صفت ( adjective )
• (1) تعریف: free from corruption or knowledge of evil.
• مترادف: immaculate, pure, sinless
• متضاد: corrupt, sinful, wily
• مشابه: chaste, clean, guileless, impeccable, moral, virtuous
• مترادف: immaculate, pure, sinless
• متضاد: corrupt, sinful, wily
• مشابه: chaste, clean, guileless, impeccable, moral, virtuous
- There is surely nothing more innocent than a newborn child.
[ترجمه mahsa00743421@gmail.com] مطمئنا هیچ چیز از یک نوزاد تازه متولد شده معصوم نیست.|
[ترجمه مجید حامد] مطمئنا هیچ چیز معصوم تر از یک نوزاد تازه متولد شده وجود ندارد.|
[ترجمه ^^] مطمئناهیچ چیز معصوم تر از یه نوزاد تازه متولد شده نیست|
[ترجمه شان] مطمئنا هیچ چیز از یک کودک تازه متولد شده، بی گناه تر ( معصوم تر ) نیست.|
[ترجمه گوگل] مطمئنا هیچ چیز معصوم تر از یک کودک تازه متولد شده نیست[ترجمه ترگمان] مطمئنا هیچ چیز innocent از یک نوزاد تازه متولد نشده وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their relationship was totally innocent.
[ترجمه گوگل] رابطه آنها کاملاً بی گناه بود
[ترجمه ترگمان] رابطه شون کاملا معصومانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رابطه شون کاملا معصومانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: free from guilt or blame.
• مترادف: blameless, guiltless, inculpable
• متضاد: guilty
• مشابه: clean-handed, clear, faultless, irreproachable
• مترادف: blameless, guiltless, inculpable
• متضاد: guilty
• مشابه: clean-handed, clear, faultless, irreproachable
- Later evidence showed that they had convicted an innocent man.
[ترجمه گوگل] شواهد بعدی نشان داد که آنها مردی بی گناه را محکوم کرده اند
[ترجمه ترگمان] بعد شواهد نشان داد که آن ها یک مرد بی گناه را محکوم کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد شواهد نشان داد که آن ها یک مرد بی گناه را محکوم کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not guilty as determined by a court of law.
• متضاد: criminal, guilty
• مشابه: blameless, guiltless, inculpable, sinless
• متضاد: criminal, guilty
• مشابه: blameless, guiltless, inculpable, sinless
- The court found her innocent of the crime.
[ترجمه پارسا خرمی] دادگاه او را از جنایت بی تقصیر تشخیص داد|
[ترجمه گوگل] دادگاه او را از این جنایت بی گناه تشخیص داد[ترجمه ترگمان] دادگاه او را بی گناه یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: without worldly experience.
• مترادف: inexperienced, naive, unsophisticated
• متضاد: experienced, worldly
• مشابه: artless, callow, childlike, green, guileless, ingenuous, open, provincial, unaffected, unpretentious, unworldly, young
• مترادف: inexperienced, naive, unsophisticated
• متضاد: experienced, worldly
• مشابه: artless, callow, childlike, green, guileless, ingenuous, open, provincial, unaffected, unpretentious, unworldly, young
- She's so innocent that she has no idea that they're taking advantage of her.
[ترجمه امین جهانگرد] اون انقد سادس که نمیدونه دارن ازش امتیاز میگیرن|
[ترجمه sirus] او به قدری ساده و بی گناه است که هیچ ذهنیتی از اینکه آنها در حال سو استفاده از او هستند ندارد.|
[ترجمه پارسا خرمی] او آنقدر ساده است که نمی داند آنها دارند از او سوء استفاده می کنند.|
[ترجمه گوگل] او آنقدر بی گناه است که نمی داند آنها از او سوء استفاده می کنند[ترجمه ترگمان] او خیلی بی گناهه که فکر نمی کند آن ها از او سو استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: harmless.
• مترادف: harmless, innocuous, inoffensive
• مشابه: safe, well-meant
• مترادف: harmless, innocuous, inoffensive
• مشابه: safe, well-meant
- These are thought to be innocent games, but they can cause both emotional and physical harm.
[ترجمه گوگل] تصور میشود که این بازیها بازیهای بیگناهی هستند، اما میتوانند باعث آسیب روحی و جسمی شوند
[ترجمه ترگمان] تصور می شود که این ها بازی های معصومانه باشند، اما می توانند باعث آسیب عاطفی و فیزیکی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصور می شود که این ها بازی های معصومانه باشند، اما می توانند باعث آسیب عاطفی و فیزیکی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: innocently (adv.)
مشتقات: innocently (adv.)
• : تعریف: one who is innocent, esp. a young or unsophisticated person.
• مترادف: babe, naif
• مشابه: child, cub, greenhorn, ing�nue, lamb, novice, tenderfoot
• مترادف: babe, naif
• مشابه: child, cub, greenhorn, ing�nue, lamb, novice, tenderfoot
- Quit pretending to be an innocent; you know what's going on.
[ترجمه گوگل] دست از تظاهر به بیگناهی بردارید میدونی چه خبره
[ترجمه ترگمان] انقدر وانمود نکن که بی گناه هستی، خودت هم می دانی چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انقدر وانمود نکن که بی گناه هستی، خودت هم می دانی چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is such an innocent that I hated having to break the news to him.
[ترجمه گوگل] او آنقدر بی گناه است که از اینکه مجبور باشم این خبر را به او بدهم متنفرم
[ترجمه ترگمان] او چنان بی گناه است که من از اینکه این خبر را به او بدهم متنفر بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او چنان بی گناه است که من از اینکه این خبر را به او بدهم متنفر بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید