help

/ˈhelp//help/

معنی: کمک، یاری، مساعدت، نوکر، مزدور، امداد، پایمردی، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، چاره کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن
معانی دیگر: زاوری، یاوری، مدد، یاری دادن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن، (با: up یا down یاin یا into و غیره) در انجام کاری کمک کردن، تسهیل کردن، میسر کردن، ترویج کردن، جلوگیری کردن، خودداری کردن، چاره کردن، درمان کردن، (مشتریان و غیره را) خدمت گذاری کردن، راهنمایی و فروشندگی کردن، مفید بودن، سودمند بودن، به درد خوردن، وردست، مستخدم، کلفت، کارگر کشتزار، مساعدت کردن با، بهترکردن چاره کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: helps, helping, helped
(1) تعریف: to give aid or assistance to, or to further the advancement of.
مترادف: aid, assist, serve
متضاد: hamper, handicap, hinder, impede
مشابه: abet, accommodate, ameliorate, avail, back, benefit, collaborate with, contribute to, ease, encourage, expedite, facilitate, favor, forward, further, intercede for, nurse, oblige, promote, relieve, soothe, speed, succor, support

- Friends helped him paint his house.
[ترجمه Mahdi Man City] دوستانش به او کمک کردند تا خانه اش را رنگ کند
|
[ترجمه donki] دوستانش در کشتن او به خانه اش کمک کردن تا جنازه اش را رنگ کنند .
|
[ترجمه @mbsh#] دوستانش کمکش کردند که خانه اش را رنگ بزند
|
[ترجمه آرزو] دوستان اش کمک اش کردند که خانه اش را رنگ آمیزی کند
|
[ترجمه گوگل] دوستان به او کمک کردند تا خانه اش را رنگ کند
[ترجمه ترگمان] دوستاش کمکش کردن که خونه اش رو رنگ کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let me help you with the dishes.
[ترجمه دریا] اجازه بده کمکت کنم ظرف ها رو بشوری
|
[ترجمه گوگل] بگذارید در مورد ظرف ها به شما کمک کنم
[ترجمه ترگمان] بذار کمکت کنم ظرف ها رو بشوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His wife helped him in his political career.
[ترجمه kimia] همسرش در حرفه سیاسی اش به او کمک کرد
|
[ترجمه محمد حسین کریمی ] همسرش در حرفه سیاسی به او کمک کرد
|
[ترجمه گوگل] همسرش در کار سیاسی به او کمک کرد
[ترجمه ترگمان] همسرش در حرفه سیاسی خود به او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The counselor helped her to define her goals.
[ترجمه گوگل] مشاور به او کمک کرد تا اهدافش را مشخص کند
[ترجمه ترگمان] مشاور به او کمک کرد تا اهداف خود را تعریف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: aid or assist in moving in a certain direction.

- She helped her elderly mother out of the car.
[ترجمه گوگل] او به مادر مسن خود کمک کرد تا از ماشین خارج شود
[ترجمه ترگمان] او به مادرش کمک کرد تا از ماشین پیاده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His father-in-law helped him up the corporate ladder.
[ترجمه گوگل] پدرشوهرش به او کمک کرد تا از نردبان شرکت بالا برود
[ترجمه ترگمان] پدر زنش به او کمک کرد تا از نردبان شرکت بالا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to rescue or save.
مترادف: rescue, save
متضاد: doom
مشابه: aid, deliver, extricate, redeem, salvage

- Help her! She's choking.
[ترجمه محمد حسین کریمی] به آن زن کمک کنید ( به او کمک کنید ) ! داره خفه میشه
|
[ترجمه دریا] کمکش کنید! اون زن در حال خفه شدنه
|
[ترجمه گوگل] کمکش کن داره خفه میشه
[ترجمه ترگمان] کمکش کنید! داره خفه می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to avoid or refrain from (usu. prec. by can or cannot).
مترادف: avoid, eschew, keep from, refrain from
مشابه: abstain from, shun, stop

- I couldn't help overhearing their conversation.
[ترجمه حسین] نمی توانستم فال گوشیِ گفت و گوی آنها نکنم
|
[ترجمه گوگل] نمی توانستم صحبت هایشان را نشنوم
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم جلوی گفتگوی آن ها را بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't help crying when I watch these sad movies.
[ترجمه Maryam] وقتی این فیلمهای غمگین رو میبینم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم
|
[ترجمه Shakiba] وقتی این فیلم های ناراحت کننده رو می بینم، نمی تونم گریه نکنم.
|
[ترجمه گوگل] وقتی این فیلم های غمگین را تماشا می کنم نمی توانم جلوی گریه ام را بگیرم
[ترجمه ترگمان] وقتی این فیلم های غمگین را تماشا می کنم نمی توانم گریه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He can never help worrying when his daughter is out late.
[ترجمه Maryam.shz] او نمی تواند هرگز جلوی نگرانی اش را بگیرد وقتی دخترش تا دیروقت بیرون است.
|
[ترجمه غلامعبا س گل] هر گز نمیتوند از نگرانی بر حذ ر بماند هنگامیکه دخترش تا دیر وقت بیرون است.
|
[ترجمه گوگل] وقتی دخترش تا دیروقت بیرون می رود، هرگز نمی تواند نگران باشد
[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی تواند وقتی که دخترش دیر شده است، نگران شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She never takes medicine if she can help it.
[ترجمه غلامعباس گل] اگر او بتوانداز مصرف دارو خودداری کند هرگز آنرا مصرف نمیکند.
|
[ترجمه گوگل] او هرگز دارو مصرف نمی کند اگر بتواند به آن کمک کند
[ترجمه ترگمان] اون هیچ وقت دارو نمی خوره اگه بتونه کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to take for oneself.
مشابه: avail, take

- Help yourself to the pie.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] بفرمایید کلوچه ( با کلوچه از خودتان پذیرایی کنید. . . . . بفرمایید کلوچه میل کنید. )
|
[ترجمه گوگل] به خودت کمک کن تا کیک بگیری
[ترجمه ترگمان] به خودت کمک کن تا پای خودت رو در بیاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to improve; to make better.
متضاد: spoil

- Adequate funding will help the situation.
[ترجمه گوگل] بودجه کافی به وضعیت کمک می کند
[ترجمه ترگمان] بودجه کافی به این وضعیت کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An apology would certainly help matters.
[ترجمه گوگل] معذرت خواهی مطمئناً به مسائل کمک می کند
[ترجمه ترگمان] یه معذرت خواهی باید به همه چیز کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: helps, helping, helped
(1) تعریف: to give aid or assistance, or to further the advancement of something or someone.
مترادف: aid, assist, serve
متضاد: hinder
مشابه: chip in, collaborate, contribute, cooperate, minister, oblige, pitch in

- We should all help in the fight against hunger.
[ترجمه گوگل] همه ما باید در مبارزه با گرسنگی کمک کنیم
[ترجمه ترگمان] همه ما باید به مبارزه با گرسنگی کمک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This medicine helps to relieve the cough.
[ترجمه گوگل] این دارو به تسکین سرفه کمک می کند
[ترجمه ترگمان] این دارو به تسکین سرفه کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause something to improve, or to bring one closer to a solution to a problem.

- Your advice really helped.
[ترجمه گوگل] توصیه شما واقعا کمک کرد
[ترجمه ترگمان] نصیحت تو واقعا کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When you have a problem, sometimes it helps to talk about it.
[ترجمه گوگل] وقتی مشکلی دارید، گاهی صحبت کردن در مورد آن کمک می کند
[ترجمه ترگمان] زمانی که یک مشکل دارید، گاهی اوقات به صحبت کردن در مورد آن کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of giving aid or assistance.
مترادف: aid, assist, assistance, service
متضاد: hindrance
مشابه: backing, boon, boost, contribution, cooperation, encouragement, favor, furtherance, hand, kindness, promotion, relief, start, succor, support

- Your help with the project was greatly appreciated.
[ترجمه گوگل] از کمک شما در این پروژه بسیار قدردانی شد
[ترجمه ترگمان] کمک شما با پروژه بسیار مورد تقدیر قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government's help came just in the nick of time.
[ترجمه گوگل] کمک های دولت در همان لحظه به دست آمد
[ترجمه ترگمان] کمک دولت درست به موقع رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who gives aid or assistance.
مترادف: aid, aide, assistant, helper, succor
متضاد: hindrance
مشابه: adjunct, attendant, auxiliary, deputy, encouragement, girl Friday, gofer, henchman, man Friday, resort

- My daughter was a big help when I came home from the hospital.
[ترجمه گوگل] وقتی از بیمارستان به خانه آمدم، دخترم کمک بزرگی بود
[ترجمه ترگمان] وقتی از بیمارستان اومدم، دختر من خیلی کمک بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an aid to improvement or success, or an aid in solving a problem.
متضاد: encumbrance, hindrance, impediment, obstacle

- Real conversation practice is a great help in learning a foreign language.
[ترجمه گوگل] تمرین مکالمه واقعی کمک بزرگی در یادگیری یک زبان خارجی است
[ترجمه ترگمان] تمرین گفتگوی واقعی به یادگیری زبان خارجی کمک بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being a Southerner was a help in his political campaign.
[ترجمه گوگل] جنوبی بودن کمکی به مبارزات سیاسی او بود
[ترجمه ترگمان] جنوبی بودن کمکی در مبارزات سیاسی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an employee or employees collectively, esp. domestic servants.
مترادف: employees, staff
مشابه: assistant, attendant, domestic, factotum, farm hand, hand, laborer, menial, peon, personnel, retainer, servant, worker

- We'll need to hire help for the banquet.
[ترجمه گوگل] برای ضیافت باید کمک بگیریم
[ترجمه ترگمان] ما باید برای مهمانی کمک بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cost of help is steadily increasing.
[ترجمه کیمیا] کمک هزینه به طور پیوسته در حال افزایش است
|
[ترجمه گوگل] هزینه کمک به طور پیوسته در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] هزینه کمک به طور پیوسته در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The help were given an extra day off at Christmas.
[ترجمه گوگل] در کریسمس به این کمک ها یک روز مرخصی اضافه داده شد
[ترجمه ترگمان] این کمک یک روز اضافی در کریسمس داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: an expression of distress; signal for rescue.

- Help! I can't swim!
[ترجمه گوگل] کمک! من نمی توانم شنا کنم!
[ترجمه ترگمان] کمک! من شنا بلد نیستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. help for the inundated villages
کمک به دهکده های سیل زده

2. help from the privates sector is also important in projecting school building programs
در برنامه ریزی ساختمان مدارس کمک بخش خصوصی نیز اهمیت دارد.

3. help me lift the table
کمک کن میز را بلند کنم.

4. help will come soon
به زودی کمک خواهد رسید.

5. help oneself to
1- (خوراک) برداشتن،برای خود غذا کشیدن 2- بدون اجازه برداشتن،دزدیدن،بلند کردن

6. help out
(در انجام کاری) کمک کردن

7. heaven help you!
خدا به دادت برسد!

8. please help me, i've lost my way
لطفا به من کمک کنید،راه خود را گم کرده ام.

9. the help wanted column
ستون آگهی های استخدام (در روزنامه)

10. they help freshmen to orient themselves to college life
آنها به دانشجویان سال اول کمک می کنندتا خود را با زندگی دانشگاهی همساز کنند (وفق بدهند).

11. to help a blind man across the street
مرد کوری را در گذشتن از خیابان کمک کردن

12. to help alleviate the food shortage in africa
برای کمک به برطرف کردن کمبود غذا در افریقا

13. to help an old lady get into a bus
در سوار شدن به اتوبوس به پیرزنی کمک کردن

14. to help the poor
به بینوایان کمک کردن

15. cannot help but
مجبور خواهد بود،چاره ای نخواهد داشت مگر اینکه،حتما

16. so help me (god)
(به خدا) قسم،سوگند می خورم (به خدا)

17. so help me god!
(در سوگند و غیره) به خدا قسم !

18. can you help me with this suitcase, son?
پسرم،می توانی در حمل این چمدان به من کمک کنی ؟

19. coarse foods help to harden the gums
خوراک زبر به سفت شدن لثه ها کمک می کند.

20. he can't help coughing
او نمی تواند جلوی سرفه ی خود را بگیرد.

21. he can't help himself, he is blind and old
او تقصیر ندارد،نابینا و سالمند است.

22. i can't help it
کاری از من ساخته نیست (دست خودم نیست).

23. i couldn't help but laugh
نتوانستم جلو خنده ی خود را بگیرم.

24. i couldn't help but laugh
نمی توانستم از خنده خودداری کنم.

25. i couldn't help laughing
بی اختیار زدم زیر خنده (نتوانستم از خنده خودداری کنم).

26. i will help you as long as i live
تا وقتی زنده ام به تو کمک خواهم کرد.

27. she requires help
او نیاز به کمک دارد.

28. the promised help is not forthcoming
از کمکی که قول داده بودند خبری نیست.

29. through homa's help
به کمک هما

30. we couldn't help but surrender
چاره ای جز تسلیم شدن نداشتیم.

31. we must help the indigents
باید مستمندان را یاری دهیم.

32. we must help them in their extremity
باید در این بحبوحه به آنها کمک کنیم.

33. be of help
مفید بودن،سودمند بودن،چاره گر بودن،کمک کردن

34. can not help oneself
از خودداری عاجز بودن،ناتوان بودن (در جلوگیری)،اختیار دست خود (کسی)نبودن

35. a cry for help
فریاد کمک

36. a request for help from some man in the hall
درخواست کمک از سوی مردی در سالن

37. a tax to help schools
مالیاتی برای کمک به مدارس

38. an offer of help
پیشنهاد کمک

39. an offer of help with no strings attached
پیشنهاد کمک بدون قید و شرط

40. he came to help them in their necessity
آمد تا در هنگام تنگدستی به آنها کمک کند.

41. he enlisted the help of several experts
او کمک چندین کارشناس را جلب کرد.

42. he gave me help
او به من کمک داد.

43. he is beyond help
کار او از کمک گذشته است.

44. his cries for help went unheard
گوش شنوایی نبود که فریاد کمک خواهی او را بشنود.

45. his refusal to help is criminal
خودداری او از کمک تاسف آور است.

46. how can he help when they won't let him?
اگر نگذارند چگونه می تواند به آنها کمک بکند؟

47. i appreciate your help
از کمک شما سپاسگزارم.

48. jaffar shouted for help
جعفر فریاد کشید و کمک خواست.

49. patience will always help
صبر همیشه کمک است.

50. she rewarded my help with a smile
کمک های مرا با لبخندی پاداش داد.

51. she screamed for help
جیغ زد و کمک خواست.

52. the arrival of help boosted their morale
رسیدن کمک،روحیه ی آنها را قوی کرد.

53. they rendered us help when we needed it
آنان هنگامی که نیاز داشتیم به ما کمک کردند.

54. they sent for help
آنها کمک طلب کردند.

55. this bill will help those who have been sleeping on their rights
این لایحه به کسانی که از حقوق خود استفاده نکرده اند کمک خواهد کرد.

56. to volunteer one's help
کمک خود را ارزانی داشتن

57. urgent appeals for help
درخواست های اضطراری برای کمک

58. voluntary work to help refugees
کار داوطلبانه برای کمک به پناهندگان

59. we have to help him get out of this predicament
باید برای نجات از این مخمصه به او کمک کنیم.

60. your plan cannot help but end in disaster!
نقشه ی شما پیامدی جز فاجعه نخواهد داشت !

61. a free offer of help
پیشنهاد کمک بدون انتظار پاداش

62. an immediate need for help
نیاز فوری به کمک

63. ask whether he will help
بپرس آیا کمک خواهد کرد!

64. don't undervalue your parents' help
کمک والدین خودت را دست کم نگیر

65. god helps those who help themselves
خداوند به کسانی کمک می کند که در فکر کمک به خود هستند.

66. he felt obligated to help
او خود را موظف دانست که کمک کند.

67. he is going to help me go over my books
در رسیدگی به دفاترم به من کمک خواهد کرد.

68. his expectation of receiving help from his uncle
امیدواری او نسبت به دریافت کمک از عمویش

69. in sore need of help
شدیدا نیازمند به کمک

70. in their farm, hired help ate with the rest of the family
در مزرعه ی آنها کارگران اجیر با بقیه ی خانواده خوراک می خوردند.

مترادف ها

کمک (اسم)
support, accommodation, hand, adjoint, aid, service, help, assistance, helping, helper, assistant, succor, adjutant, subservience, avail, mate, relief, seconder, subserviency, furtherance, helpmeet, succorer

یاری (اسم)
aid, service, help, helping, companionship, adjutancy, succor, synergy

مساعدت (اسم)
aid, help, assistance, favor, backstop, favour

نوکر (اسم)
help, man, swain, footman, servant, lackey, valet, server, menial, flunkey, henchman, famulus, handyman, flunky, footboy, manservant, lacquey, servitor, slavey, yes-man

مزدور (اسم)
help, grub, hireling, hack, laborer, workman, galley slave, hired laborer, hired labourer

امداد (اسم)
help

پایمردی (اسم)
help, assistance, intercession, fortitude

سودمند واقع شدن (فعل)
help, bestead

همدستی کردن (فعل)
help, collaborate, cooperate

مدد رساندن (فعل)
help

بهتر کردن، پاره کردن (فعل)
help

کمک کردن (فعل)
relieve, assist, hand, aid, help, boost, facilitate, bestead, bested, redound

یاری کردن (فعل)
assist, aid, help, succor, bestead, succour

مساعدت کردن (فعل)
assist, aid, help

تخصصی

[کامپیوتر] راهنما ف اطلاعات کمکی اطلاعات تهیه شده به وسیله ی یک برنامه ی کامپیوتری برای کمک به کاربر، بسیار از برنامه های امپیوتری، یک راهنمای صفحه نمایشی دارند که کاربر می تواند هنگام نیاز از آن استفاده کند . مثلاً اگر چگونگی کار با فرمان خاصی را فراموش کرده اید، می توانید از راهنمایی های help استفاده کرده و مشکل را حل کنید . برنامه های مختلف، روشهای مختلفی را برای کسب اطلاعات کمکی به ار می برند . مثالً نوشتن f1 در برنامه ی 1-2-3 lotus راهنما را ظاهر می کند . در برنامه های ویندوز، یکی از گزینه های منو معمولاً help است . نگاه کنید به context - sensitive help , documentation . - کمک .

انگلیسی به انگلیسی

• assistance, aid; hired laborer, domestic servant; group of servants or workers; means of fixing or changing something
assist, aid; rescue; ease, relieve; improve, fix; avoid, refrain; serve, wait on
if you help someone, you make something easier for them, for example by doing part of their work or by giving them advice or money.
if something helps, it makes a difficult situation or task easier to deal with.
if something helps to achieve a particular result, it is one of the things that combine to achieve it.
if you help yourself, you serve yourself with food or drink.
if you can't help the way you feel or the way you behave, you cannot change it or stop it happening.
if you give help to someone, you assist them in some way, for example by giving them money or advice, or by doing part of their work for them.
if someone or something is a help, they make things better or easier by assisting you in some way.
if something is of help, it makes things better or easier.
help is also the assistance that someone gives when they go to rescue a person who is in danger.
if you are in danger, you shout `help!' in order to attract someone's attention.
see also helping.
if you help out or help someone out, you do them a favour, such as lending them money or doing part of their work.

پیشنهاد کاربران

جلوگیری کردن ، مانع شدن
مثال: I can't help laughing.
نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم.
کمک کردن.
با حرف اصافه with
به داد کسی رسیدن
☆ دقت شود که برای بیان مفهوم ( در انجام کاری به کسی کمک کردن=help someone with something ) قبل از ذکر کردن نام آن عمل ( something ) ، از حرف اضافه ی with می شود:
He still needs his parents to help him with everything
او هنوز نیاز دارد تا پدر و مادرش در همه ی امور به او کمک کنند.
Can I help you with something, boy?
I need some help with this fastening
بزرگی کردن
Can you help me get some milk from the fridge?
میشه بزرگی کنی مقداری شیر از یخچال واسم بیاری؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : help
✅️ اسم ( noun ) : help / helper / helping / helpfulness / helplessness
✅️ صفت ( adjective ) : helpful / helpless
✅️ قید ( adverb ) : helpfully / helplessly
کارساز بودن
فایده داشتن
نفع داشتن
سودآور/ سودبخش/ مفید واقع شدن
کمک کننده بودن
مدد رساندن
مساعدت کردن
کمک رسانی کردن
یاری رساندن/یاری کردن
تشریک مساعی کردن
هم دستی کردن
متشکر. یاری رساندن .
کمک گرفتن از
کمک کردن - یاری کردن
کمک کردن ،
امداد رسانی
مفید. سودمند
بر حذر ماندن - بر حذر بودن - پرهیز کردن - خودداری نمودن
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن
افاقه کردن
مثمر ثمر بودن
توفیر داشتن
help ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: کمک
تعریف: گزینه‏ای که مجموعه‏ای از اطلاعات کمکی را به صورت های گوناگون در اختیار کاربر بگذارد
خدمتکار
آقای گلستانی شما به عنوان نمونه جملات آقای رضایی رو ببین بعد کلمه خودتو توی جملات ایشون جایگزین کن ببین خنده دار نمیشه بنظرت؟
آقای محمد گلستانی چرا اصرار داری معنی کلمه ای که قرن هاست در زبان خودشون به همون معناست رو الکی تغییر بدی. Help همون یاری و کمک هست دیگه چی میگی شما. چقدرم مضحک نوشتی حلپ
⁦✔️⁩جلوگیری کردن، جلوی خود ( یا دیگری ) را گرفتن،
خودداری کردن
I can't ⭕help myself from⭕ looking for you
من نمی توانم جلوی خودم را بگیرم که دنبال تو نگردم
Set Fire To The Rain
Song by Adele
چاره
به معنی شاگرد و دستیار در فروشگاه ها هم به کار میره
Help Wanted
نیازمند شاگرد
رحم کردن در جمله ای مانند: ( God help him )
فعل help به معنای کمک کردن
فعل help به معنای آسان تر کردن یا ممکن کردن چیزی برای دیگری است، حال با کاری انجام دادن یا با دادن چیزی که مورد نیاز آنها است. مثلا:
dad always helps me with my homework ( بابا همیشه در تکالیفم به من کمک می کند. )
...
[مشاهده متن کامل]

در ساختارهایی که افعال با to می آیند، معمولا در محاوره و حالات غیررسمی to حذف می شود. مثلا:
she helped ( to ) organize the party ( او کمک کرد ( تا ) مهمانی را برپا کنیم. )
گاهی اوقات فعل help به معنای بهتر کردن یک موقعیت است. مثلا:
this should help ( to ) reduce the pain ( این کمک می کند ( تا ) درد کمتر شود. )
فعل help وقتی با واژه های خوراکی و نوشیدنی می آید به معنای از خود پذیرایی کردن یا برای کسی غذا کشیدن است. مثلا:
if you want another drink, just help yourself ( اگر یک نوشیدنی دیگر میخواهید، او خود پذیرایی کنید. )
?can i help you to some more salad ( می توانم کمی بیشتر سالاد برایتان بکشم؟ )
واژه help به معنای کمک
واژه help به کاری گفته می شود که برای کسی انجام می دهید تا اوضاع را برای آن فرد راحت تر و ممکن سازید. واژه help در این مفهوم غیرقابل شمارش است، برخلاف فارسی که ما از کمک ها استفاده می کنیم. مثلا:
thank you for all your help ( بابت همه کمک هایی که کردید ممنون. )
واژه help به چیزهایی از قبیل پول، مشورت، زمان و. . . که در اختیار دیگران می گذاریم تا به آنها کمک کنیم نیز اطلاق می گردد. مثلا:
to seek financial help ( کمک مالی جستن )
واژه help در انگلیسی گاهی اوقات به مفهوم بهره و استفاده است. مثلا:
with the help of a ladder, neighbors were able to rescue the children from the blaze ( با استفاده از نردبان [به کمک نردبان] همسایه ها توانستند بچه ها را از شعله های آتش نجات دهند. )
the map wasn't much help ( نقشه کمک چندانی نکرد. )
وقتی واژه help همراه با the می آید ( the help ) به معنای کسی است که در ازای پول در کارهای خانه به اعضای خانه کمک می کند.
منبع: سایت بیاموز

کُمَکیدن.
یارییدن.
یاری رساندن
I can't help it
دست خودم نیست.
نمی تونم کاریش بکنم.
نمی تونم جلوش را بگیرم. ( جلوی کاری یا چیزی )
نمی تونم نکنم.
همینه که هست.
سودمند افتادن
پذیرایی کردن
Help yourself
از خودتان پذیرایی کنید
جلوگیری کردن
I couldn't help laughing
نتونستم جلو خندم رو بگیرم
He isn't any help.
اون هیچ کمکی نمیکنه
کمک خواستن، معنی کمک و یاری رساندن به شخصی 🤚✋
کمک کردن. . . . . . کمک
Mahdi, let me be yours, let me be with you
کمک. طلب یاری خواستن
به درد خوردن
فایده داشتن
مفید بودن
?can you help me
می تونی به من کمک کنی؟
کمک کردن. مهربانی
مفید و سودمند واقع شدن
بهبود وضعیت و مشکل
باعث شدن، سبب شدن
my father always helps me to do my homework
پدرم همیشه به من کمک میکند که تکالیفم را انجام دهم 4️⃣
پ. ن:بعد از فعل help هم میتوانیم از to استفاده کنیم هم نه و تغییری در معنی بوجود نمی آید )
کمک . یاری
کمک کردن. یاری رساندن
you will help him later
تو به او بعدا کمک خواهی کرد
مساعدت کردن ، ، یاری
کمک _ یاری رساندن
کمک کردن
کمک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٩)

بپرس