intrusive

/ˌɪnˈtruːsɪv//ɪnˈtruːsɪv/

معنی: فضول، ناخوانده، سرزده، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده
معانی دیگر: مزاحم، مخل، مداخله آمیز، (زمین شناسی) گدازه رانی شده، گدازه رانده، سرزده اینده، ناخوانده وارد شونده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: intrusively (adv.), intrusiveness (n.)
• : تعریف: bothersome and unwelcome; intruding or apt to intrude.
متضاد: nonintrusive

- She is nosy, and I find her questions intrusive.
[ترجمه سمیرا] او ناراحت است و من با سوالاتم به او مزاحم میشم
|
[ترجمه سارا] من فهمیدم با سوالات مزاحمم او را ناراحت کردم
|
[ترجمه بیت] او فضوله و سوالاتش برام مزاحمت امیزه
|
[ترجمه نیما وکیل زاده] او فضول است و من سوالاتش را مداخله آمیز می بینم.
|
[ترجمه محمد م] او فضول است و من سوالات او را مداخله آمیز حس کردم .
|
[ترجمه سارا عبدی] او فضول است و سوالاتش مرا آزار میدهد.
|
[ترجمه توبا ] آدم فضولی هست ، سوالاتی هم که می پرسد برای فضولی است !
|
[ترجمه محبوب] او فضول است و به نظرم از سر فضولی سوال می کند.
|
[ترجمه رابرت] اون فضوله و سؤالاتش رو مزاحمت زا ( باعث ایجاد مزاحمت ) میدونم .
|
[ترجمه گوگل] او فضول است و به نظر من سؤالات او مزاحم است
[ترجمه ترگمان] او فضول است و من از او سوال می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an intrusive remark
اظهارنظر مداخله گرانه

2. They found the television cameras too intrusive.
[ترجمه سارا عبدی] دوربین های تلویزیونی برای آنها بسیار آزاردهنده است.
|
[ترجمه رابرت] اونا فهمیدن که دوربین های تلویزیونی خیلی مزاحمت زا هستن.
|
[ترجمه گوگل]آنها دوربین های تلویزیون را بیش از حد مزاحم یافتند
[ترجمه ترگمان]آن ها دوربین های تلویزیونی را خیلی intrusive یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. When Alison was at home she was an intrusive presence.
[ترجمه رابرت] وقتی آلیسون خونه بود، حضوری مزاحمت زا داشت.
|
[ترجمه گوگل]وقتی آلیسون در خانه بود، حضوری سرزده داشت
[ترجمه ترگمان]وقتی \"آلیسون\" خونه بود اون یه حضور intrusive بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. On this occasion the press have not been intrusive and they have shown great tact.
[ترجمه گوگل]در این مناسبت مطبوعات مداخله ای نداشته اند و درایت زیادی از خود نشان داده اند
[ترجمه ترگمان]در این مورد، مطبوعات intrusive و به خوبی نشان داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The cameras were not an intrusive presence.
[ترجمه ali] حضور دوربین ها مزاحمت آمیز نبود
|
[ترجمه گوگل]دوربین ها حضوری سرزده نبودند
[ترجمه ترگمان]دوربین ها حضور نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In doing this try not to become too intrusive.
[ترجمه گوگل]در انجام این کار سعی کنید زیاد مزاحم نباشید
[ترجمه ترگمان]در انجام این کار سعی نکنید زیاده روی نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is only when intrusive ethologists steal and hatch eggs that the wide tolerance of the goslings is revealed.
[ترجمه گوگل]تنها زمانی که اخلاق شناسان مزاحم تخم ها را می دزدند و جوجه می کشند، تحمل گسترده غازها آشکار می شود
[ترجمه ترگمان]این تنها زمانی است که ethologists intrusive و تخم گذاری می کند که تحمل گسترده of آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The worst is often passionately intrusive, while the best is readily eclipsed by noisier and more persuasive methods of dissemination.
[ترجمه گوگل]بدترین ها اغلب با شور و اشتیاق سرزده هستند، در حالی که بهترین ها به آسانی با روش های پر سر و صداتر و متقاعدکننده تر انتشار تحت الشعاع قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]بدترین حالت، اغلب به شدت تحمیل می شود، در حالی که بهترین روش، به آسانی توسط روش های persuasive و noisier انتشار، تحت الشعاع قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The photographers were pushy and intrusive.
[ترجمه گوگل]عکاسان سختگیر و سرزده بودند
[ترجمه ترگمان]عکاسان تحت فشار و intrusive بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Government would be smaller and less intrusive.
[ترجمه گوگل]دولت کوچکتر و کمتر مداخله گر خواهد بود
[ترجمه ترگمان]دولت کوچک تر و less خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was far too intrusive on his own, without bringing his sister and nephew into it.
[ترجمه گوگل]او به تنهایی بیش از حد مزاحم بود، بدون اینکه خواهر و برادرزاده‌اش را وارد آن کند
[ترجمه ترگمان]بی آن که خواهر و برادرزاده خود را در آن جمع کند، بیش از حد فضول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is impossibly complex, outrageously expensive, overly intrusive, economically destructive and manifestly unfair.
[ترجمه گوگل]این غیرممکن است پیچیده، بسیار گران، بیش از حد مداخله گر، از نظر اقتصادی مخرب و آشکارا ناعادلانه است
[ترجمه ترگمان]این مجتمع به شدت پیچیده، بسیار پرهزینه، مخرب، مخرب اقتصادی و مشخصا ناعادلانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And they could be a more powerful and intrusive problem than any you encountered in the corporate infighting of your previous job.
[ترجمه گوگل]و آنها می توانند یک مشکل قوی تر و مزاحم تر از هر مشکلی باشند که در دعواهای درون سازمانی شغل قبلی خود با آن مواجه شدید
[ترجمه ترگمان]و این می تواند یک مشکل قدرتمندتر و intrusive از هر کسی باشد که در مبارزات داخلی شرکت قبلی شما مواجه شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Thus the intrusive igneous rocks usually have a coarse texture.
[ترجمه گوگل]بنابراین سنگهای آذرین نفوذی معمولاً بافتی درشت دارند
[ترجمه ترگمان]بنابراین سنگ های آذرین intrusive معمولا دارای بافت خشنی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فضول (صفت)
obtrusive, curious, intrusive, officious

ناخوانده (صفت)
forbidding, intrusive, uninvited, uncalled-for

سرزده (صفت)
sudden, intrusive

فضولانه (صفت)
intrusive, officious

بزور داخل شونده (صفت)
intrusive

فرو رونده (صفت)
intrusive

تخصصی

[زمین شناسی] نفوذی این اصطلاح برای مجموعه ای از سنگها بکار می رود که عمدتا آذرین بوده و در درون سنگهای قدیمی تر نفوذ کرده اند. توده های نفوذی معمولا بر اساس اندازه، شکل و ارتباط هندسی آنها با سنگهای اطراف طبقه بندی می شوند.

انگلیسی به انگلیسی

• interfering, encroaching, tending to enter without permission, pushing in
if someone or something is intrusive, they disturb your mood or life in an unwelcome way.

پیشنهاد کاربران

ناخوانده
مثال:
intrusive enemy
دشمن ناخوانده
مثالی دیگر در قالب یک جمله کامل:
His most important message in words and action during his lifetime to you, the devoted people of Lebanon, was to not despair or become distraught over the loss of prominent figures such as Imam Musa Sadr, Sayyid Abbas Mousavi, and others; to not doubt about your struggle; to increase your efforts and your capabilities; to double your solidarity; to stand up to the aggressive, intrusive enemy; and to defeat them by strengthening your faith and putting your trust in God.
...
[مشاهده متن کامل]

مهمترین پیام او در گفتار و عمل در طول زندگی اش برای شما، ملت فداکار لبنان این بود که با از دست دادن شخصیت های مهمی چون امام موسی صدر، سید عباس موسوی و دیگران، ناامید و پریشان خاطر نشوید. در مبارزه تان تردید نکنید، تلاشها و توانایی هایتان را افزایش بدهید، همبستگی تان را دو چندان کنید، در برابر دشمن متجاوز و �ناخوانده� بیاستید. و آنها را بوسیله تقویت کردن ایمان و توکلتان بر خدا شکست دهید.

سرزده
intrusive ( adj ) ( ɪnˈtrusɪv ) =too noticeable, direct, etc. in a way that is disturbing or annoying, e. g. intrusive questions. intrusion ( n ) ( ɪnˈtruʒn )
intrusive
ناخوانده
کنجکاوانه
تجاوزگر، تجاوزگرانه، متجاوزانه
🔴 An intrusive thought is an unwelcome, involuntary thought, image, or unpleasant idea that may become an obsession, is upsetting or distressing, and can feel difficult to manage or eliminate
🔴 Unwelcome involuntary thought, image or idea
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ Homelander is the definition of intrusive thoughts in a human body

Intrusive thoughts👈✌️ افکار آزار دهنده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : intrude
✅️ اسم ( noun ) : intrusion / intruder
✅️ صفت ( adjective ) : intrusive
✅️ قید ( adverb ) : _
intrusive ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: نفوذی
تعریف: 1. مربوط به فرایند نفوذ|||2. ویژگی سنگ های حاصل از نفوذ
intrusive ( adj ) = ناخوانده، سرزده، داخل شونده، نفوذی/مخل، مزاحم، مداخله گر، مداخله کننده، فضول/بر هم زننده آرامش/
معانی دیگر ���� {متجاوز، متخاصم ( در امور داخلی دولت ها دخالت کردن ) } ، {گوشخراش، ازار دهنده ( درمورد صدا ) }، {خود سر، گستاخانه، بی پروا ( غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب ) ، {انگشت نما، مزاحم ( قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم ) } ، {برجسته، قابل توجه ( قابل توجه ترین یا مهم ترین ) } ، {بد موقع، بی موقع ( در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد ) } ، {مصرانه، بی وقفه ( به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید ) } ، {خارجی، بیرونی، فرعی ( بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست ) } ، {تحقیر آمیز، توهین آمیز ( اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز ) }
...
[مشاهده متن کامل]

در رشته عمران به معنای بیرون زده���� intrusive bodies = ساختمانهای زمین شناسی بیرون زده
مترادف با کلمه : annoying ( adj )
Definition = ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/تمایل یا تمایل به نفوذ
ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/ ( صدا ) بلند ، عمیق یا قادر به شنیدن واضح است/با تجاوز در روابط خارجی دولت مشخص می شود/غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب/قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم/ایجاد نگرانی یا دلواپسی/قابل توجه ترین یا مهم ترین/در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد/به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید/بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست/اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز/درگیر شدن در موقعیتی که تحت تعقیب نیستید یا به آن تعلق ندارید/
intrusive questioning = پرسش مخل
intrusive lighting = نورپردازی مزاحم
intrusive body = پیکره نفوذی
intrusive rock = سنگ نفوذی
intrusive narrator = راوی مداخله گر
intrusive thoughts = افکار مزاحم یا فضول
an intrusive person = یک آدم فضول یا کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
subvolcanics intrusive = سنگهای آذرین نفوذی کم عمق
examples:
1 - The intrusive bacteria caused his condition to worsen.
باکتری های داخل شونده ( نفوذی ) باعث بدتر شدن وضعیت او شدند.
2 - He’s fought for less intrusive government.
او برای دولت کمتر طرفدار مداخله مبارزه کرده است.

صدایی که به خاطر سریع خواندن یک جمله در انگلیسی ایجاد میشود.
ناخوانده
Synonym:annoying
It feels intrusive to go into someone's bedroom when they're not there
وارد تختخواب کسی شدن/خوابیدن تو تختخواب شخص دیگه ای که اونجا نیس، احساس آزاردهنده/مزاحم آمیزی به آدم میده ( حس یه آدم متجاوز در انسان تداعی می کنه )
مزاحمت آمیز
فضول، فضولانه، مزاحم، ناخوانده،
آزاردهنده، بی ادبانه و. . . . .
آزار دهنده
آزار دهنده - دست و پاگیر - ناکارآمد
سرزده و ناخوانده وارد شدن - فضول - مزاحم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس