فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conveys, conveying, conveyed
مشتقات: conveyable (adj.)
حالات: conveys, conveying, conveyed
مشتقات: conveyable (adj.)
• (1) تعریف: to carry from one place or person to another.
• مترادف: carry, transfer, transport
• مشابه: bear, bring, cart, channel, deliver, empty, fetch, give, haul, lug, move, take, tote, transmit
• مترادف: carry, transfer, transport
• مشابه: bear, bring, cart, channel, deliver, empty, fetch, give, haul, lug, move, take, tote, transmit
• (2) تعریف: to serve as a means of transmitting, transferring, or carrying.
• مترادف: carry, channel, conduct, send, transmit
• مشابه: dispatch, move
• مترادف: carry, channel, conduct, send, transmit
• مشابه: dispatch, move
- Wires can convey electricity.
[ترجمه اوسموسی] سیم ها قادر به انتقال برق هستند.|
[ترجمه گوگل] سیم ها می توانند برق را منتقل کنند[ترجمه ترگمان] Wires می تواند الکتریسیته را منتقل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to communicate (meaning or feeling); express.
• مترادف: communicate, express, impart
• مشابه: disclose, divulge, give, relate, reveal, signify, speak
• مترادف: communicate, express, impart
• مشابه: disclose, divulge, give, relate, reveal, signify, speak
- Your choice of words depends on the meaning you want to convey.
[ترجمه گوگل] انتخاب کلمات شما به معنایی که می خواهید منتقل کنید بستگی دارد
[ترجمه ترگمان] انتخاب کلمات بستگی به معنایی دارد که می خواهید منتقل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انتخاب کلمات بستگی به معنایی دارد که می خواهید منتقل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- To me, the picture conveys a feeling of joy.
[ترجمه Fatemeh] برای من، تصویر یک احساس خوشحالی را بیان میکند.|
[ترجمه iahmadrezam] واسه من، عکس ها احساس خوشحالی و شادی را منتقل میکنند.|
[ترجمه یک نفر] برای من، تصویر بیانگر یک احساس خوش آیند است.|
[ترجمه عادل] برای من، تصویر باری از احساس خوشی در خودش داره|
[ترجمه گوگل] برای من، تصویر احساس شادی را منتقل می کند[ترجمه ترگمان] در نظر من تصویر یک احساس شادی ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in law, to transfer ownership of.
• مترادف: transfer
• مشابه: bequeath, cede, deed, grant, will
• مترادف: transfer
• مشابه: bequeath, cede, deed, grant, will