فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: helps, helping, helped
حالات: helps, helping, helped
• (1) تعریف: to give aid or assistance to, or to further the advancement of.
• مترادف: aid, assist, serve
• متضاد: hamper, handicap, hinder, impede
• مشابه: abet, accommodate, ameliorate, avail, back, benefit, collaborate with, contribute to, ease, encourage, expedite, facilitate, favor, forward, further, intercede for, nurse, oblige, promote, relieve, soothe, speed, succor, support
• مترادف: aid, assist, serve
• متضاد: hamper, handicap, hinder, impede
• مشابه: abet, accommodate, ameliorate, avail, back, benefit, collaborate with, contribute to, ease, encourage, expedite, facilitate, favor, forward, further, intercede for, nurse, oblige, promote, relieve, soothe, speed, succor, support
- Friends helped him paint his house.
[ترجمه Mahdi Man City] دوستانش به او کمک کردند تا خانه اش را رنگ کند|
[ترجمه donki] دوستانش در کشتن او به خانه اش کمک کردن تا جنازه اش را رنگ کنند .|
[ترجمه @mbsh#] دوستانش کمکش کردند که خانه اش را رنگ بزند|
[ترجمه آرزو] دوستان اش کمک اش کردند که خانه اش را رنگ آمیزی کند|
[ترجمه گوگل] دوستان به او کمک کردند تا خانه اش را رنگ کند[ترجمه ترگمان] دوستاش کمکش کردن که خونه اش رو رنگ کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let me help you with the dishes.
[ترجمه دریا] اجازه بده کمکت کنم ظرف ها رو بشوری|
[ترجمه گوگل] بگذارید در مورد ظرف ها به شما کمک کنم[ترجمه ترگمان] بذار کمکت کنم ظرف ها رو بشوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His wife helped him in his political career.
[ترجمه kimia] همسرش در حرفه سیاسی اش به او کمک کرد|
[ترجمه محمد حسین کریمی ] همسرش در حرفه سیاسی به او کمک کرد|
[ترجمه گوگل] همسرش در کار سیاسی به او کمک کرد[ترجمه ترگمان] همسرش در حرفه سیاسی خود به او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The counselor helped her to define her goals.
[ترجمه گوگل] مشاور به او کمک کرد تا اهدافش را مشخص کند
[ترجمه ترگمان] مشاور به او کمک کرد تا اهداف خود را تعریف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مشاور به او کمک کرد تا اهداف خود را تعریف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: aid or assist in moving in a certain direction.
- She helped her elderly mother out of the car.
[ترجمه گوگل] او به مادر مسن خود کمک کرد تا از ماشین خارج شود
[ترجمه ترگمان] او به مادرش کمک کرد تا از ماشین پیاده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به مادرش کمک کرد تا از ماشین پیاده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His father-in-law helped him up the corporate ladder.
[ترجمه گوگل] پدرشوهرش به او کمک کرد تا از نردبان شرکت بالا برود
[ترجمه ترگمان] پدر زنش به او کمک کرد تا از نردبان شرکت بالا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر زنش به او کمک کرد تا از نردبان شرکت بالا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to rescue or save.
• مترادف: rescue, save
• متضاد: doom
• مشابه: aid, deliver, extricate, redeem, salvage
• مترادف: rescue, save
• متضاد: doom
• مشابه: aid, deliver, extricate, redeem, salvage
- Help her! She's choking.
[ترجمه محمد حسین کریمی] به آن زن کمک کنید ( به او کمک کنید ) ! داره خفه میشه|
[ترجمه دریا] کمکش کنید! اون زن در حال خفه شدنه|
[ترجمه گوگل] کمکش کن داره خفه میشه[ترجمه ترگمان] کمکش کنید! داره خفه می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to avoid or refrain from (usu. prec. by can or cannot).
• مترادف: avoid, eschew, keep from, refrain from
• مشابه: abstain from, shun, stop
• مترادف: avoid, eschew, keep from, refrain from
• مشابه: abstain from, shun, stop
- I couldn't help overhearing their conversation.
[ترجمه حسین] نمی توانستم فال گوشیِ گفت و گوی آنها نکنم|
[ترجمه گوگل] نمی توانستم صحبت هایشان را نشنوم[ترجمه ترگمان] نمی توانستم جلوی گفتگوی آن ها را بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't help crying when I watch these sad movies.
[ترجمه Maryam] وقتی این فیلمهای غمگین رو میبینم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم|
[ترجمه Shakiba] وقتی این فیلم های ناراحت کننده رو می بینم، نمی تونم گریه نکنم.|
[ترجمه گوگل] وقتی این فیلم های غمگین را تماشا می کنم نمی توانم جلوی گریه ام را بگیرم[ترجمه ترگمان] وقتی این فیلم های غمگین را تماشا می کنم نمی توانم گریه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He can never help worrying when his daughter is out late.
[ترجمه Maryam.shz] او نمی تواند هرگز جلوی نگرانی اش را بگیرد وقتی دخترش تا دیروقت بیرون است.|
[ترجمه غلامعبا س گل] هر گز نمیتوند از نگرانی بر حذ ر بماند هنگامیکه دخترش تا دیر وقت بیرون است.|
[ترجمه گوگل] وقتی دخترش تا دیروقت بیرون می رود، هرگز نمی تواند نگران باشد[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی تواند وقتی که دخترش دیر شده است، نگران شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She never takes medicine if she can help it.
[ترجمه غلامعباس گل] اگر او بتوانداز مصرف دارو خودداری کند هرگز آنرا مصرف نمیکند.|
[ترجمه گوگل] او هرگز دارو مصرف نمی کند اگر بتواند به آن کمک کند[ترجمه ترگمان] اون هیچ وقت دارو نمی خوره اگه بتونه کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to take for oneself.
• مشابه: avail, take
• مشابه: avail, take
- Help yourself to the pie.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] بفرمایید کلوچه ( با کلوچه از خودتان پذیرایی کنید. . . . . بفرمایید کلوچه میل کنید. )|
[ترجمه گوگل] به خودت کمک کن تا کیک بگیری[ترجمه ترگمان] به خودت کمک کن تا پای خودت رو در بیاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to improve; to make better.
• متضاد: spoil
• متضاد: spoil
- Adequate funding will help the situation.
[ترجمه گوگل] بودجه کافی به وضعیت کمک می کند
[ترجمه ترگمان] بودجه کافی به این وضعیت کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بودجه کافی به این وضعیت کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An apology would certainly help matters.
[ترجمه گوگل] معذرت خواهی مطمئناً به مسائل کمک می کند
[ترجمه ترگمان] یه معذرت خواهی باید به همه چیز کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه معذرت خواهی باید به همه چیز کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: helps, helping, helped
حالات: helps, helping, helped
• (1) تعریف: to give aid or assistance, or to further the advancement of something or someone.
• مترادف: aid, assist, serve
• متضاد: hinder
• مشابه: chip in, collaborate, contribute, cooperate, minister, oblige, pitch in
• مترادف: aid, assist, serve
• متضاد: hinder
• مشابه: chip in, collaborate, contribute, cooperate, minister, oblige, pitch in
- We should all help in the fight against hunger.
[ترجمه گوگل] همه ما باید در مبارزه با گرسنگی کمک کنیم
[ترجمه ترگمان] همه ما باید به مبارزه با گرسنگی کمک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه ما باید به مبارزه با گرسنگی کمک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This medicine helps to relieve the cough.
[ترجمه گوگل] این دارو به تسکین سرفه کمک می کند
[ترجمه ترگمان] این دارو به تسکین سرفه کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دارو به تسکین سرفه کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause something to improve, or to bring one closer to a solution to a problem.
- Your advice really helped.
[ترجمه گوگل] توصیه شما واقعا کمک کرد
[ترجمه ترگمان] نصیحت تو واقعا کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نصیحت تو واقعا کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When you have a problem, sometimes it helps to talk about it.
[ترجمه گوگل] وقتی مشکلی دارید، گاهی صحبت کردن در مورد آن کمک می کند
[ترجمه ترگمان] زمانی که یک مشکل دارید، گاهی اوقات به صحبت کردن در مورد آن کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که یک مشکل دارید، گاهی اوقات به صحبت کردن در مورد آن کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or an instance of giving aid or assistance.
• مترادف: aid, assist, assistance, service
• متضاد: hindrance
• مشابه: backing, boon, boost, contribution, cooperation, encouragement, favor, furtherance, hand, kindness, promotion, relief, start, succor, support
• مترادف: aid, assist, assistance, service
• متضاد: hindrance
• مشابه: backing, boon, boost, contribution, cooperation, encouragement, favor, furtherance, hand, kindness, promotion, relief, start, succor, support
- Your help with the project was greatly appreciated.
[ترجمه گوگل] از کمک شما در این پروژه بسیار قدردانی شد
[ترجمه ترگمان] کمک شما با پروژه بسیار مورد تقدیر قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمک شما با پروژه بسیار مورد تقدیر قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government's help came just in the nick of time.
[ترجمه گوگل] کمک های دولت در همان لحظه به دست آمد
[ترجمه ترگمان] کمک دولت درست به موقع رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمک دولت درست به موقع رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: one who gives aid or assistance.
• مترادف: aid, aide, assistant, helper, succor
• متضاد: hindrance
• مشابه: adjunct, attendant, auxiliary, deputy, encouragement, girl Friday, gofer, henchman, man Friday, resort
• مترادف: aid, aide, assistant, helper, succor
• متضاد: hindrance
• مشابه: adjunct, attendant, auxiliary, deputy, encouragement, girl Friday, gofer, henchman, man Friday, resort
- My daughter was a big help when I came home from the hospital.
[ترجمه گوگل] وقتی از بیمارستان به خانه آمدم، دخترم کمک بزرگی بود
[ترجمه ترگمان] وقتی از بیمارستان اومدم، دختر من خیلی کمک بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی از بیمارستان اومدم، دختر من خیلی کمک بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an aid to improvement or success, or an aid in solving a problem.
• متضاد: encumbrance, hindrance, impediment, obstacle
• متضاد: encumbrance, hindrance, impediment, obstacle
- Real conversation practice is a great help in learning a foreign language.
[ترجمه گوگل] تمرین مکالمه واقعی کمک بزرگی در یادگیری یک زبان خارجی است
[ترجمه ترگمان] تمرین گفتگوی واقعی به یادگیری زبان خارجی کمک بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمرین گفتگوی واقعی به یادگیری زبان خارجی کمک بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being a Southerner was a help in his political campaign.
[ترجمه گوگل] جنوبی بودن کمکی به مبارزات سیاسی او بود
[ترجمه ترگمان] جنوبی بودن کمکی در مبارزات سیاسی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جنوبی بودن کمکی در مبارزات سیاسی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an employee or employees collectively, esp. domestic servants.
• مترادف: employees, staff
• مشابه: assistant, attendant, domestic, factotum, farm hand, hand, laborer, menial, peon, personnel, retainer, servant, worker
• مترادف: employees, staff
• مشابه: assistant, attendant, domestic, factotum, farm hand, hand, laborer, menial, peon, personnel, retainer, servant, worker
- We'll need to hire help for the banquet.
[ترجمه گوگل] برای ضیافت باید کمک بگیریم
[ترجمه ترگمان] ما باید برای مهمانی کمک بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما باید برای مهمانی کمک بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cost of help is steadily increasing.
[ترجمه کیمیا] کمک هزینه به طور پیوسته در حال افزایش است|
[ترجمه گوگل] هزینه کمک به طور پیوسته در حال افزایش است[ترجمه ترگمان] هزینه کمک به طور پیوسته در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The help were given an extra day off at Christmas.
[ترجمه گوگل] در کریسمس به این کمک ها یک روز مرخصی اضافه داده شد
[ترجمه ترگمان] این کمک یک روز اضافی در کریسمس داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کمک یک روز اضافی در کریسمس داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: an expression of distress; signal for rescue.
- Help! I can't swim!
[ترجمه گوگل] کمک! من نمی توانم شنا کنم!
[ترجمه ترگمان] کمک! من شنا بلد نیستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمک! من شنا بلد نیستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید