الرحمان یا الرحمن چیزی را خواندنالرحمان یا الرحمن کسی را خواندنالف در جگر یا جیگر داشتنالف را از ب یا با نشناختن یا تشخیص ندادنالنگ دولنگ یا النگ ودولنگالهی دست به خاکستر بزنی طلا بشهالکی خوشامار دادنامام زاده است و همین یک قندیلامپر چسبوندنامتحان خود را پس دادنامد ابروشو درست کنه چشمش را کور کردامد ثواب کنه کباب شدامد نیامد داشتنامدی جانم به قربانت ولی حالا چراامروز نقد فردا نسیهان جا یا جایی که عرب نی بیندازد یا انداختان را که حساب پاک است از محاسبه چه باک استان را که عیان است چه جاجت به بیان استان سبو بشکست و ان پیمانه ریختان سرش ناپیداان ممه را لولو برد یا بردهان کس که نداند و بداند که نداند اخر خرک لنگ به منزل می رسدانانکه غنی ترند محتاج ترندانتظار بدتر از مرگ استانتنانتی حال زدنانچه با تدبیر توان کرد با زور بازو میسر نشودانچه بر خود نمی پسندی بر دیگران هم نپسندانچه نصیب است نه کم می دهند گر نستانی به ستم می دهنداند مرام بازیانداختن و در رفتناندازه نگه دار که اندازه نکوستانسان جایز الخطاستانقدر سمن هست که یاسمن توش گمهانقدر عقب رفت تا از ان طرف پشت بام افتادانقدر مار خورد تا افعی شدهانگار ماست تو دهنشهانگار کمر غول را شکستهانگشت به دهان ماندنانگشت نما شدنانگل شدناه از نهاد بر امدناه ندارد با ناله سودا کنداهای اهای خبر دار این مهمونه یا سمساراهل بخیهاهن سردکوبیدناواز دهل شنیدن از دور خوش استاواکساوبس