پیشنهادهای حسن صفريان نعمت آباد (٨٥٦)
سویدا چا
ورواره
غرفه اشکوب
رِنگ
سکر شیل ( سدی برای جمع شدن ماهی )
سمک شیل ( سدی برای جمع شدن ماهی )
ثری گل لوش
جم
از واحدهای اندازه گیری قدیم بوده است . و یک چهارم دانگ و دانگ یک ششم هرچیز بوده. همچنین بخشی از استانهای منطقه سواد ( عراق ) بوده که عراق به ۱۲ اس ...
خریطه نامه در نوشت وگفت تا در خریطه کردند و مُهر اِسْکُداری نهادند.
خریطه کیسه ای که نامه ها را در آن گذاشته مهر میکردند و توسط برید ( پیک ) روانه میکردند همچنین عربهاخریطه را الاَسکدار هم میگفتند که پارسی این کلمه ا ...
گزیت جزیه ( تعریب از کلمه گزیت بمعنی خراج )
آواره کلمه ای پارسی است ودر زمان ساسانیان به دفتری میگفتند که در آن نام بدهکاران خراج و موقع و زمان بدهی راثبت میکردند و قانوندفتر هم نام داشت ، پس ...
نارگیل کلمه ای هندی است و در پارسی به گوزهندوک مشهور بوده است. ودر عربی الجوزالهندی و نارجیله مینامند. نارگیله ابزاری در ایران قدیم بوده که با ان تن ...
جهبُد گهبُد گاهبد خازن گاه همان جاه و مقام و ارزش است
دُرستبُد درستبَذ که هر دو ریشه ای پارسی دارند که بمعنای رییس پزشکان دربار شهرت داشتند
می بَذ بَذشخوار چشندگان
چاشنی کلمه ای پارسی است و معرب ان اَلْجاشِنگیر است که از دو کلمه چاشنی بمعنی اندکی طعام که بچشند و گیر که از بن گرفتن است ، واین لقب کسی بوده که خورا ...
کهربا یا کاهربا کلمه فارسی است ودر عربی سیدالکباریت نام دارد صمغ درخت خاصی است که مثل کبریت میسوزد و کاه را بخود میکشد
هندسه از کلمه اندازه فارسی است و از اصطلاحات دیوان آب در زمان ساسانیان بوده است، اندازه اصطلاحی بوده که در کندن قناتها و تعیین شیب زمین برای جریان اف ...
طاس بادیه قراب غراب
دناو
پرنون
استان از کلمه پارسی اِسْتُدَن است و از اصطلاحات دیوان خراج بوده که در عربی مقاسمه است یعنی خراج را بجای پول عین محصول را در یافت کردن. در زمانی که عر ...
اِسْکودار بمعنی پیک سریع است که در هر فرسنگ اسبی و منزلی داردوچون از اسب فرود اید بر اسب دیگر نشیند و اسب گذار هم معنی میدهد ( از کتاب تاریخ و فرهنگ ...
خوش و بش چاق سلامتی
برزیل افریقا ( لقب این کشور )
چار داش
دغا
اسکونت
وج جگن
وج نی
عاروس ( گویش رفسنجانی ) مثلی معروفی در رفسنجان هست کهمیگوید:: عاروس تعریفی گوزو درامد یعنی چی فکر میکردیم چی شد
اُرس
بیوه
عَزَب
عَذْب
اَزَب
عورتینه
تتری لش
تم تم
جام
ژِر