ابدالها:
> این حرف به چ بدل شود:
گون = چَون.
> به ج بدل شود:
گیهان = جهان.
دستگرد = دستجرد.
بروگرد = بروجرد.
> به «اُ» بدل شود:
گستاخ = اُستاخ.
>به «ب » بدل شود:
گوشتاسب = بوشتاسب.
گنجشگ = بنجشک.
گستاخی = بستاخی.
> به «د» بدل شود:
آونگ = آوند.
اورنگ = اورند.
دنگ = دند.
کلنگ = کلند.
استخوان رنگ = استخوان رند
کرنگ = کرند.
> بدل از «ذ» آید:
اگر = آذر.
> بدل از «غ » آید:
شگال = شغال :
گر کمندی تابد از خام طمع
زود بندد گردن شیران شگال.
ناصرخسرو.
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابدگر شیر نر است او بخورد ماده شگالش.
ناصرخسرو.
زگال = زغال : پر صقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پر صقالت چون زگال.
ناصرخسرو.
گلگونه = آلغونه : رو که را در نبرد گردد زرد
سرخ رویش به آلغونه کنند.
منجیک.
از بناگوش لعل گون گویی برنهاده ست آلغونه به سیم.
شهید ( لغت فرس ص 437 ).
> هاء غیرملفوظ مختفی در موارد ذیل بدل به «گ » شودسهولت ادا را: 1- در هنگام الحاق به «ی » نسبت : خانگی ( منسوب به خانه )، جامگی ( منسوب به جامه ). 2- در هنگام الحاق به «ی » حاصل مصدر: خستگی ، بندگی ، دل دادگی ،سرماخوردگی : دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما و بندگی بیارامید. ( تاریخ بیهقی ). عبدوس و... مسعدی... جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی. ( تاریخ بیهقی ). 3- در موقعی که با «ان »جمع بندند: بسته ، بستگان. زنده ، زندگان. خواننده ، خوانندگان. رونده ، روندگان. آینده ، آیندگان. سازنده ، سازندگان : کارها یکرویه شد و مرادها به حاصل آمد چنان که خوانندگان بر آن واقف گردند. ( تاریخ بیهقی ). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...