↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pli
📌 این ریشه، معادل "fold" و "bend" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "fold" یا "bend" مربوط هستند.
... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال:
🔘 pliant: easily bent or flexible
🔘 plight: a situation that bends or twists one's fate
🔘 exploit: a bold act, often bending the norm
🔘 simplify: to bend something into a simpler form
🔘 appliance: a device that bends to a specific task
🔘 deploy: to fold troops or resources into position
🔘 implied: indirectly bent towards a meaning
🔘 imply: to bend meaning without saying directly
🔘 misapplied: applied to the wrong purpose, bending it incorrectly
🔘 multiple: more than one part, folded together
🔘 oversimplify: to bend a complex idea into something too simple
🔘 pliable: capable of being bent without breaking
🔘 pliancy: the quality of being able to bend or adapt
🔘 pliers: a tool for bending or gripping
🔘 ply: to provide support, bending to needs
🔘 quadruple: to fold something four times
🔘 simple: straightforward, no folds or bends
🔘 simplistic: too bent in simplicity, possibly misleading
🔘 suppliant: someone bending or folding in request
🔘 triple: to bend something three times
1. بطور ضمنی بیان کردن . تلویحا گفتن 2. دلالت داشتن بر. اشاره داشتن بر 3. مستلزم چیزی بودن. متضمن چیزی بودن
مثال:
are you implying he is mad?
آیا شما تلویحا می گویید که او دیوانه است؟
🚫 دوستان لطفاً این کلمات رو باهم اشتباه نگیرید:
💡 Imply 👉 To suggest without stating directly 💭
💡 Infer 👉 To conclude based on evidence 🧠
رساندن
شبیه به convey هست با این تفاوت که:
از imply برای غیر مستقیم رساندن و از convey برای مستقیم رساندن مفاهیم استفاده میشه.
?Are you implying that I'm fat
به صورت غیر مستقیم گفتی که من چاقم؟
نشان دادن
مثال: His silence implied agreement with the proposal.
سکوتش نشان می داد که با پیشنهاد موافق است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Imply1. به طور ضمنی و غیرمستقیم بیان کردن/اشاره کردن/اشاره داشتن
Are you implying ( that ) I am wrong?داری میگی من اشتباه میگم؟ ( منظورت اینه که من اشتباه میگم؟ )
His silence seemed to imply agreement.
... [مشاهده متن کامل]
سکوتش، به نظر موافقتش رو میرسوند. ( به نظر میرسید سکوتش به معنای موافقت/رضایت بود )
It was implied that we were at fault.
اینطور به نظر میرسید که ما مقصر بودیم.
I disliked the implied criticism in his voice.
من از انتقاد ضمنی در لحن او خوشم نیومد.
2. اشاره داشتن، نشان دادن، معنی دادن، دلالت داشتن بر، حاکی از . . . بودن = Suggest
The fact that she was here implies a degree of interest.
این واقعیت که او اینجا بود، نشان دهنده درجه ای از علاقه است.
The survey implies ( that ) more people are moving house than was thought.
این نظرسنجی نشان می دهد ( که ) افراد بیشتری نسبت به آنچه تصور می شد خانه شان را تغییر می دهند.
Popularity does not necessarily imply merit.
محبوبیت لزوما به معنای شایستگی نیست ( حاکی از/نشان دهنده شایستگی نیست ) .
3. مستلزم چیزی بودن
The project implies an enormous investment in training.
این پروژه مستلزم سرمایه گذاری عظیم در آموزش است.
Sustainable development implies a long - term perspective.
توسعه پایدار مستلزم یک چشم انداز بلند مدت است.
Implied = Implicit
ضمنی، تلویحی، غیر مستقیم
Implication
1. پیامد، نتیجه، اثر = effect
These results have important practical implications.
You need to consider the legal implications before you publish anything.
His talk will examine the wider implications of the Internet revolution.
What are the implications of the new law?
پیامدهای قانون جدید چیست؟
2. معنی، مفهوم، دلالت
The implication is clear: young females do better if they mate with a new male.
From what she said, the implication was that they were splitting up.
از آنچه او گفت، مفهوم این بود که آنها در حال جدا شدن هستند.
3. مشارکت، دست داشتن یا دخیل بودن در جرم و غیره
He resigned after his implication in a sex scandal.
the implication of the former Chief of Staff in a major scandal
By implication = به طور ضمنی، تلویحا
The law bans organized protests and, by implication, any form of opposition.
این قانون اعتراضات سازمان یافته و به طور ضمنی هرگونه مخالفت را ممنوع می کند.
She accused the party and, by implication, its leader too.
او حزب و به طور ضمنی رهبر آن را نیز متهم کرد.
حاکی از
معنی دادن
بار معنایی داشتن
your remark imply that we are thieves
حرفاتون این معنی رو میده ( یا داره ) که ما دزدیم
غیر مستقیم بیان کردن:
. . . The passage seems to imply
متن غیر مستقیم بیان میکند که. . .
imply = to communicate an idea or feeling without saying it directly
What are you implying.
سربسته ، به چی داری اشاره میکنی ؟
سربسته ، چی داری میگی ؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : imply / implicate
✅️ اسم ( noun ) : implicature / implication
✅️ صفت ( adjective ) : implicit / implied
✅️ قید ( adverb ) : implicitly
ارتباط نزدیکی داشتن
استنباط
قابل شدن
به این معناست که. . .
مستلزم چیزی بودن، نشان دادن
?How dare she imply that I was lying
نشان از . . . . . . داشتن، اشاره به . . . . . . داشتن
Indicate
اشاره کردن ( تلویحا )
# His tone implied disapproval
# Are you implying that I am wrong?
# I never meant to imply any criticism
# How dare she imply that I was lying?
غیر مستقیم چیزی رو گفتن
Are you implying that I'm fat?
( موضوعی را ) رساندن
Imply:
به معنای ( چیزی ) بودن
Democracy implies a respect for individual liberties
دموکراسی به معنای احترام به آزادی های فردی است
High profits do not necessarily imply efficiency
سود زیاد لزوما به معنای کارایی نیست
① اشاره کردن به یک مورد ( با حالت کنایه )
مثلا: ?are you implying he's stupid ( آیا شما [با کنایه] میگویید که او بی عقل است؟آیا منظورتان این است که او احمق است؟ )
②همانطور که پیداست، همانطور که مشخص است
مثلا: as the face implies. . . . ( . . . . همانطور که از چهره اش پیداست )
در معنی دوم این کلمه :
لازم و مهم کردن چیزی برا موفق شدن
The project implies an enormous investment in training
القا کردن
در لفافه حرف زدن غیر مستقیم مطلبی بیان کردن
Intimate
تضمین کردن, ضامن بودن
مبین آنست که. . .
به طور ضمنی بیان کردن، تلویحا معنا دادن، بیانگر چیزی بودن
To infer
تلویح کردن
غیر مسقیم فهمیدن ، برداشت ضمنی
بیان کننده
بر آمدن ( مثلا: As its title implies: همانطور که از عنوان آن بر می آید )
حاکی بودن از، حکایت کردن از
دلالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)