• : تعریف: to refute or prove incorrect; disprove. • مشابه: confound, disprove, negative, rebut, refute
جمله های نمونه
1. He confuted his opponents by facts and logic.
[ترجمه ایمان] او مخالفان خود را با حقایق و منطق مجاب کرد.
|
[ترجمه گوگل]او مخالفان خود را با حقایق و منطق رد کرد [ترجمه ترگمان]او مخالفان خود را با حقایق و منطق می سنجید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. The lawyer confuted the testimony of the witness by showing actual photographs of the accident.
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] وکیل مدافع با ارائه مستندات تصادف جرح شهادت شاهد نقض کرد.
|
[ترجمه گوگل]وکیل با نشان دادن عکس های واقعی از تصادف، شهادت شاهد را تکذیب کرد [ترجمه ترگمان]وکیل شهادت شاهد را با نشان دادن عکس های واقعی از این حادثه به تعویق انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Face others is deliberately insult should disregard still confute?
[ترجمه Edi.nozari] توهین عمدی مستقیم به دیگران هنوز باید نادیده گرفته شود؟
|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] مخدوش کردن شخصیت و تعرض کلامی ( توهین ) بصورت آشکار مورد پیگرد قرار نمی گیرد. . !؟ ( جمله استفهام انکاری - مجهول و مفهومی است )
|
[ترجمه گوگل]چهره دیگران به عمد توهین باید نادیده گرفتن هنوز هم گیج کننده؟ [ترجمه ترگمان]دیگران عمد تا از روی عمد نباید still ما را نادیده بگیرند؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He was unable to confute the debater.
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] مایکل توانایی رد و نقض مجادله طرف مقابل را نداشت.
|
[ترجمه گوگل]او نتوانست بحث کننده را ابطال کند [ترجمه ترگمان]او قادر نبود که در دانشکده، confute کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Read not to contradict and confute; nor to believe and take for granted; nor to find talk and discourse; but to weigh and consider.
[ترجمه گوگل]برای مخالفت و ابطال نخوانید نه اینکه باور داشته باشیم و بدیهی بگیریم و نه یافتن گفتگو و گفتمان بلکه سنجیدن و در نظر گرفتن [ترجمه ترگمان]مقاله زیر را بخوانید تا متناقض و متناقض نباشد؛ نه باور کنید و نه باور کنید و نه حرف بزنید، نه حرف بزنید و حرف بزنید؛ اما وزن داشته باشید و فکر کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. In the first part, "Kant's Question" is put out, made clear its confute and basis of aftertime, and showed by which was led to the question and confusion.
[ترجمه گوگل]در بخش اول، «پرسش کانت» مطرح میشود، ابهام و اساس زمان پس از آن روشن میشود و نشان داده میشود که از آن به پرسش و سردرگمی منتهی شده است [ترجمه ترگمان]در قسمت اول، \"سوال کانت\" مطرح می شود، confute و اساس aftertime را مشخص می کند، و نشان می دهد که این سوال به سوال و سردرگمی منجر شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. In fact, they provide evidences that support the statements of the Bible, and confute criticisms who doubt the accuracy of biblical descriptions.
[ترجمه گوگل]در واقع، آنها شواهدی ارائه می دهند که از اظهارات کتاب مقدس حمایت می کند و انتقاداتی را که در صحت توصیفات کتاب مقدس تردید دارند، رد می کنند [ترجمه ترگمان]در حقیقت، آن ها شواهدی ارایه می دهند که از اظهارات کتاب مقدس پشتیبانی می کنند و انتقادات confute که به دقت توصیف انجیلی شک دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. This is a real challenge for physicalism, but this paper argues that, with some deficiencies, the improved conceivability argument cannot actually confute physicalism.
[ترجمه گوگل]این یک چالش واقعی برای فیزیکالیسم است، اما این مقاله استدلال میکند که، با برخی کمبودها، استدلال قابل تصور بهبودیافته نمیتواند در واقع فیزیکالیسم را ابطال کند [ترجمه ترگمان]این یک چالش واقعی برای physicalism است، اما این مقاله استدلال می کند که با برخی کاستی ها، استدلال conceivability بهبود یافته واقعا نمی تواند physicalism باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
✨ از مجموعه لغات GRE ✨ ✍ توضیح: To prove someone or something wrong; to disprove ❌️ 🔍 مترادف: Refute ✅ مثال: The scientist was able to confute the theory with strong evidence.
مردود دانستن, ناتمام, عقیم, ابتر, کسری, کمبود, بلاوجه, بلاتکلیف, بدون ارجاع, بدون دلیل, نقصان, بی اعتبار, تخریب, مخدوش کردن, خرد و پیران کردن, تخدیش, متزلزل کردن گذشته ساده: confuted سوم شخص مفرد : confutes ... [مشاهده متن کامل]
وجه وصف حال : confuting Foot Note 👇 Verb: disprove, refute Synonyms: blow sky high, break, bring to naught, confound, contradict, controvert, defeat, demolish, dismay, disprove, expose, invalidate, knocks props out from under, negate, oppugn, overcome, overthrow, overturn, overwhelm, parry, prove false, prove wrong, put down, rebut, set aside, shut up, silence, subvert, tap, upset, vanquish Antonyms: affirm, attest, confirm, endorse, prove, verify