اسم ( noun )
عبارات: come to blows
عبارات: come to blows
• (1) تعریف: a quick, forcible hit by the fist or by a hard object.
• مترادف: clout, hit
• مشابه: bang, beat, belt, box, buffet, chop, clip, cuff, drub, jab, lick, paste, pound, punch, rap, shot, slap, smack, stroke, whack
• مترادف: clout, hit
• مشابه: bang, beat, belt, box, buffet, chop, clip, cuff, drub, jab, lick, paste, pound, punch, rap, shot, slap, smack, stroke, whack
- He was knocked unconscious by a blow to his head.
[ترجمه محمد] وی بر اثر ضربه ای به سرش هوشیاری خود را از دست داد.|
[ترجمه ایرزاد] با ضَربه ای که به سَرَش خورد بی هوش شُد.|
[ترجمه کاوه] بر اثر ضربه ای که به سرش خورد بی هوش شد.|
[ترجمه مهناز مهرابی] ضربه ای به سرش خورد و به اغما رفت|
[ترجمه تنها] او بر اثر ضربه ای که بر سرش خورد بیهوش شد|
[ترجمه شایان] او با ضربه ای که به سرش خورد بی هوش شد|
[ترجمه مهدی] سرش ضربه خورد و بیهوش شد.|
[ترجمه گوگل] او با ضربه ای که به سرش وارد شد بیهوش شد[ترجمه ترگمان] ضربه ای به سر او زد و بی هوش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a sudden disappointment or disaster.
• مترادف: shock
• مشابه: adversity, calamity, catastrophe, reversal, tragedy
• مترادف: shock
• مشابه: adversity, calamity, catastrophe, reversal, tragedy
- His wife's death was a great blow to him.
[ترجمه ارمان] مرگ همسرش ضربه بزرگی به او زد|
[ترجمه نیکنام] مرگ همسرش باعث ضربه ای بزرگ به او شد|
[ترجمه ململ] مرگ همسرش باعٍ شد او ذربه شدیدی بخورد|
[ترجمه مهناز مهرابی] مرگ شوهرش ظربه بزرگی به او زد|
[ترجمه مهدی] مرگ همسر، ضربۀ بزرگی به او بود.|
[ترجمه سید عباس حسینی] مرگ همسرش ضربه ی بزرگی / شوک سنگینی برای او بود. ( توجه کنید که اینجا با توجه به آمدن was a قبل از blow باید blow به صورت اسم ترجنه شود، نه فعل )|
[ترجمه گوگل] مرگ همسرش ضربه بزرگی برای او بود[ترجمه ترگمان] مرگ همسرش برایش ضربه بزرگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an unexpected attack.
• مشابه: assault, attack, strike
• مشابه: assault, attack, strike
- The Congressman endured one blow after another from his colleagues in the House.
[ترجمه گوگل] این نماینده کنگره یکی پس از دیگری ضربات همکاران خود در مجلس را متحمل شد
[ترجمه ترگمان] نماینده کنگره یک ضربه را بعد از دیگری از همکارانش در مجلس تحمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نماینده کنگره یک ضربه را بعد از دیگری از همکارانش در مجلس تحمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That very personal insult was a blow that seemed to take the candidate by surprise.
[ترجمه گوگل] آن توهین بسیار شخصی ضربه ای بود که به نظر می رسید نامزد را غافلگیر کند
[ترجمه ترگمان] این توهین شخصی، ضربه ای بود که ظاهرا آن را غافلگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این توهین شخصی، ضربه ای بود که ظاهرا آن را غافلگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: blows, blowing, blew, blown
حالات: blows, blowing, blew, blown
• (1) تعریف: to be in swift motion, as the air or wind.
• مشابه: breeze, flow, gust, storm
• مشابه: breeze, flow, gust, storm
- The wind blew hard through the night.
[ترجمه ارمان] باد در شب به شدت می وزید|
[ترجمه مهناز مهرابی] باد درشب به سختی می وزید|
[ترجمه مهدی] باد شبانه شدید بود.|
[ترجمه Moonlight] باز در طول شب به شدت می وزید.|
[ترجمه گوگل] باد به شدت در طول شب وزید[ترجمه ترگمان] شب باد به شدت می وزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be carried along in the wind.
• مترادف: drift, waft
• مشابه: ride
• مترادف: drift, waft
• مشابه: ride
- The leaves blew across the yard.
[ترجمه گلی افجه ] باد برگ ها را به زمین ریخت|
[ترجمه مهناز مهرابی] باد برگ ها را در حیاط ریخت|
[ترجمه سید عباس حسینی] برگ ها در سراسر / طول حیاط با وزش باد به حرکت در آمدند.|
[ترجمه گوگل] برگ ها در سراسر حیاط وزیدند[ترجمه ترگمان] برگ ها از حیاط گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to expel air through the mouth.
• مترادف: exhale, expire
• مشابه: pant, puff, respire
• مترادف: exhale, expire
• مشابه: pant, puff, respire
- You'll have to blow hard to get all those candles out.
[ترجمه Saba] باید محکم فوت کنی تا همه ی شمع ها خاموش شوند|
[ترجمه مهناز مهرابی] باید محکم فوت کنی تا همه شمعها خاموش شن|
[ترجمه گوگل] برای خاموش کردن همه آن شمع ها باید سخت باد کنید[ترجمه ترگمان] باید محکم ضربه بزنی تا همه شمع ها رو از بین ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of an instrument or the like, to emit a sound when air is forced through.
• مشابه: blare, blast, sound, toot, whistle
• مشابه: blare, blast, sound, toot, whistle
- The whistle blew.
[ترجمه ابوالفضل] او سوت زد. ( منظور با فوت کردن است )|
[ترجمه مهناز مهرابی] او سوت زد|
[ترجمه گوگل] سوت به صدا درآمد[ترجمه ترگمان] صدای سوت به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to become destroyed or dysfunctional because of an explosion or overload.
• مشابه: burn out, burst, bust, explode, pop
• مشابه: burn out, burst, bust, explode, pop
- My tire blew yesterday.
[ترجمه مهناز مهرابی] تایر من دیروز باد شد|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] لاستیک ماشینم دیروز ترکید ( پنچرشد )|
[ترجمه گوگل] لاستیکم دیروز منفجر شد[ترجمه ترگمان] tire دیروز ترکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope the fuse doesn't blow during this thunderstorm.
[ترجمه مهناز مهرابی] امید وارم فیوز در صاعقه نترکد|
[ترجمه گوگل] امیدوارم در این رعد و برق فیوز منفجر نشود[ترجمه ترگمان] امیدوارم فیوز در این رعد و برق منفجر نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: blow over, blow up
عبارات: blow over, blow up
• (1) تعریف: to move, force, or send along by means of an air current.
• مترادف: waft
• مشابه: drift, fan, winnow
• مترادف: waft
• مشابه: drift, fan, winnow
- The wind blew the empty cans down the street.
[ترجمه ....] باد قوری خالی در خیابان می اندازد|
[ترجمه مهناز مهرابی] باد قوطی هارا در خیابان می اندازد|
[ترجمه گوگل] باد قوطی های خالی را در خیابان پرتاب کرد[ترجمه ترگمان] باد قوطی های خالی خیابان را می وزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She blew the dust off the photograph.
[ترجمه گلی افجه ] او غبار روی عکس را با فوت پاک کرد|
[ترجمه مهناز مهرابی] او غبار را از روی عکس پاک کرد|
[ترجمه گوگل] گرد و غبار عکس را پاک کرد[ترجمه ترگمان] او غبار را از روی عکس پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His mother blew him a kiss as he boarded the train.
[ترجمه گلی افجه ] وقتی سوار قطار شد مادرش برای او بوسه فرستاد|
[ترجمه گوگل] مادرش هنگام سوار شدن به قطار او را بوسید[ترجمه ترگمان] وقتی سوار قطار شد مادرش او را بوسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to empty by forcing air through.
• مشابه: empty, exhaust
• مشابه: empty, exhaust
- She sneezed several times and then blew her nose.
[ترجمه neet boy] اون چندین بار عطسه کرد و بعدش فین کرد|
[ترجمه گوگل] چند بار عطسه کرد و بعد دماغش را باد کرد[ترجمه ترگمان] چند بار عطسه کرد و بعد دماغش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to make a sound by forcing air through.
• مترادف: toot
• مشابه: blare, blast, sound, whistle
• مترادف: toot
• مشابه: blare, blast, sound, whistle
- I learned how to blow a trumpet today.
[ترجمه گلی افجه ] امروز یاد گرفتم چطور در ترومپت فوت کنم|
[ترجمه گوگل] من امروز یاد گرفتم که چگونه بوق بزنم[ترجمه ترگمان] امروز یاد گرفتم که چطور یه ترومپت رو بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause to explode (often fol. by "out").
• مترادف: burst
• مشابه: explode, pop, rupture
• مترادف: burst
• مشابه: explode, pop, rupture
- The nail in the road blew my tire.
[ترجمه گوگل] میخ جاده لاستیکم را پرید
[ترجمه ترگمان] میخی که در جاده بود، لاستیک مرا منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میخی که در جاده بود، لاستیک مرا منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) to spend rashly.
• مترادف: consume, dissipate, fritter away, misspend, squander, waste
• مشابه: exhaust, spend, trifle
• مترادف: consume, dissipate, fritter away, misspend, squander, waste
• مشابه: exhaust, spend, trifle
- How did you blow all that money?
[ترجمه گلی افجه ] چطور ان همه پول را به باد دادی|
[ترجمه گوگل] چطور این همه پول را به باد دادی؟[ترجمه ترگمان] چطور اون همه پول رو منفجر کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He blew his entire inheritance on booze and entertainment.
[ترجمه سید عباس حسینی] او تمام ارثیه ی خود را سر ( به خاطر ) مشروب الکلی و سرگرمی ( الواتی ) به باد داد.|
[ترجمه گوگل] او تمام ارث خود را در مشروب و سرگرمی منفجر کرد[ترجمه ترگمان] اون کل ارثیه و سرگرمی خودش رو منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) to mess up or lose.
• مترادف: lose, mess up, muff
• مشابه: botch, bungle, flub, goof up
• مترادف: lose, mess up, muff
• مشابه: botch, bungle, flub, goof up
- They blew the game in the last quarter.
[ترجمه Mary] انها بازی را در یک ربع آخر خراب کردند.|
[ترجمه سید عباس حسینی] آنها در یک ربع آخر، بازی رو به باد ( گا ) دادند. / گند زدند به بازی.|
[ترجمه گوگل] آنها در کوارتر آخر بازی را به باد دادند[ترجمه ترگمان] اونا بازی رو توی محله قبلی خراب کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (obscene) to perform fellatio on.
• مترادف: suck
• مشابه: eat, lick
• مترادف: suck
• مشابه: eat, lick
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of blowing.
• مشابه: blast, breeze, gust, waft
• مشابه: blast, breeze, gust, waft
• (2) تعریف: a windstorm.
• مترادف: windstorm
• مشابه: blast, blizzard, gale, gust, norther, squall
• مترادف: windstorm
• مشابه: blast, blizzard, gale, gust, norther, squall