innocent

/ˈɪnəsənt//ˈɪnəsnt/

معنی: ادم ساده، ادم بیگناه، بی ضرر، مقدس، معصوم، منزه، بی گناه، بی تقصیر، مبرا
معانی دیگر: (از نظر مذهبی) بی گناه، بی معصیت، (حقوق) بی تقصیر، بی بزه، نابزهکار، ناخطاکار، بی زیان، خوش خیم، بی آزار، بی خطر، صاف و ساده، ساده دل، ساده لوح، بی شیله پیله، بی ریا، خوش جنس، پاک نهاد، نیکوسرشت، زودباور، زودگول، گولو، نادان، بی خبر، عاری از، فاقد، بدون، آدم بی گناه، آدم معصوم، آدم تازه کار و بی تجربه، آدم خامدست، اسم خاص مذکر (نام چند تن از پاپ های اعظم)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: free from corruption or knowledge of evil.
مترادف: immaculate, pure, sinless
متضاد: corrupt, sinful, wily
مشابه: chaste, clean, guileless, impeccable, moral, virtuous

- There is surely nothing more innocent than a newborn child.
[ترجمه mahsa00743421@gmail.com] مطمئنا هیچ چیز از یک نوزاد تازه متولد شده معصوم نیست.
|
[ترجمه مجید حامد] مطمئنا هیچ چیز معصوم تر از یک نوزاد تازه متولد شده وجود ندارد.
|
[ترجمه ^^] مطمئناهیچ چیز معصوم تر از یه نوزاد تازه متولد شده نیست
|
[ترجمه شان] مطمئنا هیچ چیز از یک کودک تازه متولد شده، بی گناه تر ( معصوم تر ) نیست.
|
[ترجمه گوگل] مطمئنا هیچ چیز معصوم تر از یک کودک تازه متولد شده نیست
[ترجمه ترگمان] مطمئنا هیچ چیز innocent از یک نوزاد تازه متولد نشده وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their relationship was totally innocent.
[ترجمه گوگل] رابطه آنها کاملاً بی گناه بود
[ترجمه ترگمان] رابطه شون کاملا معصومانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: free from guilt or blame.
مترادف: blameless, guiltless, inculpable
متضاد: guilty
مشابه: clean-handed, clear, faultless, irreproachable

- Later evidence showed that they had convicted an innocent man.
[ترجمه گوگل] شواهد بعدی نشان داد که آنها مردی بی گناه را محکوم کرده اند
[ترجمه ترگمان] بعد شواهد نشان داد که آن ها یک مرد بی گناه را محکوم کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not guilty as determined by a court of law.
متضاد: criminal, guilty
مشابه: blameless, guiltless, inculpable, sinless

- The court found her innocent of the crime.
[ترجمه گوگل] دادگاه او را از این جنایت بی گناه تشخیص داد
[ترجمه ترگمان] دادگاه او را بی گناه یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without worldly experience.
مترادف: inexperienced, naive, unsophisticated
متضاد: experienced, worldly
مشابه: artless, callow, childlike, green, guileless, ingenuous, open, provincial, unaffected, unpretentious, unworldly, young

- She's so innocent that she has no idea that they're taking advantage of her.
[ترجمه امین جهانگرد] اون انقد سادس که نمیدونه دارن ازش امتیاز میگیرن
|
[ترجمه sirus] او به قدری ساده و بی گناه است که هیچ ذهنیتی از اینکه آنها در حال سو استفاده از او هستند ندارد.
|
[ترجمه گوگل] او آنقدر بی گناه است که نمی داند آنها از او سوء استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] او خیلی بی گناهه که فکر نمی کند آن ها از او سو استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: harmless.
مترادف: harmless, innocuous, inoffensive
مشابه: safe, well-meant

- These are thought to be innocent games, but they can cause both emotional and physical harm.
[ترجمه گوگل] تصور می‌شود که این بازی‌ها بازی‌های بی‌گناهی هستند، اما می‌توانند باعث آسیب روحی و جسمی شوند
[ترجمه ترگمان] تصور می شود که این ها بازی های معصومانه باشند، اما می توانند باعث آسیب عاطفی و فیزیکی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: innocently (adv.)
• : تعریف: one who is innocent, esp. a young or unsophisticated person.
مترادف: babe, naif
مشابه: child, cub, greenhorn, ing�nue, lamb, novice, tenderfoot

- Quit pretending to be an innocent; you know what's going on.
[ترجمه گوگل] دست از تظاهر به بیگناهی بردارید میدونی چه خبره
[ترجمه ترگمان] انقدر وانمود نکن که بی گناه هستی، خودت هم می دانی چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is such an innocent that I hated having to break the news to him.
[ترجمه گوگل] او آنقدر بی گناه است که از اینکه مجبور باشم این خبر را به او بدهم متنفرم
[ترجمه ترگمان] او چنان بی گناه است که من از اینکه این خبر را به او بدهم متنفر بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. innocent of adornment
بدون تزیین

2. innocent vanity
غرور بی ضرر

3. an innocent child
طفل معصوم

4. an innocent tumor
غده ی خوش خیم

5. his innocent heart
قلب پاک او

6. the innocent shall go to heaven and the sinful to hell
بی گناهان به بهشت و گناهکاران به دوزخ خواهند رفت.

7. i am innocent and i have been framed
من بیگناهم و برایم پاپوش درست کرده اند.

8. one is innocent until proven guilty
تا گناه کسی اثبات نشده است بی گناه است

9. he is completely innocent of mathmatics
او اصلا از ریاضیات سر در نمی آورد.

10. he was completely innocent of the trouble he had caused
اوکاملا از دردسری که درست کرده بود بی خبر بود.

11. he was proved innocent
ثابت شد که بی گناه بود.

12. they executed many innocent people
آنان بی گناهان زیادی را اعدام کردند.

13. you can't jail innocent people!
شما نمی بایستی مردم بی گناه را زندان بیافکنید!

14. an individual is presumed innocent unless the opposite is proven
هر فرد بی گناه فرض می شود مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.

15. the judge pronounced him innocent
قاضی او را بی گناه اعلام کرد.

16. from all appearances he is innocent
تا آنجایی که به نظر می رسد او بی گناه است.

17. i feel pity for that innocent child
دلم برای آن کودک معصوم می سوزد.

18. the germans herded millions of innocent people into concentration camps
(مجازی) آلمانها میلیونها بی گناه را به بازداشتگاه ها راندند.

19. he exclaimed that he was completely innocent
او بانگ زد که کاملا بی گناه است.

20. he insisted that he was completely innocent
او مصرانه ادعا می کرد که کاملا بی گناه است.

21. the judge ruled that he was innocent
قاضی حکم برائت او را صادر کرد.

22. the haunting memory of a hungry child's innocent eyes
خاطره ی مکرر چشمان معصوم کودک گرسنه

23. the lawyer submitted that his client was innocent
وکیل ادعا کرد که موکل او بی گناه است.

24. to satisfy the police that one is innocent
بی گناهی خود را به پلیس قبولاندن

25. she has always maintained that his son is innocent
او همیشه بر این عقیده بوده است که پسرش بی گناه است.

26. i have a moral certainty that this prisoner is innocent
برای من وجدانا مسلم است که این زندانی بی گناه است.

27. when it comes to money he is not as innocent as he looks
در مورد پول آنقدرها هم که به نظر می آید ساده لوح نیست.

28. I refuted his claim that he was innocent.
[ترجمه امیرحسین] من ادعای او را رد میکنم که او بیگناه بوده است.
|
[ترجمه محمد ايراندوست] من ادعای او که او بیگناه بوده را رد می کنم.
|
[ترجمه مریم سالک زمانی] ادعای بی گناهیش را نقض کردم.
|
[ترجمه گوگل]من ادعای او مبنی بر بی گناهی او را رد کردم
[ترجمه ترگمان]من ادعای او را تکذیب کردم که بی گناه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. They have imprisoned an innocent man.
[ترجمه گوگل]آنها یک مرد بی گناه را زندانی کرده اند
[ترجمه ترگمان]اونا یه مرد بیگناه رو زندانی کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He said the killing of innocent people was inexcusable.
[ترجمه مریم سالک زمانی] کشتن بی گناهان از نظر او ناموجه و نابخشودنی است.
|
[ترجمه گوگل]او گفت که کشتن مردم بیگناه غیرقابل توجیه است
[ترجمه ترگمان]اون گفت که کشتن مردم بیگناه قابل بخشش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادم ساده (اسم)
innocent, goof, lamb

ادم بیگناه (اسم)
innocent

بی ضرر (صفت)
innocent, harmless, innocuous, inoffensive

مقدس (صفت)
virtuous, holy, saint, innocent, sacred, numinous, pious, venerable, sacrosanct

معصوم (صفت)
innocent, sinless, immaculate

منزه (صفت)
pure, blameless, innocent, guiltless

بی گناه (صفت)
dewy-eyed, blameless, innocent, guiltless, sinless, irreproachable, clean-handed

بی تقصیر (صفت)
faultless, blameless, innocent, clean-handed

مبرا (صفت)
free, innocent

تخصصی

[حقوق] بی گناه، بی تقصیر، مبری

انگلیسی به انگلیسی

• one who is innocent; one who is free from sin or wrongdoing; one who is simple or naive; small child
not guilty (law); free from sin or wrongdoing, pure; simple, naive, unsophisticated; harmless
if someone is innocent, they are not guilty of a crime.
if you are innocent, you have no experience of the more complex or unpleasant aspects of life.
an innocent remark or action is not meant to offend people, even if it does so.

پیشنهاد کاربران

هزاره:
1. بی گناه، بی تقصیر
2.
( سوال، حرف ) بی غرضانه، معصومانه
( اشتباه ) از روی سادگی
( تفریح ) سالم، بی ضرر
( غده ) خوش خیم
3. ( بچه، شخص ) معصوم، پاک ، بی گناه
4. ساده لوح، ساده، خام، بی تجربه
5. آدم معصوم، آدم بی گناه، آدم پاک ( مذهب ) معصوم
sweet young thing
A cute, innocent young girl or woman
بی عیب و نقص، بی ایراد
مترادف= impeccable, faultless
How can they put such a damning construction on a perfectly innocent phrase?
چطور می تونن یک همچین برداشت مزخرفی از این عبارت کاملا بی عیب و نقصی داشته باشند؟
...
[مشاهده متن کامل]

چطور همچین عبارت کاملا بی ایراد رو اینطور تعبیر / تفسیر کردند؟
رجوع شود به construction

ساده و سر راست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : innocence / innocent
صفت ( adjective ) : innocent
قید ( adverb ) : innocently
بی گناه
بی تقصیر
خالص
بی ضرر
زودباور
ساده لوح
یک کودک خردسال
معصوم/ پاک
( حقوق ) غیر عمدی
Innocent ( صفت ) :
رُک و راست
بی شیله پیله
معصومانه، صادقانه
his innocent remarks
گفته ها/اظهاراتِ معصومانه ی او
معصوم
بی گناه
ساده
harmless
بی ضرر
بی غرض
معصوم/ بی گناه
بی عیب و نقص
معصوم، بی گناه، بی تقصیر، منزه
پاپ اینوسنت: یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود
I'm wholly innocent of that crime
بدون سوء نیت یا بدون قصد تقلب یا غیر عمدی
Wholly innocent misrepresentation
تدلیس بدون سوء نیت
دست نخورده ( از نظر معصومی در دیدگاه سفرزندگی و روانشناسی )
معصوم - بیگناه - پاک - حتی ساده هم گاهی میشه
I'm a strange mix of being innocent and very not
.
• one who is innocent; one who is free from sin or wrongdoing; one who is simple or naive; small child
...
[مشاهده متن کامل]

• not guilty ( law ) ; free from sin or wrongdoing, pure; simple, naive, unsophisticated; harmless
• if someone is innocent, they are not guilty of a crime.
• if you are innocent, you have no experience of the more complex or unpleasant aspects of life.
• an innocent remark or action is not meant to offend people, even if it does so.

طفلی
نا آگاه - بی خبر ( کسی که در مورد چیزی آگاهی و شناخت ندارد )
They were Politically Innocent
آنها آگاهی سیاسی نداشتند
guiltless
بی تقصیر یا بیگناه جلوه دادن
بی گناه

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس