گزمه
/gazme/
مترادف گزمه: آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس
برابر پارسی: شبگرد
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
گزمه. [ گ َ م َ / م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات ، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
گزمه. [ گ َ م َ / م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سکوهه نزدیک مرزافغانستان. هوای آن گرم و معتدل و دارای 178 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) شبگرد عسس پاسبان شب .
دهی در خرمشهر زابل
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
گزمه یک روستا در ایران است که در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است. [ ۱] گزمه ۱۲۴ نفر جمعیت دارد.
بیشتر ساکنان قدیم این روستا به دلایل عضویت در ارتش و مبارزه با تجزیه طلبان و خشکسالی به استان های گلستان، کردستان، خراسان شمالی و خوزستان مهاجرت کردند و تاکنون در استان های ذکر شده زندگی می کنند.
گزمه در لغت نامه دهخدا به معنی پاسبان و شبگرد است و دارای ریشه ترکی است و از دورهٔ خوارزمشاهیان نیز از واژهٔ گزمه استفاده می شود.
تاریخ خاندان گزمه
بنابر معنی و فلسفه ای که در پشت نام گزمه هست می توان پی برد که گزمه ها در از زمان ایران باستان وجود داشته اند و همواره جز مامورین حکومتی بودند که وظیفه حفظ نظم و امنیت در شهرها و ایالت های قدیمی داشته اند.
همچنین گزمه ها جز سلحشورانی بودند که بخاطر روحیهٔ جنگی و استعدادی که در جنگ داشتند مسئولیت حفاظت از شهرها را برعهده داشتند و همواره در تلاش بودند که بتوانند نظم را در شهر ایجاد کنند.
گزمه ها تاریخ و قومیت خود را در خاندان سورن که یکی از خاندان های مهم و تاج بخش در زمان اشکانیان بودند میبینند که سردار سورنا نیز از همین خاندان بوده است و همچنین آنها قومیت خود را به زابلستان اسطوره ای که در شاهنامه آمده است منسوب می گردانند.
و اما اطلاعات نوشتاری که در مورد گزمه ها وجود دارد من جمله کتاب جامع جعفرى، نوشته محمدجعفر بن محمدحسین نایینى در زمان زندیه میباشد که از واژه ی گزمه و وظایف ان نام میبرد
گزمه ها در یزد و در زمان حکومت جعفرخان حفاظت از شهر را برعهده داشتند و حتی از گزمه های سواره نیز نام برده شده است. «گزمه های سواره را به سرکردگی خانزاده ای در روز به گردیدن اطراف شهر و استحضار از نظم کشیک دروازه و بروج مامور ساختند. »
گزمه های پیاده در شب به این کار می پرداختند. از این سخن می توان به تفاوت عملکرد گزمه در عصر زندیه و قاجاریه پی برد. این گونه برداشت می شود که در این عصر گزمه ها وظیفه حراست اطراف شهر و نه کوچه و بازار را بر عهده داشته اند.
منظور از «نظم کشیک و بروج» بررسی وضعیت دروازه های شهر و برج های نگهبانی است که گزمه ها مامور نظارت بر آنها بودند. منصب گزمه با همان وظایف و ساختار به دوره قاجاریه منتقل شد و کار خود را در زیر نظر داروغه ها انجام می دادند.
در عهد صفویه میرشب از طرف دیوان انتخاب می شد و از اجزای داروغه بود؛ اما به احتمال زیاد انتخاب این مقام در زمان قاجار باید از طرف داروغه باشد. از اسامی میران شب در عهد ناصری می توان نشانه هایی از توارث را نیز در انتصاب این افراد دید اما انتخاب گزمه ها به عهده داروغه بود. گاه حاکم خود افرادی را برای این منصب انتخاب می کرد، حاکم قزوین آقاحسن را به عنوان سرگزمه شهر انتخاب کرد. گزمه ها و شبگردان زیر نظر او کار می کردند؛ ولی مستقیما از او دستور نمی گرفتند؛ بلکه گزمه ها نیز رئیسی به نام سرگزمه داشتند که به واسطه او از میرشب فرمان می بردند و عده ای مشعل دار و چند نفر اسلحه دار از اداره دیوان بیگی جزو ابواب جمعی او بودند و زیرنظر میرشب به اجرای وظایف خود می پرداختند. رئیس عسس ها را میرشب یا میرعسس می گفتند که سرپرستی آنها را برعهده داشت.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفبیشتر ساکنان قدیم این روستا به دلایل عضویت در ارتش و مبارزه با تجزیه طلبان و خشکسالی به استان های گلستان، کردستان، خراسان شمالی و خوزستان مهاجرت کردند و تاکنون در استان های ذکر شده زندگی می کنند.
گزمه در لغت نامه دهخدا به معنی پاسبان و شبگرد است و دارای ریشه ترکی است و از دورهٔ خوارزمشاهیان نیز از واژهٔ گزمه استفاده می شود.
تاریخ خاندان گزمه
بنابر معنی و فلسفه ای که در پشت نام گزمه هست می توان پی برد که گزمه ها در از زمان ایران باستان وجود داشته اند و همواره جز مامورین حکومتی بودند که وظیفه حفظ نظم و امنیت در شهرها و ایالت های قدیمی داشته اند.
همچنین گزمه ها جز سلحشورانی بودند که بخاطر روحیهٔ جنگی و استعدادی که در جنگ داشتند مسئولیت حفاظت از شهرها را برعهده داشتند و همواره در تلاش بودند که بتوانند نظم را در شهر ایجاد کنند.
گزمه ها تاریخ و قومیت خود را در خاندان سورن که یکی از خاندان های مهم و تاج بخش در زمان اشکانیان بودند میبینند که سردار سورنا نیز از همین خاندان بوده است و همچنین آنها قومیت خود را به زابلستان اسطوره ای که در شاهنامه آمده است منسوب می گردانند.
و اما اطلاعات نوشتاری که در مورد گزمه ها وجود دارد من جمله کتاب جامع جعفرى، نوشته محمدجعفر بن محمدحسین نایینى در زمان زندیه میباشد که از واژه ی گزمه و وظایف ان نام میبرد
گزمه ها در یزد و در زمان حکومت جعفرخان حفاظت از شهر را برعهده داشتند و حتی از گزمه های سواره نیز نام برده شده است. «گزمه های سواره را به سرکردگی خانزاده ای در روز به گردیدن اطراف شهر و استحضار از نظم کشیک دروازه و بروج مامور ساختند. »
گزمه های پیاده در شب به این کار می پرداختند. از این سخن می توان به تفاوت عملکرد گزمه در عصر زندیه و قاجاریه پی برد. این گونه برداشت می شود که در این عصر گزمه ها وظیفه حراست اطراف شهر و نه کوچه و بازار را بر عهده داشته اند.
منظور از «نظم کشیک و بروج» بررسی وضعیت دروازه های شهر و برج های نگهبانی است که گزمه ها مامور نظارت بر آنها بودند. منصب گزمه با همان وظایف و ساختار به دوره قاجاریه منتقل شد و کار خود را در زیر نظر داروغه ها انجام می دادند.
در عهد صفویه میرشب از طرف دیوان انتخاب می شد و از اجزای داروغه بود؛ اما به احتمال زیاد انتخاب این مقام در زمان قاجار باید از طرف داروغه باشد. از اسامی میران شب در عهد ناصری می توان نشانه هایی از توارث را نیز در انتصاب این افراد دید اما انتخاب گزمه ها به عهده داروغه بود. گاه حاکم خود افرادی را برای این منصب انتخاب می کرد، حاکم قزوین آقاحسن را به عنوان سرگزمه شهر انتخاب کرد. گزمه ها و شبگردان زیر نظر او کار می کردند؛ ولی مستقیما از او دستور نمی گرفتند؛ بلکه گزمه ها نیز رئیسی به نام سرگزمه داشتند که به واسطه او از میرشب فرمان می بردند و عده ای مشعل دار و چند نفر اسلحه دار از اداره دیوان بیگی جزو ابواب جمعی او بودند و زیرنظر میرشب به اجرای وظایف خود می پرداختند. رئیس عسس ها را میرشب یا میرعسس می گفتند که سرپرستی آنها را برعهده داشت.
wiki: گزمه
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
در لابلای توضیحات ذیل که در مورد کلمه کَمیز داده شده است فلسفه پیدایش کلمه گزمه خدمت عزیزان تبیین گردیده است.
کَمیز که نام روستایی در حومه سبزوار می باشد و دارای قدمت و پیشینه تاریخی زیادی می باشد.
... [مشاهده متن کامل]
اگر از زوایای مختلف کلامی و نگارشی و قوانین پیدایش کلمات به این کلمه نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که این کلمه به لحاظ بار معنایی و جریان مفاهیم با چه کلمات دیگری مرتبط می باشد.
اگر از زاویه چرخش حروف در غالب کلمه به کلمه ی کمیز نگاه کنیم کلمه کزم یا کظم قابل مشاهده است یعنی شخص پرهیزکار. اصطلاح کظم قیض هم موید این مفهوم می باشد
اگر هم از زاویه تغییر شکل حروف که باعث ایجاد زبان ها و لهجه های مختلف می شود و باعث می شود کلمات به سمت مفاهیم متفاوت خیز بردارد به کلمه کمیز نگاه کنیم و کمیس بخونیم کلمه کمیسیون تخلفات که جلسه ای جهت ایجاد بازدارندگی از یک روند مخرب می باشد مقداری از جریان مفهوم کمیز را به ما می رساند.
کلمه امساک نیز که مرتبط با خود شخص جهت پرهیز از انجام کاری مخرب می باشد
اگر از همین روند قانون تغییر شکل حروف در غالب کلمات بیشتر به پیش برویم که باعث می شود کلمات به سمت ایجاد مفاهیم جدیدتر در جایگاه های کاربردی مختلف خیز بردارند به کلمه قاسم به مفهوم قسمت کننده نیز خواهیم رسید با این تفسیر که تقسیم عادلانه خود یک امر بازدارنده در ایجاد یک رویه مخرب خواهد بود.
کلمه کمیسر نیز به مفهوم شخص یا مأمور بازدارنده قانون مکمل این زنجیره از مفهوم می باشد.
کلمه کَمیز که منشعب شده از کلمه کزم می باشد با نگارش عربی کظم در عبارت کظم قیض. یعنی دیار مردمان پرهیزکار و متواضع و کاظم و فروبرنده خشم و بازدارنده در مقابل بدی ها و شرارت ها.
اگر هم مجدد از زاویه تغییر شکل حروف، حرف ک را که به لحاظ نزدیکی به محل صدور آوا از ابزارهای کلامی در دهان به حرف گ نزدیک می باشد و گزم بخونیم به کلمه گزمه خواهیم رسید. کلمه گزمه که دیر زمانی نیست از این کلمه در مکالمات جاری کشور ما رایج بود به مفهوم یک نیروی حکومتی بازدارنده ایفای نقش می کرد.
در رسیدن به مفاهیم کلمات اولویت در تلفظ می باشد تا در نگارش. یک زمانی تهران را با ط می نوشتند یا حتی دو کلمه با دو نگارش ولی با یک مفهوم مثل سطح و مساحت. یا روز و روژ یا روژان روشنایی. صوت صدا.
اگر هم از زاویه قانون تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف به این کلمه نگاه کنیم جریان جور دیگری می شود.
قانون ایجاد تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف مثل فرق و رفق ( دوری نزدیکی ) ذلت لذت ( حس مادی و معنوی ) کپ پک ( باز و بسته بودن یک فضا ) صفحه صُحَف ( جمع و فرد )
سطل سلط سلطه ( تسلط شرایط از بالا و پایین )
در قانون تضاد مفهومی در کلمه کمیز کلمه ذکام یا نَزله قابل رویت هست. حالتی که با التهاب بافت مخاطی بینی است که باعث آبریزش بینی، و برون ریزی ویروس ها و احتقان و کاهش حس بویایی می شود. یعنی دو کلمه کمیز و ذکام دو بار معنایی معکوس همدیگر از بیرون به درون و از درون به بیرون را نمایان می کند.
اگر از زاویه قانون حروف مُصِوّت ها نگاه کنیم مثل دین دون دان باز هم به سمت دیگری از مفاهیم نظرمان جلب خواهد شد.
اگر از زاویه ذات و رفتار حروف از محل صدروشان در ایجاد آوا نگاه کنیم باز چیزهای دیگری به دست می آید که تدوین این قوانین و پردازش های فکری از همه جهت حوصله و زمان و انرژی زیاد جوینده این مسیر را به خود می طلبد.
به هر حال چیزی که در مورد عالم کلمات مشهود است و کسانی که این نام ها را برای اماکن مختلف در کشور ما و نقاط مختلف انتخاب کرده اند معلوم است که انسانهای حکیمی بوده اند که علوم را از مخزن اصلی خود که همان مخزن علم الهی است بی واسطه دریافت می کرده اند.
کَمیز که نام روستایی در حومه سبزوار می باشد و دارای قدمت و پیشینه تاریخی زیادی می باشد.
... [مشاهده متن کامل]
اگر از زوایای مختلف کلامی و نگارشی و قوانین پیدایش کلمات به این کلمه نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که این کلمه به لحاظ بار معنایی و جریان مفاهیم با چه کلمات دیگری مرتبط می باشد.
اگر از زاویه چرخش حروف در غالب کلمه به کلمه ی کمیز نگاه کنیم کلمه کزم یا کظم قابل مشاهده است یعنی شخص پرهیزکار. اصطلاح کظم قیض هم موید این مفهوم می باشد
اگر هم از زاویه تغییر شکل حروف که باعث ایجاد زبان ها و لهجه های مختلف می شود و باعث می شود کلمات به سمت مفاهیم متفاوت خیز بردارد به کلمه کمیز نگاه کنیم و کمیس بخونیم کلمه کمیسیون تخلفات که جلسه ای جهت ایجاد بازدارندگی از یک روند مخرب می باشد مقداری از جریان مفهوم کمیز را به ما می رساند.
کلمه امساک نیز که مرتبط با خود شخص جهت پرهیز از انجام کاری مخرب می باشد
اگر از همین روند قانون تغییر شکل حروف در غالب کلمات بیشتر به پیش برویم که باعث می شود کلمات به سمت ایجاد مفاهیم جدیدتر در جایگاه های کاربردی مختلف خیز بردارند به کلمه قاسم به مفهوم قسمت کننده نیز خواهیم رسید با این تفسیر که تقسیم عادلانه خود یک امر بازدارنده در ایجاد یک رویه مخرب خواهد بود.
کلمه کمیسر نیز به مفهوم شخص یا مأمور بازدارنده قانون مکمل این زنجیره از مفهوم می باشد.
کلمه کَمیز که منشعب شده از کلمه کزم می باشد با نگارش عربی کظم در عبارت کظم قیض. یعنی دیار مردمان پرهیزکار و متواضع و کاظم و فروبرنده خشم و بازدارنده در مقابل بدی ها و شرارت ها.
اگر هم مجدد از زاویه تغییر شکل حروف، حرف ک را که به لحاظ نزدیکی به محل صدور آوا از ابزارهای کلامی در دهان به حرف گ نزدیک می باشد و گزم بخونیم به کلمه گزمه خواهیم رسید. کلمه گزمه که دیر زمانی نیست از این کلمه در مکالمات جاری کشور ما رایج بود به مفهوم یک نیروی حکومتی بازدارنده ایفای نقش می کرد.
در رسیدن به مفاهیم کلمات اولویت در تلفظ می باشد تا در نگارش. یک زمانی تهران را با ط می نوشتند یا حتی دو کلمه با دو نگارش ولی با یک مفهوم مثل سطح و مساحت. یا روز و روژ یا روژان روشنایی. صوت صدا.
اگر هم از زاویه قانون تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف به این کلمه نگاه کنیم جریان جور دیگری می شود.
قانون ایجاد تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف مثل فرق و رفق ( دوری نزدیکی ) ذلت لذت ( حس مادی و معنوی ) کپ پک ( باز و بسته بودن یک فضا ) صفحه صُحَف ( جمع و فرد )
سطل سلط سلطه ( تسلط شرایط از بالا و پایین )
در قانون تضاد مفهومی در کلمه کمیز کلمه ذکام یا نَزله قابل رویت هست. حالتی که با التهاب بافت مخاطی بینی است که باعث آبریزش بینی، و برون ریزی ویروس ها و احتقان و کاهش حس بویایی می شود. یعنی دو کلمه کمیز و ذکام دو بار معنایی معکوس همدیگر از بیرون به درون و از درون به بیرون را نمایان می کند.
اگر از زاویه قانون حروف مُصِوّت ها نگاه کنیم مثل دین دون دان باز هم به سمت دیگری از مفاهیم نظرمان جلب خواهد شد.
اگر از زاویه ذات و رفتار حروف از محل صدروشان در ایجاد آوا نگاه کنیم باز چیزهای دیگری به دست می آید که تدوین این قوانین و پردازش های فکری از همه جهت حوصله و زمان و انرژی زیاد جوینده این مسیر را به خود می طلبد.
به هر حال چیزی که در مورد عالم کلمات مشهود است و کسانی که این نام ها را برای اماکن مختلف در کشور ما و نقاط مختلف انتخاب کرده اند معلوم است که انسانهای حکیمی بوده اند که علوم را از مخزن اصلی خود که همان مخزن علم الهی است بی واسطه دریافت می کرده اند.
یعنی پلیس
گزمه. [ گ َ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) شبگرد و پاسبان شب و عسس. ( ناظم الاطباء ) . گشتی. پلیس.
گزمک یعنی گشتن
گزمه یعنی کسی که شبانه میگردد
گز از تورکی به فارسی راه یافته
در متون قدیمی فارسی یافت نشد
گزمه یعنی کسی که شبانه میگردد
گز از تورکی به فارسی راه یافته
در متون قدیمی فارسی یافت نشد
گزمه واژه ای کاملا پارسی و از واژه گذر و گذشتن گرفته شده به چم عبور و مرور است، واژه گَزر و خزر هم ترکیزه شده گذشتن و خزیدن می باشد.
این واژه در زبان پشتو که نزدیک هشتاد میلیون گویشور در پاکستان و افغانستان و هند دارد کاربرد دارد که یک زبان ایرانی شرقی است و هم در فارسی که آن هم به اندازهء کافی مستندات آن موجود هست و جزو فرهنگ آن است
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
کلمهء گزمه بهیچ وجه در هیچ یک از کشورهای که زبان رسمی آن تورکی هست بکار برده نمی شود تنها در تورکیه که نمی شود به آن اعتماد کرد چون با توجه به حجم بالای پنج هزار واژهء مشترکی که با زبان تورکی استانبولی با زبان فارسی دارد نمی شود گفت این واژه ریشهء تورکی دارد.
واژه گزمه ریشه پارسی دارد که در زبان ترکی راه یافت است.
گزمه کلمه ای از ترکی به معنی شبگرد از گزمق به معنی گشتن هست
گزمه و داروغه عنوان های نظامی ترکی اند
گزمه و داروغه عنوان های نظامی ترکی اند
گز. گزمه. گزماق. گزرنتی. . . . . .
از فعل ترکی gezmek ( گزمک ) به معنی گشتن ، گردیدن ، پرسه زدن گرفته شده است که از آن مشتق gezme ( گزمه ) به دست می آید که به نگهبانی که با گشتن و رفت و برگشت در مسیری تعیین شده عمل نگهبانی را انجام می دهد اطلاق می شود.
gezme ( گزمه ) به عنوان اسم مصدر به معنی "گردش" می باشد
gezme ( گزمه ) به عنوان اسم مصدر به معنی "گردش" می باشد
گشتی
پاسبان روز . مامور حکومتی که کار وی نگهبانی در خیابان ها برای جلوگیری از بی نظمی وهرج مرج است. معادل پلیس امروزی سات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)