bear

/ˈber//beə/

معنی: خرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن، تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن
معانی دیگر: رودخانه ی بر (در ایالت های آیداهو، وایومینگ و یوتا - امریکا)، باخود بردن، ترابری کردن، ترابردن، آوردن، حاوی بودن، دارا بودن، در خود داشتن، دادن، زادن، (بالا یا استوار) نگاهداشتن، پشتی کردن، طاقت داشتن، تاب آوردن، کاوستن، درخور بودن، رفتار کردن، قرار داشتن، هدف قرار دادن، به سوی مشخصی رفتن، وابسته بودن، (بازار سهام) کسی که معتقد است قیمت سهام رو به نزول است (و معمولا سهام خود را می فروشد تا بعدا همان ها را ارزانتر بخرد) (مخالف آن می شود: bull)، (بازار سهام) در حال نزول، کساد، در حال افت، (جانورشناسی) خرس (تیره ی ursidae)، (نجوم - b بزرگ) دب اکبر یا دب اصغر (ursa major و ursa minor)، آدم خشن و بی ادب، گردن کلفت و زمخت، n : خرس، سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی، باحروف درشت لقب روسیه ودولت شوروی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bears, bearing, bore, born, borne
(1) تعریف: to carry.
مترادف: bring, carry, convey
مشابه: cart, comport, deliver, have, lug, pack, take, tote, transfer, transport

- Donkeys were used to bear the provisions.
[ترجمه A.A] خرها عادت کرده بودند خواروبار ببرند
|
[ترجمه صونا عزیزپور] از خرها برای حمل خواروبار استفاده میشد.
|
[ترجمه گوگل] برای حمل آذوقه از الاغ استفاده می شد
[ترجمه ترگمان] Donkeys عادت داشتند که مواد غذایی را تحمل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Several strong men bore the sedan chair in which the prince rode.
[ترجمه dariasadaf] چند مرد قوی، تخت روان را که شاهزاده سوار آن بود حمل میکردند
|
[ترجمه فرهام] چند مرد قدرتمند تخت را که شاهزادهسوار آن بود می بردند
|
[ترجمه گوگل] چند مرد قوی صندلی سدانی را که شاهزاده در آن سوار می شد، حمل می کردند
[ترجمه ترگمان] چند تن از افراد قوی اتومبیل را که شاهزاده در آن سوار شده بود حمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to support or hold up.
مترادف: support
مشابه: afford, bolster, brace, carry, underpin, uphold

- These beams bear the weight of tons of stone.
[ترجمه A.A] این بیم آهنها ( تیرآهنها ) وزن هزاران تن سنگ را تحمل میکنند
|
[ترجمه گوگل] این تیرها وزن چندین تن سنگ را تحمل می کنند
[ترجمه ترگمان] این ستون ها وزن هزاران تن سنگ را تحمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to endure; put up with.
مترادف: have, stand, suffer, sustain, take, tolerate, withstand
مشابه: abide, afford, brave, brook, endure, live, ride out, stomach, undergo

- Those who could not bear the cold did not survive.
[ترجمه Maryam] کسانی که تحمل سرما را نداشتند زنده نماندند.
|
[ترجمه گوگل] آنهایی که طاقت سرما را نداشتند زنده نمی ماندند
[ترجمه ترگمان] کسانی که نمی توانستند سرما را تحمل کنند، زنده نماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Living with her critical and demanding in-laws was hard, but she bore it without complaint.
[ترجمه اسحاقی] زندگی با والدین همسرش که پرتوقع و سختگیر بودند دشوار بود ، ولی او بدون هیچ شکایتی آنرا تحمل میکرد.
|
[ترجمه گوگل] زندگی با همسران انتقادی و مطالبه گر او سخت بود، اما او بدون هیچ شکایتی تحمل کرد
[ترجمه ترگمان] زندگی با او وخیم بود و تقاضای او در قوانین سخت بود، اما او بدون شکایت آن را تحمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't know how they can bear working under these terrible conditions.
[ترجمه مهمان] من نمی دانم آنها چگونه می توانند کارکردن در این شرایط وحشتناک را، تحمل کنند
|
[ترجمه گوگل] نمی دانم چطور می توانند در این شرایط وحشتناک کار را تحمل کنند
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چطور می توانند در این شرایط وحشتناک کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She couldn't bear his acting in that juvenile way.
[ترجمه گوگل] او نمی توانست بازی او را به این شکل نوجوانانه تحمل کند
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست رفتار او را در این حالت کودکانه تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He could never bear to see his wife cry.
[ترجمه گوگل] او هرگز طاقت دیدن گریه همسرش را نداشت
[ترجمه ترگمان] هیچ وقت نمی توانست گریه زنش را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She couldn't bear to tell them the awful news.
[ترجمه گوگل] طاقت نداشت این خبر وحشتناک را به آنها بگوید
[ترجمه ترگمان] نمی توانست این خبر وحشتناک را به آن ها بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please go away! I can't bear you to see me like this!
[ترجمه گوگل] لطفا برو! طاقت ندارم منو اینجوری ببینی!
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم از اینجا برو! نمی توانم تو را تحمل کنم که این طور مرا ببینی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His mother couldn't bear it when he and his father argued.
[ترجمه صونا عزیزپور] مادرش نمی توانست جر و بحث او با پدرش را تحمل کند.
|
[ترجمه گوگل] وقتی او و پدرش با هم دعوا می کردند، مادرش طاقت نداشت
[ترجمه ترگمان] مادرش نمی توانست آن را تحمل کند که پدرش و پدرش با هم جر و بحث می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't bear that you're leaving just when I need you the most!
[ترجمه Nazhin] من نمیتونم. تحمل کنم که زمانی که بیشتر از همه به تو احتیاج دارم داری میری!
|
[ترجمه لیلا] من نمیتونم تحمل کنم تو داری میری وقتی که من بیشتر بهت نیاز دارم
|
[ترجمه مجتبی] من نمی توانم تحمل کنم که تو داری ترک میکنی وقتی که من بیشترین احتیاج رو به تو دارم
|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم تحمل کنم که تو تنها زمانی که به تو نیاز دارم می روی!
[ترجمه ترگمان] نمی توانم تحمل کنم که تو هم وقتی بیشتر از همه به تو احتیاج دارم، از اینجا بروی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to give birth to.
مترادف: deliver, have, produce
مشابه: beget, breed, carry, engender, lay, litter, procreate, spawn, whelp

- She bore seven children, but only four survived.
[ترجمه امید بهرامی] او هفت بچه زائید ولی فقط چهار تایشان دوام آوردند ( زنده ماندند )
|
[ترجمه گوگل] او هفت فرزند به دنیا آورد، اما تنها چهار فرزند زنده ماندند
[ترجمه ترگمان] او هفت فرزند داشت، اما تنها چهار نفر زنده ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to produce by growth.
مترادف: produce, yield
مشابه: create, develop, engender, generate, give

- The trees will bear leaves early in the spring.
[ترجمه شایان باباخانی] درختان در اوایل بهار برگهایشان بیرون میاید
|
[ترجمه گوگل] درختان در اوایل بهار برگ می دهند
[ترجمه ترگمان] درختان در اوایل بهار برگ ها را خواهند دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to take upon oneself or accept as a duty or obligation.
مترادف: accept, assume, shoulder
مشابه: absorb, carry, take on

- Who bears the responsibility for this?
[ترجمه گوگل] چه کسی مسئولیت این کار را بر عهده دارد؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی مسئولیت این کار را به عهده می گیرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: bear up, bear with
(1) تعریف: to go in a direction; turn.
مترادف: turn
مشابه: aim, bend, curve, go, head, tend, trend

- Bear left at the traffic light.
[ترجمه اصغر عابدی] با بی صبری چراغ راهنمایی را رد کرد
|
[ترجمه میرزایی] در چراغ راهنمایی ، به چپ بپیچ /حرکت کن
|
[ترجمه گوگل] خرس چپ در چراغ راهنمایی
[ترجمه ترگمان] به چراغ راهنما نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring offspring or fruit into being.
مترادف: produce
مشابه: breed, deliver, fructify, lay, litter, propagate, reproduce, yield

- The pear tree will be bearing soon.
[ترجمه سارا کاووسی] درخت گلابی به زودی میوه می دهد.
|
[ترجمه سید هادی معلم] آن درخت گلابی به زودی شکوفا خواهد شد ( میوه می دهد )
|
[ترجمه گوگل] درخت گلابی به زودی بارور می شود
[ترجمه ترگمان] درخت گلابی بزودی منتقل میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a large, usu. omnivorous, furry mammal with a short tail.
مشابه: black bear, grizzly, Kodiak bear, panda, polar bear

- a grizzly bear
[ترجمه گوگل] یک خرس گریزلی
[ترجمه ترگمان] خرس خاکستری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a polar bear
[ترجمه گوگل] یک خرس قطبی
[ترجمه ترگمان] خرس قطبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a large, clumsy, or rude person.
مترادف: ape, boor, lout, lubber, oaf, ox
مشابه: brute, churl, Yahoo

(3) تعریف: one who believes that prices will fall in a particular market such as the stock market, esp. one who sells on the basis of this expectation. (Cf. bull
مشابه: operator, speculator

(4) تعریف: (informal) a difficult experience or problem.
مشابه: difficulty, hell, pain, problem, trouble
صفت ( adjective )
• : تعریف: of the stock market, characterized by falling prices.
مترادف: bearish
مشابه: declining, sagging

جمله های نمونه

1. bear right at the bend
سر پیچ به طرف راست بروید.

2. bear (or carry off) the palm
برنده شدن یا بودن،جایزه را بردن

3. bear (or keep) in mind
به یاد داشتن،به خاطر سپردن،در مد نظر داشتن

4. bear (or take or carry or take up) one's cross
(در راه ایمان یا به خاطر وجدان و غیره) ناملایمات را برخود هموار کردن،سختی کشیدن،(مانند عیسی) صلیب بر دوش کشیدن

5. bear (or take) the brunt of
بخش عمده ی کار شاقی را به عهده داشتن،بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

6. bear a grudge
خصومت داشتن،خورده حساب داشتن با،غیظ کسی را داشتن

7. bear a hand
1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!،بجنبید!،یاالله !

8. bear arms
1- سلاح حمل کردن 2- در نیروهای مسلح خدمت کردن

9. bear company
همراهی کردن،ملازمت کردن

10. bear down
1- فشار آوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن،تقلا کردن

11. bear down on
1- فشارآوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)،نزدیک شدن

12. bear in mind
به خاطر داشتن،در نظر گرفتن

13. bear out
تایید کردن،به ثبوت رساندن

14. bear up
تحمل کردن،دوام آوردن،روحیه ی خود را حفظ کردن

15. bear with
شکیبایی داشتن

16. bear witness
شاهد بودن

17. bear witness
شهادت دادن،گواهی دادن،شاهد بودن

18. a bear has a thick woolen coat
خرس دارای پوشش ضخیمی از پشم است.

19. a bear market and a bull market
بازار رو به نزول و بازار رو به ترقی

20. a bear mug
لیوان آبجوخوری

21. a bear pit
گود خرس جنگی

22. please bear with me as i explain
لطفا صبر کنید تا توضیح بدهم.

23. the bear caught and gobbled the fish in an instant
خرس در یک لحظه ماهی را گرفت و بلعید.

24. the bear hugged its trainer to death
خرس مربی خود را آنقدر در بغل فشرد که مرد.

25. to bear a calamity with fortitude
فاجعه ای را با بردباری تحمل کردن

26. to bear a secret
سری داشتن

27. to bear fruit
میوه دادن

28. to bear the cost
هزینه را متحمل شدن

29. you bear a portion of the blame
بخشی از تقصیر به گردن شماست.

30. a stuffed bear
خرس پوست آکنده

31. his actions bear careful watching
اعمال او در خور نظارت دقیق است (باید دقیقا اعمال او را بررسی کرد).

32. his writings bear marks of haste
در نوشته های او نشانه هایی از عجله وجود دارد.

33. i cannot bear his insults any longer
بیش از این تاب تحمل توهین های او را ندارم.

34. she couldn't bear her mother-in-law
یارای تحمل مادر شوهرش را نداشت.

35. time will bear out the truth of my words
زمان،صحت حرف هایم را ثابت خواهد کرد.

36. be a bear for punishment
پر استقامت بودن،سختی را خوب تحمل کردن

37. bring to bear on (or upon)
تحت تاثیر قرار دادن،استفاده کردن از

38. a friend should bear a friend's infirmities
(شکسپیر) دوست باید با نکات ضعف دوست خود بسازد.

39. artillery deployed to bear on the fort
توپخانه ای که برای هدفگیری به سوی قلعه آرایش شده بود

40. hark! for i bear bad news!
گوش کن ! چون خبر بدی دارم !

41. he dispatched the bear with a blow to the head
خرس را با یک ضربه به سرش نابود کرد.

42. be like a bear with a sore head
(انگلیس - خودمانی) بدخلقی کردن،زود خشم بودن

43. more than flesh can bear
بیش از طاقت بدن انسان

44. the lovers could not bear to be apart
عاشق و معشوق تاب جدایی نداشتند.

45. there were plenty of bear signs but no bears
ردپای خرس زیاد بود ولی خرسی وجود نداشت.

46. a sensitive student who cannot bear reproof
شاگرد حساسی که تحمل خرده گیری را ندارد

47. prison life was difficult to bear
تحمل زندگی در زندان دشوار بود.

48. he brought his considerable knowledge to bear on the delegates
او نمایندگان را تحت تاثیر اطلاعات گسترده ی خود قرار داد.

49. it was an angry and cumbersome bear
خرس خشمناک و گت و گنده ای بود.

50. does this cable have the necessary strength to bear a ten-ton load?
آیا این کابل استحکام لازم برای تحمل ده تن بار را دارد؟

51. i told you the truth and homa can bear witness
راستش را به شما گفتم و هما می تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

مترادف ها

خرس (اسم)
bear, clodhopper, lubber, bruin, laggard, lummox

اقا خرس (اسم)
bear, bruin

لقب روسیه ودولت شوروی (اسم)
bear

داشتن (فعل)
relieve, bear, have, own, possess

زاییدن (فعل)
breed, bear, teem, litter, generate, calve, produce, bring out, farrow

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

متحمل شدن (فعل)
support, bear, sustain, suffer, endure

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

میوه دادن (فعل)
bear, fruit, fructify

تاب اوردن (فعل)
abide, tolerate, withstand, bear

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

مربوط بودن (فعل)
bear, appertain, depend, pertain

حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight

انگلیسی به انگلیسی

• give birth
endure; carry; support; suffer; produce
large mammal of the family ursidae
a bear is a large, strong wild animal with thick fur and sharp claws.
if you bear something, you carry it; a formal use.
if something bears the weight of something else, it supports the weight of that thing.
if something bears a particular mark or characteristic, it has that mark or characteristic.
if you bear something difficult, you accept it and are able to deal with it.
to bear the cost of something means to pay for it.
when a plant or tree bears flowers, fruit, or leaves, it produces them.
when a woman bears a child, she gives birth to it.
if you bear someone a feeling such as love or hate, you feel that emotion towards them; a formal use.
if you bear left or bear right when you are driving or walking along, you turn slightly in that direction.
see also bearing, bore, borne.
if you bring pressure or influence to bear on someone, you use it to try and persuade them to do something.
if something bears down on you, it moves quickly towards you in a threatening way.
if something bears someone out or bears out what they are saying, it supports what they are saying.
if you bear up when experiencing problems, you remain cheerful and show courage in spite of them.
if you ask someone to bear with you, you are asking them to be patient.

پیشنهاد کاربران

خرسک ( فولاد )
دیکشنری های 𝙻𝚘𝚗𝚐𝚖𝚊𝚗 و 𝚅𝚘𝚌𝚊𝚙𝚝𝚞𝚛𝚎 و 𝙼𝚎𝚛𝚛𝚒𝚊𝚖 𝚆𝚎𝚋𝚜𝚝𝚎𝚛 :
اسم :
۱ _خرس
۲ _ ( به صورت مجازی ) شخص خشن و بی ادب
( figuratively ) A rough, unmannerly, uncouth person
...
[مشاهده متن کامل]

۳ _ ( مالی ) سرمایه گذاری که کالاها، اوراق بهادار یا معاملات آتی را در انتظار کاهش قیمت ها می فروشد
An investor who sells commodities, securities, or futures in anticipation of a fall in prices
۴ _ ( عامیانه، ایالات متحده ) یک پلیس ایالتی ( مخفف خرس دودی )
( slang, US ) A state policeman ( short for smokey bear
۵ _ ( عامیانه ) مردی درشت اندام و پشمالو مخصوصاً همجنسگرا
( slang ) A large, hairy man, especially one who is homosexual
۶ _ ( مهندسی ) دستگاه پانچ قابل حمل
( engineering ) A portable punching machine
۷ _ ( دریانوردی ) بلوک پوشیده شده با تشک درشت که برای شستشوی عرشه استفاده می شود
( nautical ) A block covered with coarse matting, used to scour the deck
🍀🍀🍀
فعل : ۱ _ حمل کردن
carry
e. g. Can you bear me ?
۲ _ تحمل کردن ، متحمل شدن
support , hold up ( a weight )
e. g. This stone�bears�most of the weight
۳ _ داشتن ، دارا بودن ، نشان دادن
have , show
e. g. To bear a famous name
e. g. The labels bear a yellow and black symbol
۴ _ با شجاعت پذیرفتن یا کنار آمدن ( با یک موقعیت دردناک، دشوار یا ناراحت کننده )
to bravely accept or deal with a painful, difficult, or upsetting situation
e. g. Make the water as hot as you can bear
۵ _ زاییدن ، بچه به دنیا آوردن
Give birth to a baby
e. g. She might never be able to bear children
۶ _ تولید کردن
Produce
e. g. The story is well known, but it certainly�bears repeating
۷ _ حرکت کردن ، پیچیدن
Move in the stated direction
e. g. Cross the field , bear left , and you'll see the house
۸ _ مناسب بودن
Be suitable for
e. g. His words don't bear repeating
۹ _ نگه داشتن ( یک احساس به کسی ) در ذهن خود
Keep ( a feeling toward someone ) in one's mind
e. g. I don't bear him at grudge
🍀🍀🍀
صفت : نزولی ، کاهشی
( مالی، سرمایه گذاری ) با کاهش قیمت ها در بازارهای اوراق بهادار یا اعتقاد به کاهش قیمت ها مشخص می شود.
e. g. The great bear market starting in 1929 scared a whole generation of investors
🍀🍀🍀
اصطلاحات :
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐢𝐧 𝐦𝐢𝐧𝐝 = remember to consider = keep in mind
بخاطر داشتن ، در نظر گرفتن
e. g. Bear in mind that some children will need help
𝐁𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐨𝐦𝐞𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐛𝐞𝐚𝐫 ( 𝐨𝐧 ) = To apply; to employ something to achieve an intended effect. to bring pressure to bear on someone, to bring influence to bear on someone
اعمال کردن ، تحت فشار قرار دادن ، وادار کردن ، به زور مجبور کردن
e. g. Every possible pressure was brought to bear on the minister to ensure the unjust law was not passed
🍀🍀🍀
عبارت های فعلی / phrasal verbs :
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐝𝐨𝐰𝐧 ( 𝐨𝐧 / 𝐮𝐩𝐨𝐧 ) :
۱ _ شکست دادن
Defeat
e. g. You can't bear me down
۲ _ حرکت سریع به سمت یک فرد یا مکان به روشی تهدیدآمیز
To move quickly towards a person or place in a threatening way
e. g. a storm bearing down on the island
۳ _ تحت فشار قرار دادن
to�behave�in a threatening or�controlling�way towards a person or group
e. g. �Federal regulators have been bearing down on campaign contributors
۴ _ از تمام قدرت و تلاش خود برای هل دادن یا فشار دادن چیزی استفاده کردن
To use all your strength and effort to push or press down on something
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐨𝐧/𝐮𝐩𝐨𝐧 :
مربوط بودن ، تاثیر گذاشتن
to�relate�to and possibly�influence�something
e. g. the national policies which bear on these problems
e. g. We have seen in the present chapter that a number of forces bear upon both supply and demand
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐨𝐮𝐭 :
حمایت کردن ( از حقیقت ) ، گواهی دادن ، تصدیق کردن
Support the truth of
e. g. T𝗁𝖾�𝗇𝖾𝗐𝗅𝗒�𝖽𝗂𝗌𝖼𝗈𝗏𝖾𝗋𝖾𝖽�𝗉𝖺𝗉𝖾𝗋𝗌�𝖻𝗈𝗋𝖾�𝗈𝗎𝗍�𝗍𝗁𝖾�𝗋𝗎𝗆𝗈𝗋𝗌�𝖺𝖻𝗈𝗎𝗍�𝗍𝗁𝖾�𝗉𝗋𝖾𝗌𝗂𝖽𝖾𝗇𝗍'𝗌�𝗉𝖾𝗋𝗌𝗈𝗇𝖺𝗅�𝗅𝗂𝖿𝖾
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐮𝐩 :
روحیه خود را نباختن
Show courage or strength in spite of difficulties
e. g. How is he bearing up since the accident?
𝐁𝐞𝐚𝐫 𝐰𝐢𝐭𝐡 ( 𝐦𝐞 ) :
صبوری کردن ، راه آمدن
1_ Show patience towards
e. g. It’s boring, but please bear with it
صبر به خرج دادن ، درخواست برای تاب آوردن ، وقت دادن
2 _ to ask someone politely to�wait�while you find out�information, �finish�what you are doing , etc�
e. g. Bear with me a minute, and I’ll check if Mr Garrard’s in

🄽🄾🅃🄴 : ( third - person singular simple present : bears, present participle : bearing, simple past : bore and past participle : born , borne , beared )

1. خرس. polar bear: خرس قطبی
2. حمل کردن، اوردن. = bring, carry
3. تحمل کردن، طاقت اوردن. = tolerate
4. تولید کردن. = produce
5. پیچیدن ( به سمت چپ و. . . )
6. زایمان کردن، زاییدن. = to bear, to give birth
bear ( n ) ( bɛr ) =a heavy wild animal with thick fur and sharp claws ( pointed parts on the ends of its feet ) . There are many types of bears. e. g. a white bear.
bear
bear 4 ( v ) =to give birth to a child, e. g. She wasn't able to bear children. She had borne him six sons
bear
bear 3 ( v ) =to support the weight of sth sb, e. g. The ice is too thin to bear your weight. The weight of the bridge is borne by steel beams
bear
bear 2 ( v ) =to take responsibility for sth, e. g. She bears the responsibility for most of the changes. Tuition fees are usually borne by the parents.
bear
bear 1 ( v ) ( bɛr ) ( bears, bore, borne, bearing ) =to be able to accept and deal with sth unpleasant, synonym stand, e. g. She couldn't bear the thought of losing him. bearable ( adj )
bear
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
خرس
کسی که معتقد است قیمت ها در یک بازار معین در یک دوره طولانی کاهش می یابد.
ارائه کردن
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : bear ✅ تلفظ واژه: be ( y ) r ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: بردن، حمل کردن ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : phoresis -
شبیه بودن
✅کاستن، کاهش دادن
. e. g
In June 2019, a report by Financial Times claimed that Aramco had been bearing the ministry - related expenses; boosting the finance ministry budget allocation. It also included Energy Minister Khalid Al Falih’s company - related and diplomatic trips, as well as his stays in luxurious hotels. However, an ally mentioned that Falih’s policies have delivered additional oil revenues that far exceeded his expenses
...
[مشاهده متن کامل]

به عنوان فعل: زاییدن، حمل کردن، داشتن
Bear it in mind= در نظر داشته باش
کسایی که نوشتن تحمل کردن ، کلمه تحمل کردن معنی نمیده ،
تحمل کردن یک شرایط سخت از endure استفاده میشه : endure a painful situation
اگه برای بیماری باشه :
suffer from/with a disease
کلمه bear وقتی استفاده میشه که :
...
[مشاهده متن کامل]

strongly dislike/unable to acccept===>
can't bear/stand
که معنی قبول نکردن میده
البته به عنوان فعل معانی دیگه ای هم داره که بستگی به جمله داره، اما اگر منظور شرایط بد هست ، قبول کردن معنی میده و نه تحمل کردن

به جان خریدن
bear
همریشه با بَر ( بُردَن ، بَریدَن ) و بار پارسی ست.
۱ - قبول کردن یا کنار آمدن با چیزی ناخوشایند
۲ - قبول مسئولیت کردن
۳ - تحمل کردن[وزن]
۴ - نمایانگر یا نشانگر چیزی بودن
۵ - مناسب بودن
۶ - حس داشتن نسبت به چیزی[ معمولا حس بد]
۷ - دارا بودن[اسم، لقب]
...
[مشاهده متن کامل]

۸ - بردن، حمل کردن
۹ - رفتار کردن
۱۰ - به دنیا آوردن
۱۱ - بار دادن درخت یا گیاه
۱۲ - چرخیدن یا رفتن به سمتی[برای آدرس دادن]

تحمل
At time he could not "bear" the sight of his fellow - man.
گاهی اوقات "تحمل" دیدن پیروانش را نداشت.
ناتوان در نگه داری راز
Unable to bear the secret any longer
تاب آوردن، تحمل کردن
Bears his name ( او را اینگونه میشناسند )
شناختن فردی از روی ویژگی آن فرد
حاوی بودن
the letter bears the seal of the queen
نامه حاوی/دارای مهر ملکه می باشد
نامیدن
NAME/TITLE formal to have a particular name or title:
He bore the name ‘Magnus’
تاب آوردن، تحمل کردن
That was too much for coach to bear without laughing into a pep talk
واسه مربی خیلی سخت بود که تاب نخندیدن در یک گفتگوی دوستانه رو بیاره
It also bears noting that:همچنین لازم به ذکر است که. . .
to show
برعهده داشتن
Shall be borne by you
برعهده شماست

به ارمغان اوردن
Preaching brings the authority of God’s Word to bear,
موعظه ( انجیل ) اقتدار کلام خدا را به ارمغان می اورد.

Bring to bear : به ارمغان آوردن
خرس_تاب آوردن_حاوی بودن
در مسائل مالی: تقبل کردن هزینه
The power company have agreed to bear the cost of the development.
شرکت برق موافقت کرده است که هزینه توسعه را تقبل نماید.
به دنیا آوردن
She bore him two children
https://en. wikipedia. org/wiki/Heibai_Wuchang
Verb :
To strongly dislike
I can't bear fish
از ماهی خیلی بدم می آد !
2.
Noun :
A Teddy bear
Bear babies
بچه زا
میشه خرس دیگه:|

به سوی مشخصی رفتن/حرکت کردن
در مسیر خاصی حرکت کردن
به طرف خاصی درحرکت بودن
حمل کردن
1 تحمل کردن ( فهموم دو حالت روحتی یعنی ناراحت شدن و احساسی یا مفهموم سخت جان بودن است ربطی به فهموم تحمل کردن به معنی حالم از چیزی بهم میخورده نداره )
2 نشان داشتن ( مفهموم همان داشتن است یک ولی منظور بطور خاص داشتن است مثلا یک اصطلاح پر کار برد :I’ll bear that in mind ) مفهمو اینکه طرف ی راهنمایی به شما میکنه و شما میگید دارمش در ذهنم ممنون برای راهنمایی
...
[مشاهده متن کامل]

3چیزی تحمل وزن چیزی داشتن
4 مایل پیچیدن نه 90 درجه مثل turn left یچی تو مایه های متمایل شدن فقط هم مستقیم بعدش left or right می اید
5به دست اوردن ( کلمه ادبی اوردن ) بیشترین کاربردش مثلا fans bearing banners هوا داران بنر به دست
6 کلمه formal زاییدن ( به دنیا اوردن یا برای میوه و گیاه ثمر دادن )
دقت کنید born دوتا معنی داره هم شکل سوم bear هم صفته
Being born در حال به دنیا امدن یه همچین چیزی معنی میده و صفته
7 متحمل شدن مفهموم به گردن گردفتن مثل مسئولیت یا همچین
خلاصه که هرچی معنی داد به جز خرس😂😂😂شوخی میکنم خرس هم اسمشه
این اصطلاح هم بگم حیفه😋 it doesn’t bear thinking about
فکر کردن بهش هم نمیشه تحمل کرد.
در ضمن بسیار تمرین کنید و به حرف اضافه ها و فاعل ها و چیز های دیگه خیلی توجه کنید با سر سوزن تغییر کلا از بیخ و بن معنی جمله عوض میشه مثل تمام فعل های انگلیسی😑😑😑

آوردن
به همراه داشتن، با خود یدک کشیدن، دارا بودن
داشتن، همراه داشتن
غیرتی شدن
Bear یعنی داشتن .
These people bear many abilities.
درخور . . . بودن، مناسب . . . بودن، ارزش . . . داشتن
🐻🐻 خرس
خرس
کلمه ی bear هم اسم وهم صفت است
معنای اسمی : خرس
معنای فعلی :
1 تحمل کردن ، تاب آوردن = stand
She was afraid she wouldn't be able to bear the paint
( او ترسیده بود که دیگه قادر به تحمل درد نباشه )
...
[مشاهده متن کامل]

2 مسئولیت چیزی را بر عهده داشتن ، متحمل شدن
Each company will bear half the costs of development
( هر شرکتی نیمه از هزینه های توسه را متحمل می شود )
3 نگه داشتن =hold
My leg was painful , and l wasn't sure it would bear my weight
( پام درد می کرد و مطمئن نبودمکه بتونه وزنم رو تحمل کنه و نگه داره )
4 دارای، حاوی چیزی بودن =have
The labels bear a yellow and black symbol
( برچسب ها دارای نمادی زرد و سیاه هستند )
5 زاییدن =give birth
I was born in a beautiful village
( من توی یک روستای زبیا به دنیا آمدم )
6 تحت تاثیر قرار دادن ، مربوط بودن
( با on/ upon )
The national policies which bear on these problems
( سیاست های ملی که بر روی این مشکلات تاثیر می گذارند )
فعلی بی قاعده
bear➡️bore➡️ born/borne

کلمه bear هم اسم وهم فعل است
معنای اسمی : خرس
معنای فعلی :
1 تحمل کردن ، تاب آوردن = stand
She was afraidsh she wouldn't be able to bear the pain ( او میترسید کهدیگه قادر به تحمل درد نباشه )
...
[مشاهده متن کامل]

2 مسئولیت چیزی را به عهده گرفتن ، متحمل شدن
Each company will bear haft the costs of development
( هر شرکت نیمی از هزینه های توسعه را متحمل می شوند )
3 نگه داشتن =hold
My leg was painful, and l wasn't sure it would bear my wight
( پام درد می کرد و مطمئن نبودم که بتونه وزنم رو تحمل کنه و نگه داره )
4 دارای ، حاوی بودن =have
The labels bear a yellow and black symbol


طلبیدن
رنج بردن از
suffer - experience ( emotional ) pain= thefreedictionary. com/bear
bear with = تحمل کردن، صبر کردن
to be patient with
bear with me while I tell you my story
bear خرسl saw a bear yesterday دیروز یک خرس دیدم
The children could not bear to see their parents are arguing.
بچه ها نمی توانستند تحمل کنند که ببینند والدینشان در حال جر و بحث کردن با هم هستند.
معانی مهم ( معانی زیادی دارد ) :
فعل:
1. تاب آوررن ، تحمل کردن
2. حاوی چیزی بودن، در خود ( به همراه خود ) داشتن

اسم:
1. خرس
2. خفن ( در سختی و مشکل بودن )
* یک اصطلاح مهم:
Bear with me
یعنی "اجازه بدید" ، معمولا وقتی از کسی مودبانه فرصت میخوای تا کاری رو انجام بدی ( مخصوصا برای خود همون شخص )

مسولیت داشتن
خرس ، حیوانی بزرگ و وحشی در جنگل که غذایش گوشت و بیشتر اوقات ما است
تحمل کردن
مواظبت کردن
به دنیا آوردن
حمل کردن
تحمل
نگاه داشتن ، حفظ کردن
زایش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٠)

بپرس