشتن، توجه کردن
Keep معنی ادامه دادن یا حفظ کردن چیزی میده
اما hold معنی نگه داشتن میده مثلا hold the breath نفس حبس کردن
هی کاری را تکرار کردن
. Keep talking ! I'm listening
صحبت کنید من دارم گوش می دهم
keep out the sun
جلوگیری از ورود نور آفتاب
محروم کردن
در مواردی هم به معنی "اداره کردن" بکار برده می شود
درآوردن
Keep onب معنی ادامه دادن
To put something in a place so that you
. . . know where it is
Keep a bird
نگهداری از یه پرنده
وادار کردن
همینطور، همانطور، همچنان، کماکان، پیوسته
she kept nagging at me = همینطور به من غر می زد
keep to oneself :
تنها
به خودی خود
به تنهایی
تببعت
Keep:continue
به معنی :ادامه دادن
To earn sb keep
امرار معاش کردن
1 - نگهداشتن، حفظ کردن
2 - هِی
why do you keep asking?!
چرا هی میپرسی؟!
3 - he ignored me and kept going
ادامه دادن
keep to the speed limit با سرعت مجاز برانید
keep right/left به راست/چپ برانید
keep ing verb : مدام، دایما:
He keep eating snacks.
او مدام هل و هوله می خورد.
1 - نگه داشتن - حفظ کردن.
2 - ادامه دادن
توجه وامانت داری به چیزی
در حسابدری به معنی نگه داشتن است
مدوامت در انجام کاری
مدام ( کاری را انجام دادن )
Kept
نگاه چهارده تهران
نگه داشتن
go on
گرفته شده، تسخیرشده، اشغال شده.

به دام افتاده. گرفتار شده
حفظ کردن، نگه داری کردن
در عامیانه :خودشونو میگیرن
keep to themselves
داشتن - گرفتن
نگه داشتن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٥)

بپرس