دنیا همه در غرور دارد یاری
بس غره مشو ز روزگار گاری.
( از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر ).
رجوع به حاشیه برهان قاطع چ معین شود.گاری. ( پسوند ) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری :
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
نظامی.
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین حلاوت مبین سازگاریش بین.
نظامی.
سر سازگاری ندارد سپهرکمر بسته بر کینه ماه و مهر.
نظامی.
که هر کشتئی کو بدینجا رسیدازین بندگه رستگاری ندید.
نظامی.
|| در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد. ناسازگاری : جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
( بوستان ).
|| در آخر مصدر مرخم ( معادل سوم شخص مفرد ماضی ) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد.- پذرفتگاری :
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست.
نظامی.
- رستگاری : در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد.
نظامی.
ز دولت به هر کار یاریش بادگذر بر ره رستگاریش باد.
نظامی.
به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن.
سعدی.
- خواستگاری .|| در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری :
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست.
نظامی.
چهارسال است کز ستمگاری داردم بیگنه بدین خواری.
نظامی.
گاری. ( هندی ، اِ ) قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد. ارابه ای که با اسب کشیده شود. این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده. ( فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین ). رجوع به ارابه ، عرابه و عراده شود.