مثل اب خوردنمثل اب خوردن بودن یا حکم اب خوردن را داشتن یا پیدا کردنمثل اب در پرویزن و مثل اب در غربالمثل اب دهان مردهمثل اب زرمثل اب سیرابیمثل اب ظرفشوییمثل اب و اتشمثل اب و روغنمثل اب و شکرمثل ابادمثل ابر بهارمثل ابر بهار گریستنمثل ابر سیاهمثل ابی که بر یا روی اتش بریزندمثل ابی که روی اتش ریزندمثل اتشمثل اتش خواهمثل اتش سرخمثل اتش واسپندمثل اجل معلقمثل اردمثل اشتر بر نردبانمثل اضافه شدن مشکلی بر مشکلات دیگرمثل افلاطونمثل افلاطونیمثل الذینمثل اماده شدنمثل انکه از چیزی ناراحت نمی شودمثل اهومثل اینکهمثل اینکه مال باباش و خوردممثل ایینه دقمثل بازار شاممثل بختک بجانم افتادهمثل برج زهرمارمثل برفمثل برف و خونمثل برقمثل به دلخواه دیگران رفتار کردنمثل به مافوق خود جواب دادنمثل بید لرزیدنمثل پیراهن عثمانمثل ثمنمثل جانمثل جهنممثل حلزون کندمثل خر در گل ماندنمثل خرس تیرخوردهمثل خرس خوابیدن