1. منتقل کردن. انتقال دادن 2. رساندن 3. بردن. حمل کردن 4. واگذار کردن 5. بیان کردن. 6. فهماندن. حالی کردن 7. نشان دادن. حاکی از چیزی بودن 8. ابلاغ کردن 9. ( رادیو ) فرستادن. پخش کردن 10. به خاطر کسی اوردن. تداعی کردن
... [مشاهده متن کامل]
مثال:
he conveyed guests to the station
او مهمانها را به ایستگاه انتقال داد.
he conveyed the information to me
او اطلاعات را به من رساند.
it's impossible to convey how I felt
آن غیر ممکن است که بیان کنم که چه احساسی داشتم.
he conveys an air of competence
او یک ظاهر {حاکی از} شایستگی و لیاقت نشان داد / ظاهر او حاکی از شایستگی و لیاقت بود
رساندن
شبیه به imply هست با این تفاوت که:
از imply برای غیر مستقیم رساندن و از convey برای مستقیم رساندن مفاهیم استفاده میشه.
حامل بودن
بیان کردن، نشان دادن
to express a thought, feeling, or idea so that it is understood by other people
communicate, disclose, impart, make known, relate, reveal, tell
- carry, bear, bring, conduct, fetch, guide, move, send, transport
منتقل کردن
رساندن، بردن، حمل کردن، نقل کردن، هدایت کردن، علوم مهندسی: انتقال، قانون فقه: انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی، صلح کردن
حالی کردن
انتقال دادن ( حمل کردن، رساندن، بردن، کشیدن ) چیزی یا کسی
با convoy : قافله - کاروان لطفا اشتباه نشه
حاکی از چیزی بودن
Recite
وحی
نقل کردن
بیان مفهوم
انتقال مفهوم
منتقل کردن / بیان کردن / فهماندن / رساندن
verb[ obj]1 formal : to take or carry ( someone or something ) from one place to another : transportThe singer was conveyed from her hotel to the airport by◀️ limousine.
◀️They conveyed the goods by ship
... [مشاهده متن کامل]
◀️The pipes convey water to the fields
2 : to make ( something ) known to someone
◀️Words convey [=communicate] meaning
Mere words could not convey his joy. [=he could not express his joy in words]
◀️The painting conveys [=expresses] a sense/feeling of motion
◀️Her appearance conveys self - confidence
◀️The message conveyed a sense of urgency
3 law : to change the ownership of ( property ) from one person to another
◀️ He conveyed the estate to his son
◀️ The image that was conveyed to me of your country was dark : تصویری که از کشورت به من مخابره شده بود تیره بود. ( دید بدی نسبت به کشورت پیدا کرده بودم )
۱. بردن - جابجا کردن - انتقال دادن
۲. رساندن - دریافت شدن/کردن ( معنی ) - برداشت کردن
۳. به اسم زدن - انتقال مالکیت دادن - حق مالکیت را به فرد دیگری دادت
to make ideas, feelings, etc. known to somebody
ارائه دادن، طرح کردن، رساندن پیام
Convey =منتقل کردن ، رساندن ( پزشکی )
Es= sensory neurons convey information to the brain نورونهای حسی ، اطلاعات را به مغز می رسانند.
به زبان آوردن، بیان کردن
convOy کاروان، قافله - همراهی کردن ( اسکورت )
convEy
تراگسیل کردن
ترا فرست کردن
ترا برد کردن
ترا بری کردن
ترا فرست کردن
کاروان
انتقال مالکیت دادن
Change the possession of something from one person to another
انتقال دادن
القا کردن
transmit
convey ( verb ) =منتقل کردن، رساندن، فهماندن، بیان کردن، انتقال دادن
to convey something = چیزی را بیان کردن
to convey something to somebody = چیزی را به کسی منتقل کردن یا رساندن
convey a sense = حسی را بیان کردن، حسی را منتقل کردن
... [مشاهده متن کامل]
convey the impression = احساس یا برداشت را بیان یا منتقل کردن
convey an idea = یک ایده را بیان کردن
examples:
1 - The color red conveys a sense of energy and strength.
رنگ قرمز حسی از انرژی و قدرت را بیان می کند.
2 - He was able to convey his message to the audience with ease.
او توانست پیام خود را با خیالی آسوده به مخاطبان منتقل کند.
3 - The manager of the store conveyed his displeasure directly to the workers.
مدیر فروشگاه نارضایتی خود را مستقیماً به کارگران منتقل کرد.
4 - He tried desperately to convey how urgent the situation was.
او با ناامیدی تلاش می کرد تا بفهماند وضعیت چقدر اضطراری بود.
5 - She did not wish to convey that they were all at fault.
او مایل به بیان این نبود که همه آنها مقصر بودند.
6 - ads convey the message that thin is beautiful.
تبلیغات این پیام را منتقل می کنند که نازکی زیبا است.
7 - all this information can be conveyed in a simple diagram.
تمام این اطلاعات را می توان در یک نمودار ساده بیان کرد.
تبادل کردن اطلاعات
متبادر کردن
His smile conveyed his pleasure
ارسال کردن، منتقل کردن
انتقال مفهوم
به عرض رساندن، عارض شدن مطلبی
Make known; communicate: His smile onveyed his pleasure.
منظورتو به کسی فهماندن یا رساندن
convey = to express a thought , feeling , or idea so that is understood by other people
⚠ معنی فارسی : بیان کردن
pre intermediate 2 ⛔
Sensory neuron
Type of neuron that conveys information to the brain from specialized receptor cells in sensory organs and internal organs.
در این جا به معنای منتقل کردن است.
conduction
پوشش دادن
حمل و انتقال
That picture of a crying child conveys a feeling of sadness
معنی دادن - این معنی رو میرسونه
معنی دادن، بیان کردن
رساندن احساس یا مطلبی با یا بدون کلمات مثلا احساس رضایت با لبخند
A convoy is a group of vehicles, typica motor vehicles or ships, traveling together for mutual support and protection. Often, a convoy is organized with armed defensive support. y
بیان
رساندن
منتقل کردن - بیان کردن
القاء کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)