اسم ( noun )
• (1) تعریف: the food canal or a part of it, esp. the stomach or intestines.
- Nutrients from the food we eat are absorbed in the gut.
[ترجمه گوگل] مواد مغذی از غذایی که می خوریم در روده جذب می شود
[ترجمه ترگمان] مواد مغذی از غذایی که می خوریم در دل و روده جذب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواد مغذی از غذایی که می خوریم در دل و روده جذب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (usu. pl.) the internal parts of an animal that are removed when it is butchered; entrails; viscera.
- He scaled the fish and removed the guts.
[ترجمه امید] او ماهی را پاره کرد و دل و روده اش را بیرون کشید|
[ترجمه گوگل] ماهی را فلس کرد و روده ها را بیرون آورد[ترجمه ترگمان] ماهی را بالا برد و دل و روده اش را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (usu. pl.) the essential inner parts or workings.
- The cover hides the guts of the computer.
[ترجمه گوگل] پوشش روده های کامپیوتر را پنهان می کند
[ترجمه ترگمان] پوشش، دل و روده کامپیوتر را پنهان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پوشش، دل و روده کامپیوتر را پنهان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) the abdomen; belly.
• مشابه: abdomen, belly
• مشابه: abdomen, belly
- The kick caught him in the gut.
[ترجمه گوگل] لگد او را در روده گرفت
[ترجمه ترگمان] لگد تو دل و روده ش گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لگد تو دل و روده ش گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (pl.; informal) courage or nerve.
- He's trying to get up the guts to ask her to the dance.
[ترجمه گوگل] او سعی میکند جراتش را بگیرد و از او بخواهد تا رقص کند
[ترجمه ترگمان] داره سعی می کنه دل و جرات پیدا کنه تا از او به مجلس رقص دعوت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داره سعی می کنه دل و جرات پیدا کنه تا از او به مجلس رقص دعوت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: strips of intestinal tissue used for various purposes such as the strings of a guitar or violin, or for sutures.
• (7) تعریف: a very narrow passage or water channel.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: guts, gutting, gutted
حالات: guts, gutting, gutted
• (1) تعریف: to remove the entrails of; disembowel; eviscerate.
• مشابه: draw
• مشابه: draw
• (2) تعریف: to destroy or plunder the interior of.
- Fire gutted the office building.
[ترجمه مهراب خان غلامی] ساختمان اداری در میان شعله های آتش از بین رفت.|
[ترجمه گوگل] آتش سوزی ساختمان اداری[ترجمه ترگمان] آتش ساختمان دفتر را خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: (informal) involving basic emotions.
• مشابه: brute
• مشابه: brute
- Race prejudice is a gut issue with her.
[ترجمه گوگل] تعصب نژادی یک مشکل روده ای برای او است
[ترجمه ترگمان] تعصب نژاد یک مساله درونی با او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تعصب نژاد یک مساله درونی با او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: instinctive; easy.
• مشابه: easy, instinctive, snap
• مشابه: easy, instinctive, snap
- a gut music course
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] دورۀ موسیقی آسان|
[ترجمه گوگل] یک دوره موسیقی روده[ترجمه ترگمان] البته موسیقی دل خراش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید