intent

/ˌɪnˈtent//ɪnˈtent/

معنی: معنی، عمد، منظور، مرام، نیت، قصد، فکر، مفاد، تصمیم، مصمم
معانی دیگر: متوجه، خیره، مشتاقانه، شدید، فربود، جدی، پراراده، آهنگیده، هدف، خواسته، مفهوم، آرش، چم، رجوع شود به: intention، (حقوق: وضع روانی و هدف شخص هنگام انجام یا ارتکاب) نیت، مقصود

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: conscious plan; aim; intention.
مترادف: aim, aspiration, goal, intention, object, objective, plan, purport
متضاد: accident
مشابه: ambition, animus, design, purpose, spirit, target

- Her intent was to use her wealth to help others.
[ترجمه گوگل] قصد او این بود که از ثروت خود برای کمک به دیگران استفاده کند
[ترجمه ترگمان] قصد او این بود که از ثروت خود برای کمک به دیگران استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was not my intent to hurt her feelings.
[ترجمه کوروش] قصد نداشتم که احساساتش را جریحه دار کنم.
|
[ترجمه گوگل] قصد من جریحه دار کردن احساسات او نبود
[ترجمه ترگمان] قصد من نبود که به احساساتش صدمه بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a kind gesture, but she was nonetheless suspicious of the man's intent.
[ترجمه گوگل] این یک ژست محبت آمیز بود، اما او به قصد مرد مشکوک بود
[ترجمه ترگمان] یک حرکت محبت آمیز بود، اما به هر حال به قصد مرد مظنون بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: meaning; significance.
مترادف: drift, import, intention, meaning, purport, significance, signification
مشابه: essence, gist, implication, message, substance, thrust

- Did you understand the intent of the essay?
[ترجمه گوگل] آیا منظور انشا را متوجه شدید؟
[ترجمه ترگمان] مفهوم مقاله رو فهمیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: intently (adv.), intentness (n.)
(1) تعریف: highly concentrated in attention; focused.
مترادف: focused
متضاد: distracted
مشابه: direct, earnest, fixed, intense, penetrating, piercing, steadfast, steady, watchful

- The big cat fixed an intent stare on its prey.
[ترجمه گوگل] گربه بزرگ به شکارش خیره شد
[ترجمه ترگمان] گربه بزرگ خیره به طعمه اش خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: resolved; determined.
مترادف: bent, determined, resolved
مشابه: earnest, hell-bent, purposeful, resolute

- He was intent on winning the race.
[ترجمه گوگل] او قصد داشت در مسابقه پیروز شود
[ترجمه ترگمان] اون قصد داشت مسابقه رو ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was so intent on getting there on time that I didn't notice how fast I was driving.
[ترجمه افشین گلچین] آنقدرمتمرکزبودم برای رسیدن به انجا سرموقع که متوجه نشدم که چقدر سریع داشتم رانندگی می کردم
|
[ترجمه گوگل] به قدری قصد داشتم به موقع به آنجا برسم که متوجه سرعت رانندگیم نشدم
[ترجمه ترگمان] آنقدر مشتاق بودم که به موقع برسم و متوجه نشده بودم که چقدر سریع رانندگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: showing a certain purpose or intention.
مترادف: determined, purposeful, resolute
مشابه: earnest, enterprising, obdurate, sedulous, steadfast, tenacious

- The company made an intent effort to correct the problem.
[ترجمه شان] این شرکت ، کوشش مصممانه ای برای تصحیح مشکل انجام داد.
|
[ترجمه گوگل] این شرکت تلاش زیادی برای اصلاح این مشکل انجام داد
[ترجمه ترگمان] شرکت قصد داشت تا این مشکل را تصحیح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. intent on going
مصمم به رفتن

2. intent on her studies
جدی در مطالعات خود

3. an intent look
نگاه خیره

4. the true intent of this law
مفهوم واقعی این قانون

5. assault with intent to murder
حمله به قصد قتل

6. his face became intent as he examined the pictures
عکس ها را که بررسی می کرد قیافه اش حالت مشتاقی داشت.

7. to beat with the intent to kill
به قصد کشت زدن

8. as soon as they entered, i seized their intent
تا وارد شدند منظورشان به دلم برات شد.

9. the obscenity of a writing may lie as much in intent as in wording
قباحت یک نوشتار ممکن است به همان اندازه که ناشی از جمله بندی است ناشی از قصد و نیت هم باشد.

10. What is the intent of that sentence?
[ترجمه گوگل]منظور از آن جمله چیست؟
[ترجمه ترگمان]معنی این جمله چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She behaved foolishly but with good intent.
[ترجمه گوگل]او احمقانه اما با نیت خوب رفتار کرد
[ترجمه ترگمان]با حالتی ابلهانه اما با نیت خوب رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was clearly intent on inflicting serious harm on someone.
[ترجمه گوگل]او آشکارا قصد داشت به کسی آسیب جدی وارد کند
[ترجمه ترگمان]کاملا مشخص بود که قصد دارد به کسی آسیب برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The act had a specific intent, to protect freed slaves from white mobs.
[ترجمه گوگل]این عمل قصد خاصی داشت، محافظت از بردگان آزاد شده در برابر اوباش سفید
[ترجمه ترگمان]این اقدام قصد خاصی داشت تا بردگان آزاد شده را از توده های سفید محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They seem intent on shutting their eyes to the problems of pollution.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد آنها قصد دارند چشمان خود را روی مشکلات آلودگی ببندند
[ترجمه ترگمان]آن ها به نظر می رسد قصد بستن چشم هایشان را به مشکلات آلودگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There was an intent look on her face as she watched the game.
[ترجمه گوگل]در حالی که بازی را تماشا می کرد، یک نگاه عمدی در چهره او بود
[ترجمه ترگمان]همچنان که بازی را تماشا می کرد مصمم بود چهره اش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was intent on the job he was doing.
[ترجمه مارال رحمتی] به شغلی که انتخاب کرده بود، مطمئن بود
|
[ترجمه مارال رحمتی] قصد کرده بود همین شغل رو داشته باشه
|
[ترجمه احمد قربانی] او قصد داشت کاری که انجام می داد.
|
[ترجمه اشکان] روی کاری که داشت می کرد متمرکز بود
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او مصمم ( جدی ) بود روی کاری که داشت انجام می داد
|
[ترجمه گوگل]او برای کاری که انجام می داد، قصد داشت
[ترجمه ترگمان]اون دنبال کاری بود که داشت انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معنی (اسم)
abstract, meaning, sense, significance, implication, signification, point, reality, spirit, intent, innuendo, essence, idea, ideal, moral, peculiar charm

عمد (اسم)
end, malice, aim, aforethought, purpose, intent, intention, premeditation, animus, resolve

منظور (اسم)
meaning, end, objective, aim, purpose, intent, intention, goal

مرام (اسم)
wish, desire, aim, intent, program, ideology, platform, principles, tenet, outlook

نیت (اسم)
resolution, effect, will, sentiment, purpose, intent, animus, idea, tenor

قصد (اسم)
resolution, will, assumption, pretension, purpose, intent, intention, animus, thought, purport, design, attempt, determination

فکر (اسم)
opinion, intent, intention, thought, idea, notion, concept, speculation

مفاد (اسم)
substance, meaning, sense, significance, signification, content, intent, purport, context, contents, tenor, text, contexture, raison d'etre

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

مصمم (صفت)
intent, determined, stalwart, resolute, unflinching, decided, resolved, having decided, having made up one's mind, manful

تخصصی

[حقوق] قصد، نیت

انگلیسی به انگلیسی

• plan, goal, aim, objective; meaning, intention, significance
concentrated, fixed, focused; determined, resolute; purposeful
a person's intent is their intention to do something; a formal use.
when you look intent, you show that you are paying great attention.
if you are intent on doing something, you are determined to do it.
you say to all intents and purposes to suggest that a situation is not exactly as you describe it but the effect is the same as if it were.

پیشنهاد کاربران

To be intent on something means to be fully focused and determined to achieve a specific goal or outcome. It implies a strong concentration and unwavering commitment to the task.
تمرکز کامل و مصمم بودن برای رسیدن به یک هدف یا نتیجه خاص. این حاکی از تمرکز قوی و تعهد تزلزل ناپذیر به کار است.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
“He was intent on winning the race. ”
A person might say, “I’m intent on finishing this project before the deadline. ”
When practicing a new skill, someone might state, “I’m intent on mastering this technique. ”

۱. مشتاق ۲. جدی ۳. مصمم ۴. توام با دقت. دقیق ۵. سخت. مشغول. سرگرم / ۱. قصد. نیت ۲. منظور. هدف ۳. معنی. مفهوم
هدف
full of eager, interest and concentration
intent 2 ( adj, n ) =determined to do sth, especially sth that will harm other people, e. g. She found guilty of wounding with intent to murder. intention ( n ) , intentional ( adj ) =done deliberately
intent
intent 1 ( adj ) ( ɪnˈtɛnt ) =showing strong interest and attention, e. g. an intent look. intently ( adv )
intent
قصد و منظور
گاهی ممکنه " اراده " هم معنی بده.
انگیزه
Criminal Intent: انگیزه مجرم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : intend
اسم ( noun ) : intention / intent
صفت ( adjective ) : intentional / intended
قید ( adverb ) : intentionally
متمرکز
می تواند به عنوان اسم فاعل هم استفاده شود. یعنی:
مصمم، مشتاق، مصر، خواهان
intent on
تمرکز کامل بر. . . . . . . متمرکز بر
intent ( adj ) = مصمم، متوجه، خیره، درگیر
Definition = تمام توجه خود را به چیزی اختصاص دهید/مصمم ، به ویژه به طوری
که احمقانه یا مضر به نظر می رسد/
be intent on something = مصمم به انجام یا دستیابی به چیزی
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - They were intent on murder.
آنها برای انجام قتل مصمم بودند.
2 - She had an intent look on her face.
او چهره ای مصصم در رخسارش نمایان بود.
3 - I was so intent on my work that I didn't notice the time.
آنقدر متوجه ( درگیر ) کارم بودم که متوجه زمان نشدم.
4 - The bright brown eyes were intent on Marie.
چشمهای قهوه ای روشن به ماری خیره شده بود.
5 - The climbers were intent on reaching the mountaintop despite the freezing temperatures.
کوهنوردان با وجود دمای هوای یخبندان ، برای رسیدن به قله کوه مصمم بودند.
6 - I've tried persuading her not to go but she's intent on it.
من سعی کردم او را متقاعد کنم که نرود اما او برای رفتنش مصمم است.
7 - He seems intent on upsetting everyone in the room!
به نظر می رسد او تصمیم دارد همه افراد حاضر در اتاق را ناراحت کند!
intent ( noun ) = قصد، تصمیم، نیت، هدف، عمد
Definition =چیزی که شما قصد انجام آن را دارید یا قصد آن را دارید/
examples:
1 - Her intent is to visit Italy next summer.
قصد او سفر به ایتالیا در تابستان سال آینده است.
2 - It was not his intent to hurt anyone.
این نیت او نبود که به کسی آسیب برساند.
3 - She was charged with possessing weapons with intent to endanger life.
وی به داشتن اسلحه به قصد به خطر انداختن زندگی متهم شد.
4 - There was clearly no intent to cause harm, and the judge ruled that the injury was accidental.
به وضوح هیچ قصد ایجاد آسیبی وجود نداشت و قاضی حکم داد که این صدمه تصادفی بوده است.

مصمم
The company seems intent on bleeding us for every penny we have
اون شرکت به نظر میاد قصد داره ( مصمم ) تا penny آخر پولمون، شیره ماها رو بکشه
قصد ، نیت
قصد
قصد { درحقوق }
to / for all intents and purposes: از هر لحاظ، از تمامی جهات، از هر حیث، در تمامی ابعاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس