ز سنگ منجنیق و گوله رعد
که کوه از پا فتاد از صدمت آن.
شهاب الدین ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ نظام ).
|| خشخاش. || انبار حبوبات و نمک و مانند آن و این کلمه از هندی گرفته شده است. || غوزه پنبه. || پیله کرم ابریشم. ( ناظم الاطباء ). || کوزه آب خوری. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ) ( ناظم الاطباء ). اهالی دیلمان وگیلان به کوزه ای گویند سفالین و دهان گشاد که آب یا روغن در آن ریزند. ( فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ). گوشنه. ( در تداول مردم قزوین ) : شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در گوله ها.
مولوی.
|| خارپشت. ( ناظم الاطباء ).گوله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گورک سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 18000گزی شمال خاوری سردشت و 9هزارگزی خاور شوسه سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سالم و سکنه آن 218 تن است. آب آن از رودخانه سردشت تأمین میگردد. محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
گوله. [ گ َ وَ ل ِ ] ( اِخ ) یا گولق. دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 7هزارگزی شمال ارومیه و 1500گزی خاور شوسه ارومیه به سلماس. جلگه و هوای آن معتدل و سکنه آن 200 تن است. آب آن از قنات و نازلوچای تأمین میگردد. محصول آنجا غلات ، کشمش ، توتون ، چغندر و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).