اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of putting to use.
• مترادف: employment, exercise, operation, utilization
• مشابه: exertion, practice, praxis, usage, use
• مترادف: employment, exercise, operation, utilization
• مشابه: exertion, practice, praxis, usage, use
- Her job requires the application of her math skills.
[ترجمه حسین رحمانی] شغل او مستلزم استفاده از مهارت های ریاضی اوست|
[ترجمه گوگل] شغل او مستلزم استفاده از مهارت های ریاضی او است[ترجمه ترگمان] شغلش به کاربرد مهارت های ریاضی او نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the quality of being relevant or usable.
• مترادف: function, purpose, use
• مشابه: bearing
• مترادف: function, purpose, use
• مشابه: bearing
- Those are interesting facts, but they have no application to this matter.
[ترجمه محمد حیدری] آن حقایق ها جالب و جذاب هستند, ولی آن ها هیچ کاربردی برای این مشکل ندارند.|
[ترجمه محدثه فرومدی] این ها حقایق جالبی اند، اما هیچ کاربردی در این خصوص ندارند|
[ترجمه گوگل] اینها حقایق جالبی هستند، اما هیچ کاربردی در این مورد ندارند[ترجمه ترگمان] اینها واقعیت های جالب هستند، اما هیچ کاربردی برای این موضوع ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the act of laying on a substance or preparation, or the substance or preparation itself.
• مترادف: coat, coating, layer
• مشابه: covering, deposit, spread
• مترادف: coat, coating, layer
• مشابه: covering, deposit, spread
- After the first application of paint, he stepped back to look at his work.
[ترجمه محمد حیدری] پس از اولین استفاده از رنگ, او برای گشتن شغلش تامل کرد.|
[ترجمه محدثه فرومدی] پس از اولین رنگ زنی، قدم به عقب گذاشت تا کارش را نگاه کند|
[ترجمه سعید قربانی] پس از اولین دستی که دیوار را رنگ کرد ، قدمی عقب تر رفت تا نگاهی به کارش بیاندازد.|
[ترجمه گوگل] پس از اولین استفاده از رنگ، او به عقب رفت تا به کار خود نگاه کند[ترجمه ترگمان] بعد از اولین کاربرد رنگ، برگشت تا به کارش نگاه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a request, usu. written, for admission, employment, or the like.
• مترادف: petition, request
• مشابه: covering, deposit, spread
• مترادف: petition, request
• مشابه: covering, deposit, spread
- She sent applications to several colleges.
[ترجمه سید] او درخواست نامش ( درخوسات تقاضای کارش ) را به چندین دانشگاه فرستاد|
[ترجمه گوگل] او برای چندین کالج درخواست ارسال کرد[ترجمه ترگمان] او برنامه هایی را برای چندین دانشکده فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He filled in the job application and handed it back to the receptionist.
[ترجمه سعید رمضانی] او درخواست شغل را پر کرد و آن را به مسئول پذیرش داد|
[ترجمه گوگل] او درخواست کار را پر کرد و به مسئول پذیرش تحویل داد[ترجمه ترگمان] او برنامه کار را پر کرد و آن را به متصدی پذیرش تحویل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: diligent effort.
• مترادف: dedication, diligence, effort, sedulousness
• مشابه: devotion, industry, intensity, perseverance, persistence, pluck, spunk, stick-to-itiveness
• مترادف: dedication, diligence, effort, sedulousness
• مشابه: devotion, industry, intensity, perseverance, persistence, pluck, spunk, stick-to-itiveness
- He took pride in his daughter's application to her studies.
[ترجمه william] او به پشتکار دخترش به مطالعاتش افتخار می کرد|
[ترجمه گوگل] او به درخواست دخترش برای تحصیل افتخار می کرد[ترجمه ترگمان] او به کاربرد دخترش در مطالعات خود افتخار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: in computing, an application program.