برپا کردنبرت زیادبرتافتنبرجبرجابرجا ماندهبرجستگیبرجستگی پس از جوش خوردن استخوانبرجستهبرجسته شدهبرجوییبرجک دیدبانیبرجیسبرچبرچ برچیبرچابرچسببرچستنبرچیبرچیدنبرچیدن کاملبرچیده شوندهبرچینندهبرخاستهبرخاسته وابیدنبرخوردنبردبرد ازمابرد بتبرد بچکبرد به پشت اهک اویدنبرد به سر زیدنبرد پربرد پروبرد پلیبرد پیربرد پیزبرد تشبرد تلاشبرد تک سریبرد تیلهبرد جه جهبرد چقچقوبرد خواستن سر اشکندنبرد ری وا ری ونبرد ری وا ری وندنبرد زیریبرد سریبرد سیلابرد سیلایی