مثال

/mesAl/

مترادف مثال: مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند، نمونه، امریه، دستور، حکم، فرمان، پیکره، تندیس، مجسمه، پیکر، کالبد، تصویر، تمثال، نقش، تمثیل، حکایت، داستان

برابر پارسی: نمونه، بسان، شبیه، مانند، نشانه، همانند، نموده

معنی انگلیسی:
example, exemplar, exemplification, illustration, instance, lead, model, sample, likaness

لغت نامه دهخدا

مثال. [ م ِ ] ( ع اِ ) فرمان. ( از منتهی الارب ). حکم. ( آنندراج ) ( غیاث ). حکم و فرمان. ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل. ( ناظم الاطباء ). فرمان پادشاهی و مطلق حکم. ( غیاث ) ( آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و اشاره وی روان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150 ). شاگردان و یاران هستند، همگان بر مثال تو کار میکنند تا کارها بر نظام قرار گیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147 ). وکیل را مثال بود تا خوردنی و نزل فرستادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380 ). پس از فرمانهای ما بر مثال توکار باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398 ). اندرتعظیم داشتن فرمانهای عالی اعلأاﷲ و مثالها که از درگاه نویسند. ( سیاست نامه ).
در جهان بهر جهانگیری تو
هر مثالی لشکری جرار باد.
مسعودسعد.
چون کسری این مثال را بدین اشباع بداد برزویه سجده شکرگزارد. ( کلیله چ مینوی ص 37 ). اما بدین مثال بنده و بنده زاده را تشریفی هر چه بزرگتر و تربیتی هر چه تمامتربود. ( کلیله و دمنه ). اگر مثال باشد تا عمال بعضی را در قبض و تصرف خود گیرند. ( کلیله و دمنه ). و مثالی از امیرعسس به وکیل حرس آوردند. ( مقامات حمیدی ).
تا از قلم کاه مثال تو مثالی
بیجاده نگیرد نشود گیرا بر کاه.
سوزنی.
هر چه آیدبدان مثال از تو
نبود امتثال را تأخیر.
سوزنی.
باد مثال شاه را حکم قضای ایزدی
بر سر هر مثال اوحکم رضای ایزدی.
خاقانی.
از مثال شه امید مرده من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
از امیرالمؤمنین القادر باﷲ در باب تاهرتی مثالی رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 402 ). این اشارت از صاحب عادل عزنصره قبول کردم و مثال او را امتثال نمودم. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 16 ). مثال او را امتثال نمودند بر آن موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 41 ).
مثال شاه را بر سر نهادم
سه جا بوسیدم و سر برگشادم.
نظامی.
در حال رسید قاصد از راه
آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
هست منسوخ چو تقویم کهن نزد خرد
هر مثالی که بر او نیست ز نام تو نشان.
سیف اسفرنگ.
- مثال امر ؛ در دو شاهد زیر از سنائی و خاقانی این ترکیب معادل فرمان ، دستور و حکم آمده است : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اندازه، مقدار، مانند، شبیه، فرمان، حکم، قصاص
(اسم ) ۱ - مانند شبیه . یا بر مثال . همانند مانند : اندر داشتن ترکمانان بر مثال غلامان و ترکان و غیر آن در خدمت ... یا در مثال . بمثل مثلا: باشد آن کفران نعمت در مثال که کنی با محسن خود تو جدال . ( مثنوی ) ۲ - حکم فرمان : اندر تعظیم داشتن فرمانهای عالی - اعلاه الله - و مثالها که از درگاه نویسند . ۳ - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود . ۴ - ( لغت ) جمله یا عبارتی که طرز استعمال یک لغت یا اصطلاح را نشان دهد . ۵ - ( لغت ) شاهد . ۶ - تصویر تمثال . ۷ - مجسمه پیکر : چون کسی بمردی مثال او از چوب تراشیدندی . جمع : امثله مثل مثالات . ۸ - یا عالم مثال . عالمی است میان عالم ارواح و عالم اجسام که شبیه بعالم اجسام است مثل صورت در آیینه که جسم بنظر میاید اما جسم نیست و ارواح بعد از مفارقت ابدان در قالبهای مثالی میمانند تا قیامت .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مانند، شبیه . ۲ - فرمان ، حکم . ج . امثله . ۳ - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. ۴ - شاهد. ۵ - تصویر، تمثال . ۶ - مجسمه ، پیکر.

فرهنگ عمید

۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه.
۲. (فلسفه ) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل.
۳. فرمان، دستور، حکم.
۴. تصویر، شکل، پیکره.
* مثال دادن: (مصدر لازم ) [قدیمی] فرمان دادن: گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴: ۶۰۹ ).
* مثال زدن: (مصدر لازم ) ذکر کردن مثال.

مترادف ها

saying (اسم)
ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور

proverb (اسم)
ضرب المثل، مثل، مثال، گفتار حکیمانه

saw (اسم)
ضرب المثل، امثال و حکم، مثال، اره، لغت یا جمله ضرب المثل، هراسبابی شبیه اره، منشار

example (اسم)
مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

exemplar (اسم)
مثل، نظیر، مثال، نمونه، نسخه، ملاک، سرمشق

parable (اسم)
قیاس، تمثیل، مثال، نمونه، داستان اخلاقی

exemplum (اسم)
حکایت، تمثیل، مثال، قصیده، نمونه، روایت

apologue (اسم)
داستان، حکایت اخلاقی، مثال

praxis (اسم)
عادت، مثال، عرف، رویه

فارسی به عربی

ایضاح , لحظة , مثال , منشار , هالة

پیشنهاد کاربران

برابر پارسی: نمونه
برای ∽
سانّما
زیر لبدم
مثل، مثال، شبیه، مانند
مصداق
مانند ـ شبیه

بپرس