empty

/ˈempti//ˈempti/

معنی: تهی، مجوف، خالی، چیز تهی، پوچ، خالی کردن، تهی شدن
معانی دیگر: خالی از سکنه، خالی از مردم، خلوت، توخالی، پوک، کاواک، بی معنی، (عامیانه) گرسنه، تهی کردن، (محتویات چیزی را) بیرون ریختن، (با into یا onto یا on) کاسه به کاسه کردن، ریختن، لخت، برهنه، بی اثاثیه (یا لوازم مربوطه)، (بطری و واگن و کامیون و غیره) بی محتوا، بطری خالی، واگن خالی (و غیره)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: emptier, emptiest
(1) تعریف: holding, having, or containing nothing; lacking the customary or appropriate contents.
مترادف: bare, vacant, vacuous, void
متضاد: brimful, full
مشابه: blank, clean, clear, devoid, hollow

- The bottom drawer is empty, so you can put your sweaters in there.
[ترجمه محمد رضا] کشوی پایینی خالیه پس میتونی ژاکت هایت را اونجا بزاری
|
[ترجمه ستاره] کشو خالی است میتونی ژاکتت رو بزاری اونجا
|
[ترجمه گوگل] کشوی پایین خالی است، بنابراین می توانید ژاکت های خود را در آن قرار دهید
[ترجمه ترگمان] کشوی پایینی خالیه، پس می تونی sweaters رو اونجا بذاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An empty wallet was lying on the pavement.
[ترجمه گوگل] یک کیف پول خالی روی سنگفرش افتاده بود
[ترجمه ترگمان] کیف پول خالی روی زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The safe was empty of all his contents, not just the cash.
[ترجمه ش.] فقط پول هاش را نبردند، هرچی تو گاوصندوقش بوده و نبوده رو بردند.
|
[ترجمه گوگل] گاوصندوق از تمام محتویاتش خالی بود، نه فقط پول نقد
[ترجمه ترگمان] گاوصندوق خالی بود نه فقط پول
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unoccupied by people or appropriate human activity.
مترادف: clear, vacant
متضاد: occupied
مشابه: abandoned

- There was silence in the empty corridors.
[ترجمه گوگل] سکوت در راهروهای خالی حاکم بود
[ترجمه ترگمان] در راهروها سکوت حک مفرما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The owners were worried when the restaurant was nearly empty at seven o'clock in the evening.
[ترجمه بهادر اسلامی] صاحب رستوان ها نگران بودن وقتی که ساعت ۷ شب هیچ مشتری نداشتن یا رستوران تقریبا خلوت بود . @لَنگویچ
|
[ترجمه آ وینا نوری] صاحبان رستوران نگران بودند که چرا رستوران در ساعت هفت شب خالی است
|
[ترجمه گوگل] وقتی رستوران در ساعت هفت شب تقریبا خالی بود، صاحبان نگران بودند
[ترجمه ترگمان] صاحبان رستوران ها نگران بودند که رستوران در ساعت هفت بعد از ظهر تقریبا خالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lacking purpose, activity, or meaning.
مترادف: aimless, hollow, insignificant, meaningless, purposeless, senseless, worthless
متضاد: meaningful, purposeful, significant
مشابه: barren, blank, frivolous, futile, idle, nugatory, null, superficial, trifling, trivial, useless, vacant, vain, void

- After his retirement, his life seemed empty.
[ترجمه ترجمه دکترای زبان] بعداز بازنشستگی اش زندگی اش خالی شد
|
[ترجمه گوگل] پس از بازنشستگی، زندگی او خالی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] بعد از بازنشستگی، زندگیش خالی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: lacking in intelligence, knowledge, or creative thought; vacuous.
مترادف: blank, inane, senseless, vacant, vacuous
متضاد: creative, deep
مشابه: devoid, dull, futile, hollow, insipid, stupid, useless, wooden

- He may be good-looking, but he appears to have an empty mind.
[ترجمه گوگل] او ممکن است خوش قیافه باشد، اما به نظر می رسد ذهنش خالی است
[ترجمه ترگمان] شاید خوش قیافه باشد، اما به نظر می رسد ذهن خالی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: lacking force; insincere; meaningless.
مترادف: hollow, hypocritical, insincere
متضاد: meaningful, sincere
مشابه: devoid, false, meaningless

- empty praise
[ترجمه گوگل] ستایش خالی
[ترجمه ترگمان] این تعریف و تمجید خالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: available for occupation; vacant; unoccupied.
مترادف: clear, free, unoccupied, vacant
متضاد: full, occupied
مشابه: available, open

- She looked for an empty seat on the bus.
[ترجمه گوگل] او به دنبال یک صندلی خالی در اتوبوس بود
[ترجمه ترگمان] او به دنبال یک صندلی خالی روی اتوبوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: empties, emptying, emptied
(1) تعریف: to remove or discharge the contents of; make empty.
مترادف: discharge, unload, void
متضاد: fill, replenish
مشابه: clean, deplete, drain, dump, evacuate, exhaust, hollow, unburden, vacate

- Please empty the garbage can.
[ترجمه گوگل] لطفا سطل زباله را خالی کنید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم سطل آشغال رو خالی کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After being fired, he went into his office to empty his drawers.
[ترجمه گوگل] او پس از اخراج به دفترش رفت تا کشوهایش را خالی کند
[ترجمه ترگمان] پس از اخراج شدن، به دفترش رفت تا کشوها را خالی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to transfer.
مترادف: convey, move, transfer
مشابه: take

- The company emptied its waste products into the river.
[ترجمه گوگل] این شرکت مواد زائد خود را به رودخانه تخلیه کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت محصولات زائد خود را در رودخانه خالی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Empty the sliced apples into the pan.
[ترجمه گوگل] سیب های ورقه شده را داخل تابه خالی کنید
[ترجمه ترگمان] سیب های بریده شده را به داخل ماهی تابه خالی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: emptily (adv.), emptiness (n.)
(1) تعریف: to become empty.
متضاد: fill
مشابه: hollow

- The auditorium emptied quickly at the end of the concert.
[ترجمه سارا کاووسی] سالن اجتماعات در پایان کنسرت سریعا تخلیه شد.
|
[ترجمه گوگل] سالن به سرعت در پایان کنسرت خالی شد
[ترجمه ترگمان] تالار سخنرانی در پایان کنسرت به سرعت خالی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to discharge (often fol. by out, into, or onto).
مترادف: discharge
مشابه: drain, evacuate, exhaust

- The river empties into the ocean.
[ترجمه گوگل] رودخانه به اقیانوس می ریزد
[ترجمه ترگمان] رودخونه رو به اقیانوس خالی می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. empty boasts made him the laughing stock of his colleagues
لاف های پوچ،او را مضحکه ی همکارانش کرد.

2. empty bottles chinked in the sack
بطری های خالی در کیسه جرنگ جرنگ می کردند.

3. empty pleasures
لذایذ پوچ

4. empty promises
قول های توخالی

5. empty morpheme
(زبان شناسی) تک واژ تهی

6. empty of
خالی از،تهی از،بدون،بی

7. empty set
(ریاضی) مجموعه ی تهی

8. empty space
جای خالی،مکان خالی،صندلی خالی

9. an empty chair
صندلی خالی

10. an empty city
شهر خالی از مردم

11. an empty plain interrupted by only a few trees
دشت خالی که فقط چند درخت داشت

12. an empty pocket
جیب خالی

13. an empty room
اتاقی که کسی در آن نیست

14. an empty skull
کله پوک،بی مخ

15. an empty threat
تهدید تو خالی

16. the empty house had been squatted by a group of gypsies
یک دسته کولی بدون اجازه در خانه ی خالی ساکن شده بودند.

17. to empty a box
جعبه ای را خالی کردن

18. move (or empty or relieve) one's bowels
قضای حاجت کردن،مدفوع دفع کردن،ادرار پر کردن

19. my glass is empty
لیوان من خالی است.

20. the house seemed empty and bleak
خانه لخت و دلگیر به نظر می رسید.

21. the room became empty of people
اتاق از مردم خالی شد.

22. to rinse an empty bottle
بطری خالی را شستن

23. few seats were (left) empty
صندلی های معدودی خالی مانده بود.

24. the children were quite empty by suppertime
هنگام شام بچه ها بسیار گرسنه بودند.

25. the government's coffers were empty
خزانه ی دولت خالی بود.

26. they used to ballast empty ships with sandbags
کشتی های خالی را با کیسه های شن تراز نگه می داشتند.

27. we need somebody to empty these boxes
نیاز به کسی داریم که (محتوای) این جعبه ها را خالی کند.

28. on (or with) an empty stomach
با شکم خالی

29. spectators cluttered the hall with empty bottles and paper bags
تماشاگران سالن را پر از بطری و پاکت خالی کردند.

30. the mechanism which ejects the empty cases from the gun
افزارگانی که پوکه را از توپ بیرون می افکند

31. the room was full of empty chairs
اتاق پر از صندلی های خالی بود.

32. without you, life will be empty indeed
بی تو راستی زندگی بی معنی خواهد بود.

33. they came back from their forage empty handed
آن ها از جستجو برای آذوقه دست خالی برگشتند.

34. he decided to avail himself of his uncle's empty house
او تصمیم گرفت خانه ی خالی عمویش را مورد استفاده قرار دهد.

35. he killed his drink and held out the empty glass
او مشروب خود را بالا داد و با دست دراز لیوان خالی را بلند کرد.

مترادف ها

تهی (صفت)
basic, barren, void, null, empty, hollow, vain, vacuous, jejune, devoid, inane, deadhead, indigent

مجوف (صفت)
empty, hollow, caved, tubular

خالی (صفت)
void, empty, hollow, vacuous, destitute, deprived, vacant, coreless, unoccupied, indigent, unloaded, uncharged, tenantless

چیز تهی (صفت)
empty

پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory

خالی کردن (فعل)
free, empty, hollow, purge, aspirate, unload, discharge, vent, deplete, evacuate, dump, eviscerate, vacate, disgorge

تهی شدن (فعل)
empty

تخصصی

[نساجی] خالی - لغتی مترادف روشن - بیرنگ - کمرنگ در رنگرزی
[ریاضیات] تهی، خالی

انگلیسی به انگلیسی

• remove the contents of, make empty
containing nothing; without people; hollow, meaningless
container devoid of contents
an empty place, vehicle, or container has no people or things in it.
a gesture, threat, or relationship that is empty has no real value or meaning.
if you describe a person's life or a period of time as empty, you mean that nothing interesting or valuable happens in it.
if you empty a container, you remove its contents.
if you empty a substance or object out of a container, you pour or tip it out of the container.
if a room or building empties, everyone in it goes out.
if a container empties, everything in it flows out or disappears from it.

پیشنهاد کاربران

empty ( adj ) ( ɛmpti ) ( emptier, emptiest )
empty
کاربر رامین
فونتیک واژه درست است، براساس لانگمن /ˈempti/
براساس کمبریج /ˈemp. ti/
براساس مریام وبستر ˈem ( p ) - tē، که p را حذف نکرده، در پرانتز آورده.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : empty
✅️ اسم ( noun ) : emptiness / empties
✅️ صفت ( adjective ) : empty
✅️ قید ( adverb ) : emptily
حرف p اگر بین m , t باشد تلفظ نخواهد نشد، لطفا فونتیک مربوط به این واژه رو اصلاح کنید. /emti' /
اگه برای توصیف صدا به کار بره، میشه بی احساس معنی کرد
یا بی روح
خالی
چون هر2زبان هم ریشه یعنی هندواُروپایی هستند برابرِ این واژه در فارسی - پَتی - و - تهی - اَست.
برای پی بردن به درستیِ واژگان، درزبانهای کشورمان باید آنها را با واژگانِ زبانهای هم ریشه شان سنجه زنی کرداین خود به دیدگاه بنده روشی برای بررسی درستی واژگان و واژه سازی و ویرایش واژگان در رشته اَدبیات می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

پَتییدن = to be emptied.
پَتیاندن = to empty.
معنیPeople were there at the restaurant nine o'clock
Supply chain crisis
‘I 🔰was empty🔰, I’m not panic - buying’: in the petrol queue on the North Circular
باک اتومبیل م خالی بود، . . .
Inside lane of one of the UK’s busiest roads is full of frustrated motorists waiting for a turn at the pump
البته تُهینیدن بهتره برای "تُهی شدن" بکار بره .
تُهیاندن برای تُهی کردن.
تُهینیدن = تهی کردن.
خالییدن = خالی کردن
خالییدن زباله وسط خیابان بسیار کاره زشتی است.
خلوت
Empty streets
خیابون های خلوت
@لَنگویچ

خالی
The room was full of empty chairs
اتاق پر از صندلی های خالی بود⤴️⤴️⤴️
عاری
معنی containing no emptyهم میده مثل:the place was empty

تخلیه، تخلیه شدن
The auditorium emptied quickly at the end of the concert.
خالی، خالی کردن
خالی . پوچ.
Means=تهی خالی
تهی، خالی، پوچ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس