[ویکی فقه] تِهْران، پایتخت و بزرگ ترین شهر ایران، نیز استان و شهرستانی به همین نام در شمال مرکزی ایران می باشد. در این مقاله گروه های اجتماعی و مذهبی تهران در دوره های مختلف مورد توجه قرار خواهد گرفت.
ساختار جمعیتی جامعه سنت گرای تهران، ترکیبی مذهبی و متشکل از گروه های قومی و محلی گوناگون بوده است. فرهنگ مردم، فرهنگی بود برآمده از نظام کشاورزی روستایی و همراه با مجموعه ای از پندارها و باورهای تمثیلی و تفکرات اسطوره ای. مردم جامعه ذهنیتی رمزگرا و حماسه پذیر داشتند و در تقلید و تکرار گرته های رفتاری ـ اعتقادی نیاکانی خود سخت استوار و متعصب بودند و رفتارها، اعتقادات و باورهای نو را نوعی بدعت و در تقابل با نظام های سنتی کهن خود می پنداشتند. ویلم فلور خصوصیات بارز جامعه دوره قاجار را داشتن پایگاه گسترده کشاورزی و حکمروایی گروهی کوچک نخبه بر جمعیتی انبوه بی سواد دانسته، و نوشته است: این گروه نخبه قدرتمند که با سواد در میانشان اندک بود، در شهر های مقر حکومت و مراکز فرهنگی و تجاری می زیستند و افرادی از همین گروه اعضای حکومت را تشکیل می دادند. شاه در رأس این گروه بود و به استبداد حکومت می کرد و خود را اسلام پناه و ظل الله می شمرد و رعایا و متابعانش او را ملجأ دین و مرکز عالم می دانستند. مجدالملک در توصیف جامعه قاجار می نویسد: در این جامعه ظلم بود و مظلوم. پرکینز در هشت سال اقامت در ایران...، در ۱۲۵۹ق/ ۱۸۴۳م رعایا یا طبقات پایین اجتماعی را مانند گوسفندانی توصیف می کند که برای پشمشان نگهداری می شدند. او می نویسد: پشم این مردم را چنان از ته می چیدند و آن قدر این کار را زیاد و به دقت انجام می دادند که ارزش آن ها و بهره مالکانه شان را تقلیل می دادند. چنگ و دندان آز و طمع در میان آن ها چنان تیز بود که حتی مرغ تخم طلایی را نیز برای به دست آوردن تخمش می کشتند. از آغاز شکل گیری شهر تهران چند گروه عمده قومی مانند ترک های قجر و افشار، ترکمن، عرب و فارس و گروه های دینی زردشتی، کلیمی، ارمنی و جمع کوچکی آسوری و گروه های محلی مهاجر شهرستانی مانند اصفهانی، قمی، آذربایجانی، کاشانی و جز این ها در تهران زندگی می کرده اند. وجوه و شاخص های تمایزدهنده این گروه ها از یکدیگر، به جز ویژگی های خونی و تباری، و پیوند های تاریخی، ویژگی های فرهنگی مانند زبان، دین، آرایش های ظاهری و پوشش، مشترکات آیینی، مذهبی، اعتقادی، آداب و رسوم و تاحدی شیوه معیشتی بوده است. گروه های محلی از مردم شهر ها و روستا های مناطق دیگر ایران به تهران مهاجرت کرده بودند و ترکیب جمعیتی هر گروه برآیند آمیختگی گروه های قومی و بومی بود. این گروه ها در ساختار اجتماعی جامعه، دست کم تا پیش از دوره مشروطیت، جدا از طبقه ممتاز جامعه که درباریان، بازرگانان و روحانیان را دربرمی گرفت، بیشتر در دو طبقه دیگر جامعه، یعنی طبقه متوسط شهری شامل صاحبان حرفه و کارگزاران دولت، و طبقه پایین شهری متشکل از رعیت و مزدبگیران قرار می گرفتند. این گروه ها و قشرهای اجتماعی با مواضع طبقاتی مختلف و اشتغالات متنوع اقتصادی، اجتماعی و خدماتی که داشتند، هر یک دارای ویژگی ها و معارف و دانسته ها، یا به عبارتی دیگر، فرهنگ ویژه خود نیز بودند. این ویژگی های فرهنگی و مواضع خاص اجتماعی، آن ها را از یکدیگر جدا و متمایز می کرد. تامسن کنسول انگلیس، در گروه بندی اجتماعی ـ شغلی جمعیت تهران در ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م، ۱۰ گروه جدا از هم را با مراتب متفاوت و شمار تخمینی جمعیت هر یک فهرست کرده است. در این گروه های ده گانه، ۳ گروه نخست را بلند پایگان، کارمندان دولت، میرزاها و آدم های دربار؛ گروه چهارم را افراد مستقل و آزاد؛ گروه پنجم را تجار بزرگ و متنفذ؛ گروه ششم تا نهم را دکان داران، فروشندگان، صنعتگران، کارگران ساختمان؛ و گروه دهم را آدم ها و نوکر های گوناگون شکل می دادند. پاکدامن در شرح و تفسیر نتایج سرشماری عبدالغفار منجم باشی (نجم الملک) در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م، به جنبه هایی از ترکیب طبقاتی و قشربندی اجتماعی مردم تهران در آن زمان اشاره می کند و می نویسد: بنابراین گزارش گروهی از مردم تهران از قِبَل خانواده های متنفذ و متمولْ زندگی و معاش می کردند و حدود ۱۷ هزار نفر از جمعیت ۱۴۷ هزار نفری تهران (جدا از شمار سپاهیان مقیم در دارالخلافه) از گروه وابستگان و خادمان بودند: ۱۰ هزار نوکر، ۷۵۶ غلام سیاه و ۱۰۴‘۳ کنیز سیاه. شمار زنان خدمتکار را هم باید به نوکرها افزود. عبدالغفار نوکرها را اشخاص معطله که از علوم و حِرَف و صنایع بی بهره مانده اند و محضِ عجز و قصور خود نوکری اختیار نموده اند معرفی می کند و شمار آن ها را در تهران رو به تزاید دانسته است.
ساختار طبقاتی جامعه تهران
با بررسی و تحلیل گروه بندی اجتماعی ـ شغلیِ تامسن و قشربندی توده رعیت جامعه تهران در دوره ناصری می توان این گروه ها را به چند مجموعه متمایز از یکدیگر در ترکیب طبقاتی جامعه آن روز شهر تهران تقسیم کرد. نخست گروه ممتاز، یا متنفذ و متمول جامعه، متشکل از رجال درباری و حکومتی و روحانیان، دوم گروه بازرگانان، سوم صنعتگران و اهل حِرَف، چهارم گروه عرضه کنندگان کالا و خدمات، پنجم کارگران و ششم گروه رعیت و خدمتگزار و نوکر پیشه. تامسن از علمای دینی و زارعان نام نبرده است، لیکن به احتمال قوی علما در فهرست او در زمره بلندپایگان، و زارعان در سلک افراد آزاد و مستقل قرار می گرفته اند.فلور اعضای جامعه دوره قاجار را در ۳ طبقه گروه بندی می کند. طبقه بالا: مقامات رسمی، سپاهیان، وزرا و مانند آن ها؛ طبقه متوسط: مالکان، بازرگانان و ربا دهندگان؛ و طبقه پایین: نوکران، کسبه جزء و صنعتگران. همچنین او افراد این ۳ طبقه را از لحاظ پوشش، شیوه تکلم، تحصیلات، قدرت سیاسی و مانند آن ها از یکدیگر متمایز می داند. در این جامعه کسانی که با هم ازدواج می کردند، از لحاظ مقام اجتماعی با یکدیگر برابر بودند. در آن زمان ازدواج یک امر خانوادگی به شمار می رفت و در ایجاد اتحاد میان افراد گروه ها و طبقات مختلف نقشی ایفا نمی کرد. تحرک اجتماعی در جامعه ناچیز بود و هر کس می کوشید تا مقام و موقعیت خود را در گروه و طبقه حفظ کند. در طبقه بندی فلور نیز قرارگاه طبقاتی روحانیان و طبیبان مشخص نشده است، لیکن به احتمال بسیار گروه روحانی در طبقه بالا، و گروه طبیبان در طبقه متوسط جامعه جا داشتند.در جامعه توسعه یافته بعدی دوره قاجار، به ویژه از انقلاب مشروطیت به این سو، علما و روحانیان و اطبا ۳ گروه برجسته و مهم اجتماعی را شکل می دادند که نقشی مؤثر در جامعه داشتند. فلور در جای دیگر علما را بیش از طبقات دیگر مورد احترام و اعتماد عامه مردم معرفی می کند. وی می نویسد: میزان احترام و اعتماد مردم به روحانیان به میزان درستی آنان و متحد نشدنشان با مقامات حکومتی بستگی داشته است. روابط علما با کسبه و صنعتگران بسیار استوار بوده است. تجار و بازاریان که بسیار مذهبی بودند و علم را فقط در انحصار علمای روحانی می دانستند، این گروه را به چشم رهبران روحانی می نگریستند. برزین ساختار طبقاتی جامعه تحول یافته بعد از انقلاب مشروطیت تاکنون را به تسامح در ۴ طبقه ممتاز، متوسط، کارگر و روستایی جای می دهد که هر طبقه نیز دربرگیرنده چند گروه و قشر بوده است. در این دوره نیز، هیئت حاکمه، یعنی گروه دولتیان همچنان چون گذشته در رأس هرم قدرت قرار می گرفتند. برزین نیز مانند فلور درباریان، روحانیان برجسته و تجار بزرگ را گروه های شکل دهنده طبقه ممتاز جامعه دوره قاجار معرفی می کند و می نویسد: درباریان بیش تر از خاندان قاجار بودند که شاه و هیئت حاکمه در رأس آن ها قرار داشتند و بر تمام طبقات دیگر مسلط بودند. انقلاب مشروطیت این ساختار سیاسی را از هم پاشید و حضور تجار بزرگ، روحانیان، رهبران عشایر و مالکان را در رأس نهادِ جدید التأسیس مجلس و تشکیلات دیوانی حاصل این دگرگونی قرار داد. به نظر فلور طبقه متوسط به دو گروه وابستگان به بخش خصوصی و وابستگان به بخش دولتی تقسیم می شدند. دو گروه بازاریان سنتی و سرمایه داران جدید (تجاری، صنعتی و خدماتی) در بخش خصوصی فعالیت می کردند و گروه دولتی را بیش تر کارمندان تشکیل می دادند که بر کارگزاران اداری، تکنیسین ها، متخصصان، مسئولان فرهنگی و رده های مختلف نیروهای مسلح و مدیران اشتمال داشت. این طبقه برخاسته از شهر و ریشه تاریخی در شهرنشینی دارد و به لحاظ سنتی علاوه بر کارگزاران دولت، گروهی از تجار و علمای دینی را هم که از اقتدار سیاسی برابر برخوردار بودند، دربرمی گرفت. طبقه پایین شهری شامل کارگران صنعتی، آلونک نشینان، مهاجران روستایی و گروه های بیکار و ولگرد بودند. این طبقه چه روستایی و چه شهرزادگان عموماً فرهنگ روستایی داشتند و کمابیش به روستا ها و جامعه های روستایی خود وابسته بودند. آلونک نشین ها گروه بزرگی را شکل می دادند که با عناوینی مانند حاشیه نشین، گودنشین، آلونک نشین و بعد ها مفت آبادنشین خوانده شده اند. گروه آلونک نشین غالباً مردمی بودند که از جامعه سنتی روستایی خود گسسته، و به شهر تهران روی آورده بودند. آن ها بیش تر تخصصی ندارند و بی کارند و گرفتار یک نوع بی ریشگی اجتماعی و فرهنگی اند. ساختار سیاسی طبقات ممتاز دوره مشروطیت چندان دوام نیافت و با به قدرت رسیدن رضا شاه، در دهه ۱۳۰۰ش بنیاد آن فرو ریخت و اعضای دربار پهلوی و کارگزاران عالی رتبه دولتی و افسران ارشد ارتش در رأس هرم قدرت نشستند و هیئت سیاسی حاکم را تشکیل دادند. در میان گروه های اجتماعی جامعه قاجار دو گروه تجار و علما بسیار به هم نزدیک بودند و با یکدیگر وجوه مشترک بسیاری داشتند. این دو گروه در جامعه ایران، به ویژه تهران، دو قدرت مستقل از حکومت و صاحب نفوذ در جامعه به شمار می رفتند. تجار بسیار مذهبی و مُصرّ به اجرای احکام و آیین های دینی بودند و معمولاً ازدواج میان خانواده های آن ها و گروه علما انجام می گرفت. تجار در وصلت با خانواده علما برای خود کسب افتخار می کردند و به خود می بالیدند. تجار بزرگ نقش مهمی در توسعه عمران و کمک به ساختن بازار، مسجد، کاروان سرا، پل و بنیان گذاری مؤسسات خیریه و نیکوکاری داشتند و به خانواده های فقیر نیز کمک می کردند. نوع پوشش آن ها متمایز از دیگران بود. تجار بزرگ عمامه هایی از شال ترمه بر سر می گذاشتند، در صورتی که تجار معمولی کلاه بخارایی بر سر می نهادند و لباس رسمی شان ارخالق و از پارچه پنبه ای، مخمل یا ساتن و پیراهنشان کتانی بود. در فصول سرد قبای بَرَک می پوشیدند و با کمربند کتانی، ابریشمی یا چرمی آن را می بستند. شلوارهای گشاد پنبه ای سیاه یا آبی رنگ به پا می کردند. کفش هایشان از چرم ساغری بود. وقتی به گردش یا ملاقات کسی می رفتند، عبا یا ردای گشادی بافته از موی شتر، بَرَک یا پارچه کشمیر به روی شانه های خود می انداختند. حکیم باشیان و طبیبان عموماً سر خود را از ته می تراشیدند و به جای کلاه تاتاری عمامه بر سر می گذاشتند و شال پهنی به کمر می بستند و لوله ای کاغذ و دواتی در پَرِ شالشان می نهادند. معمولاً چوب دستی بلند به دست می گرفتند و نعلینی از چرم ساغری سبز به پا می کردند و با گام هایی شمرده راه می رفتند و با طمطراق سخن می گفتند و تسبیح دانه درشت می گرداندند. در آن دوره اگر کسی می خواست طبیب شود، فقط کافی بود که بدون خواندن درس و فراگرفتن معلومات مقدماتی نظری، چند گاهی در محکمه طبیبی حاذق مشغول شود و نسخه ها را رونویس کند و پس از مدتی کار، خود را طبیب بنامد و به معالجه مردم بپردازد. جامعه تهران دوره قاجار را با اندکی مسامحه می توان یک جامعه نیمه فئودالی ـ نیمه قبیله ای دانست. حکومت در این جامعه به دست افرادی از ایل قاجار بود و گروه بزرگی از آن ایل در شهر همراه با اعضایی از ایلات دیگر می زیستند. پس از انقراض سلطنت قاجار، جامعه تهران اندک اندک از شکل پیشین خود بیرون می رود و شکل و فاصله طبقاتی در جامعه بیش تر می شود و اختلافات طبقاتی به صورتی آشکار میان ساکنان محلات شهر نمایان می گردد و محلات بر اساس موضع و پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ساکنان آن به محله های ثروتمند نشین، رجال نشین، کارمندان، کارگران و پیشـه وران و مراکز تجارتـی و صنعتـی شناختـه می شونـد.
جامعه زنان
جامعه های شهرنشین ایران در دوره قاجار، به ویژه جامعه شهرنشین تهران، به مفهوم کلی به دو بخش متمایز جامعه مردانه و جامعه زنانه تقسیم می شدند. زندگی در هر یک از این دو جامعه تحت نظامات و اصول و قواعدی خاص جریان داشت. مردان در بیرون از خانه، و زنان در درون خانه نقش ایفا می کردند. مردان خانواده های رجال و اعیان در بیرونی، و زنان آن ها در اندرونی خانه هایشان که قلمروی جدا از هم داشت، فعالیت می کردند. بیرونی محیطی ظاهر و آشکار و مرتبط با خارج از خانه و فضایی آزاد برای رفت وآمدهای مردان خودی و بیگانه بود. برعکس اندرونی محیطی پوشیده و نهان از دیگران و نامحرمان، به ویژه مردان بیگانه و حتی مردان خویشاوند بود. رتق وفتق امور سیاسی و اقتصادی و کسب دانش و معرفت رسمی و کتبی به مردان، و گرم نگهداشتن کانون یا اجاق خانواده و تربیت فرزندان در سال های نخستین و کودکی و امور عاطفی به زنان اختصاص داشت. زن ناموس خانواده و پاره ای از خانه به شمار می رفت و مردانْ زنان را با الفاظ مختلف خانه، منزل، اندرونی و ضعیفه خطاب می کردند.در آن زمان کار کردن در بیرون از خانه برای زنان از هر طبقه و قشر عیب به شمار می رفت. کار زنان منحصر به پخت و پز، دوخت و دوز، شوهرداری، زاییدن و بزرگ کردن کودکان بود. اگر زنی در بیرون از خانه می رفت و کار می کرد، پشت سرش لیچار (سخنان یاوه و ناپسند) می گفتند. مسئولیت های اجتماعی، اقتصادی و اداری بر عهده مردان بود و زنان تهرانی در آن ها نقش و اثری نداشتند. در پیش از مشروطیت یک زن کلانتر به نام حاجی گیلانی خانم در تهران بود که خود را به جامه مردان آراسته بود. او سرداری ماهوت قرمز می پوشید، شلوار ماهوت آبی به پا می کرد، پوتین می پوشید، کلاه پوست تخم مرغی به سر می گذاشت و یک قمه نیز زیر سرداری خود می بست. این زن از طرف نظمیه مأمور رسیدگی به کارهای زنانه و مجرمان زن بود. بنابر آمار ۱۳۲۰ق/۱۹۰۳م چند تن زن هم در اندرون برخی خانه های اعیان مشغولیت هایی داشتند. مثلاً ملاشهربانو، ضعیفه دارو چشم کن؛ سکینه خانم، گیس سفیدِ اندرون. در اندرونی خانه های اعیان چند خدمتگزار با عنوان آشپز، اتاق دار، صندوق دار، قلیان چاق کن و زنی با عنوان گیس سفید (سرپرست خدمه) کار می کردند. آشپز هیچ گاه جلو خانم ظاهر و آفتابی نمی شد. اتاق دار اتاق ها را آب و جارو و تمیز می کرد؛ صندوق دار رخت و لباس و جواهرات خانم را نگهداری می کرد؛ و گیس سفید کلیدهای انبار برنج و روغن و چیزهای دیگر را در دست داشت و بر کار پیشخدمت ها نظارت می کرد. اعیان معمولاً ۳ رنگ کنیز: سیاه برزنگی، کشمشی رنگ و سفید در خانه هایشان نگهداری می کردند. کنیزهای سفید یا از دخترانِ ترکمنِ اسیر شده یا از دخترانِ گرجیِ ربوده شده بودند. قیمت آن ها با هم تفاوت داشت و دلالان بازاری آن ها را می فروختند. خرید و فروش کنیز در تهران تا اولین سال های مشروطیت معمول بود و پس از آن ممنوع شد. برخی خانم ها کنیزهایشان را به عقد غلام سیاه ها درمی آوردند تا فرزندان آن ها خانه زادان خانواده شوند. کنیزان را دده، و دده هایی که در آشپزخانه کار می کردند دده مطبخی می نامیدند. برخی از خانم ها نیز که بی اولاد بودند، بچه کنیزی را به اولادی قبول می کردند و به هنگام مرگ میراثی برای آن ها می گذاشتند. این کنیزان به نام های غنچه دهان، سَمَن بَر، زعفران، صنوبر و به نام هایی مانند آن ها خوانده می شدند. در زمستان ها عامه مردم کُرسی، و اعیان کرسی و بخاری می گذاشتند. توده مردم چاله کرسی، و اعیان منقل داشتند. اول پاییز چاله کرسی ها را گچ مالی می کردند و خاکه زغال را می شستند و از آن گلوله و کوفته زغالی درست می کردند و در آفتاب می گذاشتند تا خشک و برای سوختن آماده شود. اعیان نیز هیزم سوخت زمستانی خود را در پاییز آماده می کردند. آن ها روزها بخاری روشن می کردند و شب ها زیر کرسی می خوابیدند. در خانه های اعیان، خدمتکاران زن، و در خانه های توده مردم، کدبانوان خاکه های زغال را می شستند و با آن ها گلوله و کوفته زغالی درست می کردند.در بیش تر خانه ها تنوری کار گذاشته بودند. در زمستان که برف و باران راه مواصلاتی را می بست و فراهم کردن آرد و نان دشوار بود، نان سفره خانه را در تنور خانه ها می پختند. هر ساله در اول پاییز مردِ خانه یکی دو جوال آرد برای مصرف نان زمستانی تهیه می کرد و در خانه می گذاشت. کدبانوی خانه، هفته ای یا دوهفته یک بار تنور خانه را با بوته و پشکل روشن می کرد و نان می پخت و مردخانه را از زحمت رفتن به بازار و خرید نان از نانوایی می رهاند. از این رو، در میان زنان تهرانی این مثل که شوهرم شغال باشه، آردم توی جوال باشه! زبانگرد بود. برخی از زنان که دل پرسودایی داشتند، می گفتند: شوهرم جوان باشه، آردم تو سرمه دان باشه! نان پزی در خانه اعیان و اشراف به عهده کنیزان و زنان خدمتگزار بود.هر نوع تصمیم در امور اقتصاد خانواده و شوهر کردن و زن گرفتن فرزندان، انتخاب پسر یا دختر برای همسری فرزندان و انتخاب نوع شغل برای فرزندان ذکور با مردان بود و زنان جز پیروی از اراده مردان و اطاعت از آنان راه دیگری نداشتند. لوئی ماسینیون، ایران شناس فرانسوی، درباره پایگاه زن ایرانی در گروه خانواده شوهر می گوید: زن همواره میزبانِ بیگانه خانه است، کسی است که آمده است و باید روزی برود!. به همین سبب در زبان ترکی به عروس گلین می گویند، یعنی کسی که می آید. اصل پدر و تبار پدری است و این ضرب المثل که پشت پشتِ پدره، مادر رهگذره! گویای این اصل است. پوشاک و آرایش زنان تهران نشین در دوره قاجار نیز مخصوص بود. زنان معمولاً شلواری گشاد به نام چاقچور به پا می کردند که تا مچ پا را می پوشاند. چهره را با پیچه یا روبنده، و گیسوان را با روسری، دستمالی سفید یا رنگین، می پوشاندند و چادر سیاه یا چادر نمازی رنگین بر سر می کردند. گیسوانشان را معمولاً بلند نگه می داشتند و می بافتند. دست و پای خود را با حنا رنگ می کردند که به اصطلاح می گفتند خضاب یا نگار گذاشته اند. صورتشان را سفیداب می مالیدند و بر ابروان و مژگان خود وسمه سرمه می کشیدند و به گونه هایشان سرخاب می مالیدند و هفت قلم آرایش یا هرهفت برای آرایش چهره خود به کار می بردند. معمولاً زنان گیسوان خود را تَکی، هفت تایی بیست و یک تایی یا چهل و یک تایی می بافتند. زنان تهرانی آن دوره باور داشتند که بی حساب بافتن موی شگون ندارد و زندگی زن را آشفته می کند. بعدها نوع آرایش گیسوی زنان تغییر کرد و سبک آراستن مو به صورت آلاگارسون فرانسوی (آرایشی مانند موی سر مردان) باب شد. خال کوبی نیز نوعی آرایش زنانه رایج میان بانوان تهران، به ویژه زنان دوره ناصری بود. جای کوبیدن خال و شکل خال ها بستگی داشت به منظور زنان از خال کوبی. کوبیدن خال هایی به شکل یک بوته گل یا یک گنجشک روی غبغب، یا دو گنجشک در دوسوی بوته گل و یا یک بوته گل، یا نقش سرو روی سینه؛ کوبیدن خال هایی روی پیشانی، گونه ها، کنار لب بالا و زیرلب پایین و میان دو ابرو، همه معمولاً برای زیبایی؛ و کوبیدن خال محبت روی زبان یا زیرناف برای افزوده شدن مهرشوهر و سپید بختی بود. برای دور کردن چشم بد و درمان برخی از دردها نیز خال می کوبیدند. مردان، به ویژه جوانان و داش مشدی ها هم خال کوبی می کردند. با دگرگونی شکل خانواده در جامعه امروزی تهران و کوچک شدن و صورت هسته ای یافتن خانواده، فرزندان دوره مجردی خود را با پدر و مادر می گذرانند و پس از ازدواج زندگی مستقلی را آغاز می کنند. بیشتر زنان خانواده آزادی خود را که از آنان گرفته شده بود، کم و بیش بازیافته اند و از راه رسانه های عمومی با الگوهای رفتاری زنان در جامعه و فرهنگ غربی آشنا شده اند و سبک نوینی را تجربه می کنند. زنان جامعه کنونی تهران، دیگر همچون زنان جامعه سنتی دوره قاجار یک نیروی زاینده مطلق یا خدمتکار خانه نیستند، بلکه همراه کدبانوگری و مدیریت و مربی گری در تربیت فرزندان، تا حدودی از استقلال فردی اجتماعی و اقتصادی نیز برخوردارند. زنان در بیرون از خانه در کارخانه های صنعتی، مؤسسات اجتماعی و فرهنگی دولتی و غیردولتی، نهاد ها، ادارات، انجمن ها و هنرکده ها دوش به دوش و پا به پای مردان فعالیت و خدمت می کنند. درصد بالایی از دانشجویان دانشگاه ها، آموزشگاه های عالی و هنرستان های تهران را دختران و زنان تشکیل می دهند و در انواع ورزش ها و رقابت ها، مسابقات ورزشی و هنر های تجسمی و موسیقی داخل و خارج کشور حضور فعال دارند. زن امروز تهرانی اغلب به دنبال همسر نمی رود و به شوهر به چشم نان آور نمی نگرد. از ازدواج مفهومی دیگر از مفهوم گذشته دارد و او را همسر و شریک زندگی احساسی، عاطفی، اجتماعی و اقتصادی خود می خواهد.
گروه های شغلی
...
ساختار جمعیتی جامعه سنت گرای تهران، ترکیبی مذهبی و متشکل از گروه های قومی و محلی گوناگون بوده است. فرهنگ مردم، فرهنگی بود برآمده از نظام کشاورزی روستایی و همراه با مجموعه ای از پندارها و باورهای تمثیلی و تفکرات اسطوره ای. مردم جامعه ذهنیتی رمزگرا و حماسه پذیر داشتند و در تقلید و تکرار گرته های رفتاری ـ اعتقادی نیاکانی خود سخت استوار و متعصب بودند و رفتارها، اعتقادات و باورهای نو را نوعی بدعت و در تقابل با نظام های سنتی کهن خود می پنداشتند. ویلم فلور خصوصیات بارز جامعه دوره قاجار را داشتن پایگاه گسترده کشاورزی و حکمروایی گروهی کوچک نخبه بر جمعیتی انبوه بی سواد دانسته، و نوشته است: این گروه نخبه قدرتمند که با سواد در میانشان اندک بود، در شهر های مقر حکومت و مراکز فرهنگی و تجاری می زیستند و افرادی از همین گروه اعضای حکومت را تشکیل می دادند. شاه در رأس این گروه بود و به استبداد حکومت می کرد و خود را اسلام پناه و ظل الله می شمرد و رعایا و متابعانش او را ملجأ دین و مرکز عالم می دانستند. مجدالملک در توصیف جامعه قاجار می نویسد: در این جامعه ظلم بود و مظلوم. پرکینز در هشت سال اقامت در ایران...، در ۱۲۵۹ق/ ۱۸۴۳م رعایا یا طبقات پایین اجتماعی را مانند گوسفندانی توصیف می کند که برای پشمشان نگهداری می شدند. او می نویسد: پشم این مردم را چنان از ته می چیدند و آن قدر این کار را زیاد و به دقت انجام می دادند که ارزش آن ها و بهره مالکانه شان را تقلیل می دادند. چنگ و دندان آز و طمع در میان آن ها چنان تیز بود که حتی مرغ تخم طلایی را نیز برای به دست آوردن تخمش می کشتند. از آغاز شکل گیری شهر تهران چند گروه عمده قومی مانند ترک های قجر و افشار، ترکمن، عرب و فارس و گروه های دینی زردشتی، کلیمی، ارمنی و جمع کوچکی آسوری و گروه های محلی مهاجر شهرستانی مانند اصفهانی، قمی، آذربایجانی، کاشانی و جز این ها در تهران زندگی می کرده اند. وجوه و شاخص های تمایزدهنده این گروه ها از یکدیگر، به جز ویژگی های خونی و تباری، و پیوند های تاریخی، ویژگی های فرهنگی مانند زبان، دین، آرایش های ظاهری و پوشش، مشترکات آیینی، مذهبی، اعتقادی، آداب و رسوم و تاحدی شیوه معیشتی بوده است. گروه های محلی از مردم شهر ها و روستا های مناطق دیگر ایران به تهران مهاجرت کرده بودند و ترکیب جمعیتی هر گروه برآیند آمیختگی گروه های قومی و بومی بود. این گروه ها در ساختار اجتماعی جامعه، دست کم تا پیش از دوره مشروطیت، جدا از طبقه ممتاز جامعه که درباریان، بازرگانان و روحانیان را دربرمی گرفت، بیشتر در دو طبقه دیگر جامعه، یعنی طبقه متوسط شهری شامل صاحبان حرفه و کارگزاران دولت، و طبقه پایین شهری متشکل از رعیت و مزدبگیران قرار می گرفتند. این گروه ها و قشرهای اجتماعی با مواضع طبقاتی مختلف و اشتغالات متنوع اقتصادی، اجتماعی و خدماتی که داشتند، هر یک دارای ویژگی ها و معارف و دانسته ها، یا به عبارتی دیگر، فرهنگ ویژه خود نیز بودند. این ویژگی های فرهنگی و مواضع خاص اجتماعی، آن ها را از یکدیگر جدا و متمایز می کرد. تامسن کنسول انگلیس، در گروه بندی اجتماعی ـ شغلی جمعیت تهران در ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م، ۱۰ گروه جدا از هم را با مراتب متفاوت و شمار تخمینی جمعیت هر یک فهرست کرده است. در این گروه های ده گانه، ۳ گروه نخست را بلند پایگان، کارمندان دولت، میرزاها و آدم های دربار؛ گروه چهارم را افراد مستقل و آزاد؛ گروه پنجم را تجار بزرگ و متنفذ؛ گروه ششم تا نهم را دکان داران، فروشندگان، صنعتگران، کارگران ساختمان؛ و گروه دهم را آدم ها و نوکر های گوناگون شکل می دادند. پاکدامن در شرح و تفسیر نتایج سرشماری عبدالغفار منجم باشی (نجم الملک) در ۱۲۸۶ق/۱۸۶۹م، به جنبه هایی از ترکیب طبقاتی و قشربندی اجتماعی مردم تهران در آن زمان اشاره می کند و می نویسد: بنابراین گزارش گروهی از مردم تهران از قِبَل خانواده های متنفذ و متمولْ زندگی و معاش می کردند و حدود ۱۷ هزار نفر از جمعیت ۱۴۷ هزار نفری تهران (جدا از شمار سپاهیان مقیم در دارالخلافه) از گروه وابستگان و خادمان بودند: ۱۰ هزار نوکر، ۷۵۶ غلام سیاه و ۱۰۴‘۳ کنیز سیاه. شمار زنان خدمتکار را هم باید به نوکرها افزود. عبدالغفار نوکرها را اشخاص معطله که از علوم و حِرَف و صنایع بی بهره مانده اند و محضِ عجز و قصور خود نوکری اختیار نموده اند معرفی می کند و شمار آن ها را در تهران رو به تزاید دانسته است.
ساختار طبقاتی جامعه تهران
با بررسی و تحلیل گروه بندی اجتماعی ـ شغلیِ تامسن و قشربندی توده رعیت جامعه تهران در دوره ناصری می توان این گروه ها را به چند مجموعه متمایز از یکدیگر در ترکیب طبقاتی جامعه آن روز شهر تهران تقسیم کرد. نخست گروه ممتاز، یا متنفذ و متمول جامعه، متشکل از رجال درباری و حکومتی و روحانیان، دوم گروه بازرگانان، سوم صنعتگران و اهل حِرَف، چهارم گروه عرضه کنندگان کالا و خدمات، پنجم کارگران و ششم گروه رعیت و خدمتگزار و نوکر پیشه. تامسن از علمای دینی و زارعان نام نبرده است، لیکن به احتمال قوی علما در فهرست او در زمره بلندپایگان، و زارعان در سلک افراد آزاد و مستقل قرار می گرفته اند.فلور اعضای جامعه دوره قاجار را در ۳ طبقه گروه بندی می کند. طبقه بالا: مقامات رسمی، سپاهیان، وزرا و مانند آن ها؛ طبقه متوسط: مالکان، بازرگانان و ربا دهندگان؛ و طبقه پایین: نوکران، کسبه جزء و صنعتگران. همچنین او افراد این ۳ طبقه را از لحاظ پوشش، شیوه تکلم، تحصیلات، قدرت سیاسی و مانند آن ها از یکدیگر متمایز می داند. در این جامعه کسانی که با هم ازدواج می کردند، از لحاظ مقام اجتماعی با یکدیگر برابر بودند. در آن زمان ازدواج یک امر خانوادگی به شمار می رفت و در ایجاد اتحاد میان افراد گروه ها و طبقات مختلف نقشی ایفا نمی کرد. تحرک اجتماعی در جامعه ناچیز بود و هر کس می کوشید تا مقام و موقعیت خود را در گروه و طبقه حفظ کند. در طبقه بندی فلور نیز قرارگاه طبقاتی روحانیان و طبیبان مشخص نشده است، لیکن به احتمال بسیار گروه روحانی در طبقه بالا، و گروه طبیبان در طبقه متوسط جامعه جا داشتند.در جامعه توسعه یافته بعدی دوره قاجار، به ویژه از انقلاب مشروطیت به این سو، علما و روحانیان و اطبا ۳ گروه برجسته و مهم اجتماعی را شکل می دادند که نقشی مؤثر در جامعه داشتند. فلور در جای دیگر علما را بیش از طبقات دیگر مورد احترام و اعتماد عامه مردم معرفی می کند. وی می نویسد: میزان احترام و اعتماد مردم به روحانیان به میزان درستی آنان و متحد نشدنشان با مقامات حکومتی بستگی داشته است. روابط علما با کسبه و صنعتگران بسیار استوار بوده است. تجار و بازاریان که بسیار مذهبی بودند و علم را فقط در انحصار علمای روحانی می دانستند، این گروه را به چشم رهبران روحانی می نگریستند. برزین ساختار طبقاتی جامعه تحول یافته بعد از انقلاب مشروطیت تاکنون را به تسامح در ۴ طبقه ممتاز، متوسط، کارگر و روستایی جای می دهد که هر طبقه نیز دربرگیرنده چند گروه و قشر بوده است. در این دوره نیز، هیئت حاکمه، یعنی گروه دولتیان همچنان چون گذشته در رأس هرم قدرت قرار می گرفتند. برزین نیز مانند فلور درباریان، روحانیان برجسته و تجار بزرگ را گروه های شکل دهنده طبقه ممتاز جامعه دوره قاجار معرفی می کند و می نویسد: درباریان بیش تر از خاندان قاجار بودند که شاه و هیئت حاکمه در رأس آن ها قرار داشتند و بر تمام طبقات دیگر مسلط بودند. انقلاب مشروطیت این ساختار سیاسی را از هم پاشید و حضور تجار بزرگ، روحانیان، رهبران عشایر و مالکان را در رأس نهادِ جدید التأسیس مجلس و تشکیلات دیوانی حاصل این دگرگونی قرار داد. به نظر فلور طبقه متوسط به دو گروه وابستگان به بخش خصوصی و وابستگان به بخش دولتی تقسیم می شدند. دو گروه بازاریان سنتی و سرمایه داران جدید (تجاری، صنعتی و خدماتی) در بخش خصوصی فعالیت می کردند و گروه دولتی را بیش تر کارمندان تشکیل می دادند که بر کارگزاران اداری، تکنیسین ها، متخصصان، مسئولان فرهنگی و رده های مختلف نیروهای مسلح و مدیران اشتمال داشت. این طبقه برخاسته از شهر و ریشه تاریخی در شهرنشینی دارد و به لحاظ سنتی علاوه بر کارگزاران دولت، گروهی از تجار و علمای دینی را هم که از اقتدار سیاسی برابر برخوردار بودند، دربرمی گرفت. طبقه پایین شهری شامل کارگران صنعتی، آلونک نشینان، مهاجران روستایی و گروه های بیکار و ولگرد بودند. این طبقه چه روستایی و چه شهرزادگان عموماً فرهنگ روستایی داشتند و کمابیش به روستا ها و جامعه های روستایی خود وابسته بودند. آلونک نشین ها گروه بزرگی را شکل می دادند که با عناوینی مانند حاشیه نشین، گودنشین، آلونک نشین و بعد ها مفت آبادنشین خوانده شده اند. گروه آلونک نشین غالباً مردمی بودند که از جامعه سنتی روستایی خود گسسته، و به شهر تهران روی آورده بودند. آن ها بیش تر تخصصی ندارند و بی کارند و گرفتار یک نوع بی ریشگی اجتماعی و فرهنگی اند. ساختار سیاسی طبقات ممتاز دوره مشروطیت چندان دوام نیافت و با به قدرت رسیدن رضا شاه، در دهه ۱۳۰۰ش بنیاد آن فرو ریخت و اعضای دربار پهلوی و کارگزاران عالی رتبه دولتی و افسران ارشد ارتش در رأس هرم قدرت نشستند و هیئت سیاسی حاکم را تشکیل دادند. در میان گروه های اجتماعی جامعه قاجار دو گروه تجار و علما بسیار به هم نزدیک بودند و با یکدیگر وجوه مشترک بسیاری داشتند. این دو گروه در جامعه ایران، به ویژه تهران، دو قدرت مستقل از حکومت و صاحب نفوذ در جامعه به شمار می رفتند. تجار بسیار مذهبی و مُصرّ به اجرای احکام و آیین های دینی بودند و معمولاً ازدواج میان خانواده های آن ها و گروه علما انجام می گرفت. تجار در وصلت با خانواده علما برای خود کسب افتخار می کردند و به خود می بالیدند. تجار بزرگ نقش مهمی در توسعه عمران و کمک به ساختن بازار، مسجد، کاروان سرا، پل و بنیان گذاری مؤسسات خیریه و نیکوکاری داشتند و به خانواده های فقیر نیز کمک می کردند. نوع پوشش آن ها متمایز از دیگران بود. تجار بزرگ عمامه هایی از شال ترمه بر سر می گذاشتند، در صورتی که تجار معمولی کلاه بخارایی بر سر می نهادند و لباس رسمی شان ارخالق و از پارچه پنبه ای، مخمل یا ساتن و پیراهنشان کتانی بود. در فصول سرد قبای بَرَک می پوشیدند و با کمربند کتانی، ابریشمی یا چرمی آن را می بستند. شلوارهای گشاد پنبه ای سیاه یا آبی رنگ به پا می کردند. کفش هایشان از چرم ساغری بود. وقتی به گردش یا ملاقات کسی می رفتند، عبا یا ردای گشادی بافته از موی شتر، بَرَک یا پارچه کشمیر به روی شانه های خود می انداختند. حکیم باشیان و طبیبان عموماً سر خود را از ته می تراشیدند و به جای کلاه تاتاری عمامه بر سر می گذاشتند و شال پهنی به کمر می بستند و لوله ای کاغذ و دواتی در پَرِ شالشان می نهادند. معمولاً چوب دستی بلند به دست می گرفتند و نعلینی از چرم ساغری سبز به پا می کردند و با گام هایی شمرده راه می رفتند و با طمطراق سخن می گفتند و تسبیح دانه درشت می گرداندند. در آن دوره اگر کسی می خواست طبیب شود، فقط کافی بود که بدون خواندن درس و فراگرفتن معلومات مقدماتی نظری، چند گاهی در محکمه طبیبی حاذق مشغول شود و نسخه ها را رونویس کند و پس از مدتی کار، خود را طبیب بنامد و به معالجه مردم بپردازد. جامعه تهران دوره قاجار را با اندکی مسامحه می توان یک جامعه نیمه فئودالی ـ نیمه قبیله ای دانست. حکومت در این جامعه به دست افرادی از ایل قاجار بود و گروه بزرگی از آن ایل در شهر همراه با اعضایی از ایلات دیگر می زیستند. پس از انقراض سلطنت قاجار، جامعه تهران اندک اندک از شکل پیشین خود بیرون می رود و شکل و فاصله طبقاتی در جامعه بیش تر می شود و اختلافات طبقاتی به صورتی آشکار میان ساکنان محلات شهر نمایان می گردد و محلات بر اساس موضع و پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ساکنان آن به محله های ثروتمند نشین، رجال نشین، کارمندان، کارگران و پیشـه وران و مراکز تجارتـی و صنعتـی شناختـه می شونـد.
جامعه زنان
جامعه های شهرنشین ایران در دوره قاجار، به ویژه جامعه شهرنشین تهران، به مفهوم کلی به دو بخش متمایز جامعه مردانه و جامعه زنانه تقسیم می شدند. زندگی در هر یک از این دو جامعه تحت نظامات و اصول و قواعدی خاص جریان داشت. مردان در بیرون از خانه، و زنان در درون خانه نقش ایفا می کردند. مردان خانواده های رجال و اعیان در بیرونی، و زنان آن ها در اندرونی خانه هایشان که قلمروی جدا از هم داشت، فعالیت می کردند. بیرونی محیطی ظاهر و آشکار و مرتبط با خارج از خانه و فضایی آزاد برای رفت وآمدهای مردان خودی و بیگانه بود. برعکس اندرونی محیطی پوشیده و نهان از دیگران و نامحرمان، به ویژه مردان بیگانه و حتی مردان خویشاوند بود. رتق وفتق امور سیاسی و اقتصادی و کسب دانش و معرفت رسمی و کتبی به مردان، و گرم نگهداشتن کانون یا اجاق خانواده و تربیت فرزندان در سال های نخستین و کودکی و امور عاطفی به زنان اختصاص داشت. زن ناموس خانواده و پاره ای از خانه به شمار می رفت و مردانْ زنان را با الفاظ مختلف خانه، منزل، اندرونی و ضعیفه خطاب می کردند.در آن زمان کار کردن در بیرون از خانه برای زنان از هر طبقه و قشر عیب به شمار می رفت. کار زنان منحصر به پخت و پز، دوخت و دوز، شوهرداری، زاییدن و بزرگ کردن کودکان بود. اگر زنی در بیرون از خانه می رفت و کار می کرد، پشت سرش لیچار (سخنان یاوه و ناپسند) می گفتند. مسئولیت های اجتماعی، اقتصادی و اداری بر عهده مردان بود و زنان تهرانی در آن ها نقش و اثری نداشتند. در پیش از مشروطیت یک زن کلانتر به نام حاجی گیلانی خانم در تهران بود که خود را به جامه مردان آراسته بود. او سرداری ماهوت قرمز می پوشید، شلوار ماهوت آبی به پا می کرد، پوتین می پوشید، کلاه پوست تخم مرغی به سر می گذاشت و یک قمه نیز زیر سرداری خود می بست. این زن از طرف نظمیه مأمور رسیدگی به کارهای زنانه و مجرمان زن بود. بنابر آمار ۱۳۲۰ق/۱۹۰۳م چند تن زن هم در اندرون برخی خانه های اعیان مشغولیت هایی داشتند. مثلاً ملاشهربانو، ضعیفه دارو چشم کن؛ سکینه خانم، گیس سفیدِ اندرون. در اندرونی خانه های اعیان چند خدمتگزار با عنوان آشپز، اتاق دار، صندوق دار، قلیان چاق کن و زنی با عنوان گیس سفید (سرپرست خدمه) کار می کردند. آشپز هیچ گاه جلو خانم ظاهر و آفتابی نمی شد. اتاق دار اتاق ها را آب و جارو و تمیز می کرد؛ صندوق دار رخت و لباس و جواهرات خانم را نگهداری می کرد؛ و گیس سفید کلیدهای انبار برنج و روغن و چیزهای دیگر را در دست داشت و بر کار پیشخدمت ها نظارت می کرد. اعیان معمولاً ۳ رنگ کنیز: سیاه برزنگی، کشمشی رنگ و سفید در خانه هایشان نگهداری می کردند. کنیزهای سفید یا از دخترانِ ترکمنِ اسیر شده یا از دخترانِ گرجیِ ربوده شده بودند. قیمت آن ها با هم تفاوت داشت و دلالان بازاری آن ها را می فروختند. خرید و فروش کنیز در تهران تا اولین سال های مشروطیت معمول بود و پس از آن ممنوع شد. برخی خانم ها کنیزهایشان را به عقد غلام سیاه ها درمی آوردند تا فرزندان آن ها خانه زادان خانواده شوند. کنیزان را دده، و دده هایی که در آشپزخانه کار می کردند دده مطبخی می نامیدند. برخی از خانم ها نیز که بی اولاد بودند، بچه کنیزی را به اولادی قبول می کردند و به هنگام مرگ میراثی برای آن ها می گذاشتند. این کنیزان به نام های غنچه دهان، سَمَن بَر، زعفران، صنوبر و به نام هایی مانند آن ها خوانده می شدند. در زمستان ها عامه مردم کُرسی، و اعیان کرسی و بخاری می گذاشتند. توده مردم چاله کرسی، و اعیان منقل داشتند. اول پاییز چاله کرسی ها را گچ مالی می کردند و خاکه زغال را می شستند و از آن گلوله و کوفته زغالی درست می کردند و در آفتاب می گذاشتند تا خشک و برای سوختن آماده شود. اعیان نیز هیزم سوخت زمستانی خود را در پاییز آماده می کردند. آن ها روزها بخاری روشن می کردند و شب ها زیر کرسی می خوابیدند. در خانه های اعیان، خدمتکاران زن، و در خانه های توده مردم، کدبانوان خاکه های زغال را می شستند و با آن ها گلوله و کوفته زغالی درست می کردند.در بیش تر خانه ها تنوری کار گذاشته بودند. در زمستان که برف و باران راه مواصلاتی را می بست و فراهم کردن آرد و نان دشوار بود، نان سفره خانه را در تنور خانه ها می پختند. هر ساله در اول پاییز مردِ خانه یکی دو جوال آرد برای مصرف نان زمستانی تهیه می کرد و در خانه می گذاشت. کدبانوی خانه، هفته ای یا دوهفته یک بار تنور خانه را با بوته و پشکل روشن می کرد و نان می پخت و مردخانه را از زحمت رفتن به بازار و خرید نان از نانوایی می رهاند. از این رو، در میان زنان تهرانی این مثل که شوهرم شغال باشه، آردم توی جوال باشه! زبانگرد بود. برخی از زنان که دل پرسودایی داشتند، می گفتند: شوهرم جوان باشه، آردم تو سرمه دان باشه! نان پزی در خانه اعیان و اشراف به عهده کنیزان و زنان خدمتگزار بود.هر نوع تصمیم در امور اقتصاد خانواده و شوهر کردن و زن گرفتن فرزندان، انتخاب پسر یا دختر برای همسری فرزندان و انتخاب نوع شغل برای فرزندان ذکور با مردان بود و زنان جز پیروی از اراده مردان و اطاعت از آنان راه دیگری نداشتند. لوئی ماسینیون، ایران شناس فرانسوی، درباره پایگاه زن ایرانی در گروه خانواده شوهر می گوید: زن همواره میزبانِ بیگانه خانه است، کسی است که آمده است و باید روزی برود!. به همین سبب در زبان ترکی به عروس گلین می گویند، یعنی کسی که می آید. اصل پدر و تبار پدری است و این ضرب المثل که پشت پشتِ پدره، مادر رهگذره! گویای این اصل است. پوشاک و آرایش زنان تهران نشین در دوره قاجار نیز مخصوص بود. زنان معمولاً شلواری گشاد به نام چاقچور به پا می کردند که تا مچ پا را می پوشاند. چهره را با پیچه یا روبنده، و گیسوان را با روسری، دستمالی سفید یا رنگین، می پوشاندند و چادر سیاه یا چادر نمازی رنگین بر سر می کردند. گیسوانشان را معمولاً بلند نگه می داشتند و می بافتند. دست و پای خود را با حنا رنگ می کردند که به اصطلاح می گفتند خضاب یا نگار گذاشته اند. صورتشان را سفیداب می مالیدند و بر ابروان و مژگان خود وسمه سرمه می کشیدند و به گونه هایشان سرخاب می مالیدند و هفت قلم آرایش یا هرهفت برای آرایش چهره خود به کار می بردند. معمولاً زنان گیسوان خود را تَکی، هفت تایی بیست و یک تایی یا چهل و یک تایی می بافتند. زنان تهرانی آن دوره باور داشتند که بی حساب بافتن موی شگون ندارد و زندگی زن را آشفته می کند. بعدها نوع آرایش گیسوی زنان تغییر کرد و سبک آراستن مو به صورت آلاگارسون فرانسوی (آرایشی مانند موی سر مردان) باب شد. خال کوبی نیز نوعی آرایش زنانه رایج میان بانوان تهران، به ویژه زنان دوره ناصری بود. جای کوبیدن خال و شکل خال ها بستگی داشت به منظور زنان از خال کوبی. کوبیدن خال هایی به شکل یک بوته گل یا یک گنجشک روی غبغب، یا دو گنجشک در دوسوی بوته گل و یا یک بوته گل، یا نقش سرو روی سینه؛ کوبیدن خال هایی روی پیشانی، گونه ها، کنار لب بالا و زیرلب پایین و میان دو ابرو، همه معمولاً برای زیبایی؛ و کوبیدن خال محبت روی زبان یا زیرناف برای افزوده شدن مهرشوهر و سپید بختی بود. برای دور کردن چشم بد و درمان برخی از دردها نیز خال می کوبیدند. مردان، به ویژه جوانان و داش مشدی ها هم خال کوبی می کردند. با دگرگونی شکل خانواده در جامعه امروزی تهران و کوچک شدن و صورت هسته ای یافتن خانواده، فرزندان دوره مجردی خود را با پدر و مادر می گذرانند و پس از ازدواج زندگی مستقلی را آغاز می کنند. بیشتر زنان خانواده آزادی خود را که از آنان گرفته شده بود، کم و بیش بازیافته اند و از راه رسانه های عمومی با الگوهای رفتاری زنان در جامعه و فرهنگ غربی آشنا شده اند و سبک نوینی را تجربه می کنند. زنان جامعه کنونی تهران، دیگر همچون زنان جامعه سنتی دوره قاجار یک نیروی زاینده مطلق یا خدمتکار خانه نیستند، بلکه همراه کدبانوگری و مدیریت و مربی گری در تربیت فرزندان، تا حدودی از استقلال فردی اجتماعی و اقتصادی نیز برخوردارند. زنان در بیرون از خانه در کارخانه های صنعتی، مؤسسات اجتماعی و فرهنگی دولتی و غیردولتی، نهاد ها، ادارات، انجمن ها و هنرکده ها دوش به دوش و پا به پای مردان فعالیت و خدمت می کنند. درصد بالایی از دانشجویان دانشگاه ها، آموزشگاه های عالی و هنرستان های تهران را دختران و زنان تشکیل می دهند و در انواع ورزش ها و رقابت ها، مسابقات ورزشی و هنر های تجسمی و موسیقی داخل و خارج کشور حضور فعال دارند. زن امروز تهرانی اغلب به دنبال همسر نمی رود و به شوهر به چشم نان آور نمی نگرد. از ازدواج مفهومی دیگر از مفهوم گذشته دارد و او را همسر و شریک زندگی احساسی، عاطفی، اجتماعی و اقتصادی خود می خواهد.
گروه های شغلی
...
wikifeqh: گروه های_مذهبی_و_اجتماعی_تهران