داخل ادم بودنداخل ادم بودن یا حساب شدن یا به حساب امدنداخل ادم دانستن یا شمردن یا حساب کردن یا به حساب اوردن کسیداد سخن دادنداد کسی درامدن یا بلند شدن یا بالا رفتن یا به اسمان رفتندادوبیداد کردن یا راه انداختندار فانی را وداع کردن یا گفتندارندگی و برازندگیداغ بر دل یا جگر داشتنداغ به دل یخ گذاشتنداغ به یا بر دل کسی گذاشتنداغ چیزی یا کسی را به یا بر دل کسی گذاشتنداغ دیدنداغ کردنداغ کسی تازه را تازه کردنداغ کسی تازه شدنداغ کسی را دیدندافداف بازیدافیدامن کسی الوده بودندامنگیر کسی شدندانه یا دان ریختن یا پاشیدن برای کسیدایه مهربان تر از مادردایه ی مهربان تر یا دلسوزتر از مادردایورتدبه دراوردن یا کردندختر پزوندختر ترشیدهدختر همسایه هر چی چل تر واسه ما بهتردخل کسی امدن یا درامدندخل کسی را اوردندخیدر این دنیا دلی بی غم نباشد اگر باشد بنی ادم نباشهدر باغ سبز نشان دادندر بیابان لنگه کفش نعمت استدر تب و تاب بودندر جایی سگ صاحبش را نمی شناسددر جایی سگ می زند گربه می رقصددر خانه ی کسی را از پاشنه دراوردن یا کندندر خونه بازدر دیزی باز است حیای گربه کجا رفتهدر دیزی باز است حیای گربه کجا رفته استدر دیزی باز است حیای گربه کجاست یا کجا رفته استدر دیزی باز بودندر طبق اخلاص گذاشتن چیزیدر عالم خود بودن یا در عالم دیگری سیر کردندر عفو لذتی است که در انتقام نیستدر مسجد را نمی شود کنددر ناامیدی بسی امید است