اسم ( noun )
• (1) تعریف: conscious plan; aim; intention.
• مترادف: aim, aspiration, goal, intention, object, objective, plan, purport
• متضاد: accident
• مشابه: ambition, animus, design, purpose, spirit, target
• مترادف: aim, aspiration, goal, intention, object, objective, plan, purport
• متضاد: accident
• مشابه: ambition, animus, design, purpose, spirit, target
- Her intent was to use her wealth to help others.
[ترجمه گوگل] قصد او این بود که از ثروت خود برای کمک به دیگران استفاده کند
[ترجمه ترگمان] قصد او این بود که از ثروت خود برای کمک به دیگران استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قصد او این بود که از ثروت خود برای کمک به دیگران استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was not my intent to hurt her feelings.
[ترجمه کوروش] قصد نداشتم که احساساتش را جریحه دار کنم.|
[ترجمه گوگل] قصد من جریحه دار کردن احساسات او نبود[ترجمه ترگمان] قصد من نبود که به احساساتش صدمه بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a kind gesture, but she was nonetheless suspicious of the man's intent.
[ترجمه گوگل] این یک ژست محبت آمیز بود، اما او به قصد مرد مشکوک بود
[ترجمه ترگمان] یک حرکت محبت آمیز بود، اما به هر حال به قصد مرد مظنون بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک حرکت محبت آمیز بود، اما به هر حال به قصد مرد مظنون بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: meaning; significance.
• مترادف: drift, import, intention, meaning, purport, significance, signification
• مشابه: essence, gist, implication, message, substance, thrust
• مترادف: drift, import, intention, meaning, purport, significance, signification
• مشابه: essence, gist, implication, message, substance, thrust
- Did you understand the intent of the essay?
[ترجمه گوگل] آیا منظور انشا را متوجه شدید؟
[ترجمه ترگمان] مفهوم مقاله رو فهمیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مفهوم مقاله رو فهمیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: intently (adv.), intentness (n.)
مشتقات: intently (adv.), intentness (n.)
• (1) تعریف: highly concentrated in attention; focused.
• مترادف: focused
• متضاد: distracted
• مشابه: direct, earnest, fixed, intense, penetrating, piercing, steadfast, steady, watchful
• مترادف: focused
• متضاد: distracted
• مشابه: direct, earnest, fixed, intense, penetrating, piercing, steadfast, steady, watchful
- The big cat fixed an intent stare on its prey.
[ترجمه گوگل] گربه بزرگ به شکارش خیره شد
[ترجمه ترگمان] گربه بزرگ خیره به طعمه اش خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گربه بزرگ خیره به طعمه اش خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: resolved; determined.
• مترادف: bent, determined, resolved
• مشابه: earnest, hell-bent, purposeful, resolute
• مترادف: bent, determined, resolved
• مشابه: earnest, hell-bent, purposeful, resolute
- He was intent on winning the race.
[ترجمه گوگل] او قصد داشت در مسابقه پیروز شود
[ترجمه ترگمان] اون قصد داشت مسابقه رو ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون قصد داشت مسابقه رو ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was so intent on getting there on time that I didn't notice how fast I was driving.
[ترجمه افشین گلچین] آنقدرمتمرکزبودم برای رسیدن به انجا سرموقع که متوجه نشدم که چقدر سریع داشتم رانندگی می کردم|
[ترجمه گوگل] به قدری قصد داشتم به موقع به آنجا برسم که متوجه سرعت رانندگیم نشدم[ترجمه ترگمان] آنقدر مشتاق بودم که به موقع برسم و متوجه نشده بودم که چقدر سریع رانندگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: showing a certain purpose or intention.
• مترادف: determined, purposeful, resolute
• مشابه: earnest, enterprising, obdurate, sedulous, steadfast, tenacious
• مترادف: determined, purposeful, resolute
• مشابه: earnest, enterprising, obdurate, sedulous, steadfast, tenacious
- The company made an intent effort to correct the problem.
[ترجمه شان] این شرکت ، کوشش مصممانه ای برای تصحیح مشکل انجام داد.|
[ترجمه گوگل] این شرکت تلاش زیادی برای اصلاح این مشکل انجام داد[ترجمه ترگمان] شرکت قصد داشت تا این مشکل را تصحیح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید