قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ) . ج ، انضیة.
جمیح. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
جرد. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه کهنه سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه کهنه ساییده شده یا جامه نیمه کهنه یا نیمدار. ج ، جُرود. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة ( از اقرب الموارد ) .
|| فرج و نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرج زن و مرد. ( از متن اللغة ) . || سپر. || بقیه مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || جای بی نبات. ( آنندراج ) : مکان جرد؛ جای بی نبات. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) . جایگاهی که در آن نبات نباشد. ( از متن اللغة ) . || ( مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) . || برهنه ساختن از لباس. این معنی اصلی است. ( از متن اللغة ) ( از قطر المحیط ) . || قضیب برهنه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || پوست از چوب کندن. ( از متن اللغة ) ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || بی گیاه کردن ملخ زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . || موی از پوست کندن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . از پوست موی را دور کردن. || پوست بردن از چیزی به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . در عربی به معنی پوست کندن. || در عربی به معنی جراحت نمودن. || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. ( برهان ) .
جذمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ذکر. || بیخ ذکر. ( شرح قاموس ) . بن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
اصیلع. [اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ ) ماری است باریک گردن گردسر. ( منتهی الارب ) . نوعی است از مار. ( مهذب الاسماء ) . ماری باریک گردن که سر آن همچون گلوله ای است. ( از قطر المحیط ) . || نره. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) .
ابواصیلع. [ اَ اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ مرکب ) نَره. || ماری باریک گردن و گردسر.
ابوعمیر. [ اَ ع ُ م َ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( منتهی الارب ) . شرم مرد.
الف کوفی. [ اَ ل ِ ف ِ ] ( ترکیب وصفی ) الف کوفیان. حرف الف در خط کوفی. || کنایه از هر چیز خمیده. ( انجمن آرا ) . کنایه از چیز کج ، زیرا الف خط کوفی کج است. ( از غیاث اللغات ) . کنایه از هر چیز کج. ( برهان قاطع ) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود. || کنایه از قضیب و آلت تناسلی. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ذَکَر. ( مؤیدالفضلاء ) . الفیه. الفینه. رجوع به مجموعه مترادفات ص 17 شود.
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ) . چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ) . سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان.
عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم مرد. ( از اقرب الموارد ) . ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
خرگوش
کنایه از شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
این واژه کاملا فارسی است و در پهلوی به همین شکل و معنی به کار می رفته. در برخی لهجه ها کِر به معنی پسر است.
در زبان لکی �کِر � گفته میشود
ام الخنابس. [ اُم ْ مُل ْ خ ُ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
ام الغول. [اُم ْ مُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
bald - headed hermit
کیر kir در سنسکریت فعلی است به معنی پاشیدن، بیرون ریختن، افشاندن؛ زیرا آبی که از نرینگی جانوران بیرون می آید، به صورت جهنده است؛ به ویژه اسپرم؛ این واژه در پهلوی کیر و آبار گفته می شده و در پارسی دری این
... [مشاهده متن کامل] نام ها را دارد: الفینه alfina، چر cor، چک cok، چل col، چوک cuk، چول cul، خرازه xaraza، xaraze، خَرزهxarza، xarze، دول dul، شنکسه shankase، شنگله shangale، لَند land، مالگانه malgane، نرینگی narinegi، نیمور nimur، وسه vasse، وشنگه vashange. سوزنی سمرقندی نیمور را چنین به کار برده: من این نیمور خود را وقف کردم علی صبیانکم یا ایهاالناس ( ای مردم من نیمور خود را وقف دختران شما کردم ) .
در کارچان ( فارسی دوانی ) به اندام آمیزشی مرد دول گفته می شود و به اندام آمیزشی پسر کوچک دودول گفته می شود.
meat puppet
بیلک. [ ل َ ] کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره باسهل دیگرم.
سوزنی.
trouser snake
در زبان خوانساری میگویند زُنگُل
Master John Goodfellow
vulgar slang The penis. Primarily heard in UK.
زندگی
گویش تهرانی
عورت:زندگیش پیدا بود!
در زبان مازندرانی به کیر میگن : مامله ( mamele ) - بیلی ( bili )
به کص میگن: پپش ( papesh ) - پپوش ( paposh ) - پپوس ( papos ) - بند ( bend )
Willie
Willy
چر. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) . به معنی آلت تناسل است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . آلت تناسل باشد. ( جهانگیری ) . نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) . آلت تناسل. ( فرهنگ نظام ) ( شعوری ) . شرم مرد. آلت رجلیت. ایر. ذکر. چل ( در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ) . آلت تناسل اطفال است. مثل چچر. ( از فرهنگ نظام ) :
... [مشاهده متن کامل]
آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.
در جواب چنگیز بالاکوهی
عزیرم چرا فکر میکنی این فرهنگ و زبان فارسیه که روی زبان ترکی تاثیر داشته و غیر ممکن است که برعکس بوده باشه؟
سیک به ترکی الت تناسلی است و تنها به دلیل تاثیر زبان ترکی در خراسان و غیره وارد زبان و لهجه های فارسی آنجا شده.
... [مشاهده متن کامل]
ترک نیستم، چقدر بدم بعضی الکی تعصب دارن و هی دوس دارن برای همچی ریشه یابی کنند.
نفس
آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
تا چه آید بر من از حمدان من
... [مشاهده متن کامل]
وز بلای نفس من بر جان من.
سعدی.
از خواجه سرائی نتوان کمتر بود
گر نفس برید محرم سلطان شد.
شهیدی قمی ( از آنندراج ) .
engine of bliss, engine of seduction= the penis
middle leg ( n. ) ( also middle, middle finger, middle stump )
the penis
nature’s scythe ( n. )
the penis
gunstick ( n. )
a penis
earthworm ( n. )
the penis
شعری از ایرج میرزا:
بلی کیرست و چیز خوش خوراکست* زعشقِ اوست کاین کُس سینه چاکست
tower dock
potato - finger ( n. ) [the shape the supposed aphrodisiac quality of the sweet potato]
the penis
father confessor ( n. ) [play on SE ? ref. to popular image of the venal priest]
the penis
father abraham ( n. )
the penis
ladies’ plaything ( n. ) ( also ladies’ darling, . . . delight, ladies’ treasure, plaything ) [note ety. of dildo n. ]
the penis
ladies’ lollipop ( n. ) =
the penis
garden engine ( n. ) [engine n. ( 1 ) / play on SE garden engine, ‘a portable force - pump used for watering gardens’ ( OED ) ]=
the penis
love gun ( n. ) [ext. of gun n. 1 ( 2 ) ]
( US ) the penis
love dart ( n. )
the penis
love bone ( n. ) [bone n. 1 ( 1a ) ]
( US black ) the penis
man Thomas ( n. )
the penis
man root ( n. )
the penis
man muscle ( n. ) [note love muscle under love n. ]
( US black ) the penis
bitch hammer ( n. ) [SE hammer/hammer n. 1 ( 1 ) ]=
the penis
whore - pipe ( n. ) [pipe n. 1 ( 2a ) ]
the penis
belly ruffian ( n. ) ( also ruffian ) [affectionate play on SE]
the penis
beef tube ( n. )
( orig. US ) the penis
beef cosh ( n. )
the penis
beef bayonet ( n. )
the penis
meat skewer ( n. )
the penis
meat puppet ( n. ) =the penis
meat lance ( n. ) ( also meat spear, meat stick )
( US ) the penis
trouser trout ( n. ) ( also trouser mouse )
( US ) the penis
trouser snake ( n. )
the penis
blowtorch n.
( US ) the penis
pleasure - pivot ( n. )
the penis
best leg of three ( n. )
the penis
مال مردا
قلندربچه. [ ق َ ل َ دَ ب َچ ْ چ َ /چ ِ ] ( اِ مرکب ) . آلت تناسل. ( آنندراج ) :
به قلندربچه پایین تنش دارد میل
طرفه حالی است که بیچاره دلش در کون است.
حکیم شفایی ( از آنندراج ) .
dork
dick
dicky معادل پر کاربرد امروزی هستند .
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردان من . شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
لم شیر. [ ل َ ] ( اِ ) شرم مرد ( ؟ ) .
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من . سوزنی ( یادداشت مؤلف ) .
کیر در گویش لری به همون گویش پهلوی Kerگفته میشه. البته نَر هم گاهی استفاده میشه البته در بین جوامع روستایی و عشایر محترم رواج بیشتری داره.
نره ، چوک ، چُل ، لکانه ، لکامه ، نیمور ، وشگَن ، وجگَن ، گُروگان را گویند
خرزه=آلت تناسلی بزرگ را گویند
=Prick
informal not polite ) a penis )
کیر/ kēr : نره، ذَکَر، قضیب ( دهخدا )
فارسی میانه: kēr
ظاهراًمشتق از ایرانی باستانی: kairya ، از ریشه ی kar کردن ( لفظاً یعنی ( ( وسیله ی/ آلت کار ) ) > ( ( آلت گایش ) )
قس اوستایی: Kailua : کار، فعالیت.
... [مشاهده متن کامل]
فارسی: کردن، که مجازاً، به معنی ( ( گادن ) ) به کار می رود.
برگرفته: فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
محمد حسن دوست
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
در زبان آذری:
سیک/ Sik : نیرنگی مرد
این واژه را همه ی فرهنگ ها ترکی دانسته اند؛ ولی در گویش های ایلامی، بیرجندی، تربت حیدریه ای، و گویش دیگر شهر های خراسان نیز بدین لفظ و معنی کار فرد دارد.
برگرفته: فرهنگ واژگان آذری
فیروز منصوری
نشر هزار کرمان
نامگذاری از پهلوی: ker
برابرهای دیگر: شرمگاه - زهار
ریشه اوستایی: kar ( کاریدن ( کاشتن ) ، کردن )
می بینید که در زبان ارجمند ما ایرانیان چه اندازه هرچیزی درست و به جا نامگذاری شده است. باید بدانیم که این دست از واژگان ما نیز شناسنامه و خویشاوند دارند اما دیو خشم و ناسزاگویی و بی فرهنگی آنها را ناپسند و برابرهای عربی آنها را پسندیده کرده است. بسیار زبان ها هستند که گاه والاترین واژگان آنها هم به اندازه همین یک واژه پیش پا افتاده ما ( که خود آن را ناپسند می دانیم ) ریشه و نامگذاری درستی ندارند.
... [مشاهده متن کامل] نای روئین
مجازاً، آلت مردی :
نای روئین در آن قبیله نهاد.
سعدی
آلت مردانه یا آلت تناسلی مرد و به زبان عامیانه کیر ، اندامی است فاقد استخوان و متشکل از غضروف در انسان مرد که بافت نعوظی آن از سه سیلندر ( دو عدد جسم غاری ( به انگلیسی : Corpus cavernosum ) و یک عدد جسم
... [مشاهده متن کامل] اسفنجی ( به انگلیسی : Corpus Spongiosum ) به طولی حدود ۱۲٫۹ تا ۱۵ سانتی متر و قطر حدود ۴ سانتی متر تشکیل شده است . در زیر آلت تناسلی ، کیسه بیضه قرار دارد . از آلت مردانه برای آمیزش جنسی ، خود ارضایی و دفع ادرار استفاده می شود .
کیر واژه ای در زبان فارسی برای اشاره به آلت مردی است که به مرور کاربردهای دیگری نیز یافته است . در برخی فرهنگ های لغت ، این واژه با وصف � مستهجن � یا � زننده � یا � زشت و مخالف ادب عمومی � توصیف شده است .
در لهجه و گویش خراسانی به آن چول یا چولّه گفته میشود ک در جنس مونث شُلّه گفته میشود
خرزه. [ خ َ زَ / زِ ] ( اِ ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. ( از برهان قاطع ) . قضیب. نره. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
... [مشاهده متن کامل]
زین سان که. . . تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک.
منجیک.
بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزه کبار.
سوزنی.
گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیَم خردمندم.
سنائی غزنوی ( از فرهنگ خطی ) .
زندگانّی خرزه قاضی
باد چندانکه دو شود راضی.
انوری.
ابوالغیداس . [ اَ بُل ْ غ َ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد.
ابوالورد. [ اَ بُل ْ وَ ] ( ع اِ مرکب ) نرَه . شرم مرد.
ابولبین . [ اَ ل ُ ب َ ] ( ع اِ مرکب ) شرم ِ مرد.
ابوالمطراق . [ اَ بُل ْ م ِ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد.
... [مشاهده متن کامل]
ابوادریس . [ اَ اِ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد. ایر. نره . آلت مردی .
ابوالعیاش . [ اَ بُل ْ ع َی ْ یا ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد. ودر شعری نیز از خواجوی کرمانی این کلمه آمده است .
ابوالزبرقان . [ اَ بُزْ زِ رِ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد.
سیم پا. [ س ِ ی ُ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آلت مردی . شرم مرد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
نیم شمع. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) کنایه از شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) .
درازنره. [ دِ ن َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) آنکه نره ای دراز دارد، چون : اسب درازنره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . که شرم بلند و طویل دارد: سَملَج ؛ مرد دراز و گرد نره. فَخور و فَیٌخَر؛ اسب بزرگ و دراز نره. ( از منتهی الارب ) .
وسیله ای است انسان ساز
در خانواده و بجه های کوچک فامیل به ان شومبول هم میگویند. . . که باید ریشه فرهنگی و ادبیاتی داشته باشد.
کورد کولبر
بگو جنگل مریوان را چه کسی آتش زد؟ بگو بگو
چشم در برابر چشم !
بوق
به استعاره ، شرم مرد. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) :
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده رخم چون رکوک بوق چو آهن.
پسر رامی ( یادداشت بخط مؤلف ) .
زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک ( از لغت فرس ص 419 ) .
شرم مرد
ایر. [ اَ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) .
عمود
الفینه
کیر ( Kir ) در زبان ترکی به معنی چرک و کثافت
کیر ( Kir ) : در زبان عبری به معنی دیوار هست
سلام تو زبان ترکی تبریز ( شنبول ) وقتی مرد متاهل شد میگن ( سیک ) واین نام تا اخر عمر باگیر طرف باقیست شنبول وسیک
وسیله ای برای تولید بچه
غربت های نیشابور میگن مور
همه چیز ب اونه
دور از گفتار اجتماعی و حرف زشت و ناپسندی هست
در زبان کردی به آلت تناسلی مرد گفته میشود و به بیضه نیز گون میگویند. کیر دریژ، گون چاخ، مشته گان، گون سیه، کیر بیوچگ، کیر چه فت، کیر نازار، کیر قه یو، گون شوور، گون شه کانن و. . .
در شمال شرقی استان کرمانشاه ( سنقر و کلیایی ) ترک زبانان به آن کَشال� هم می گویند
ما لرها بهش میگیم ( کِر ) یا ( بَلَ )
ترک ها بهش ( ( صک ) ) میگن
در فرانسه. . پنی گفته میشود که شبیه همان پینس انگلیس هست
راحت بگم ( شومبول )
ترکا بهش میگن سیک
برای همین بعضی هاذمی گویند
سیکمه یه
در خیلی از مناطق استان اصفهان به آن چر ( به ضم چ ) میگویند. . .
در زبان بلوچی بهش میگن ( دم ) یا ( لند ) ب خایه میگن ( گوند )
ما تو اصفهان بهش میگیم �چوچوری� و فکر میکنم این زیبا تره
در زبان لری در شاخه های گوناگون واژه ی کیر را کیل گویند
با تاکید بر روی حرف ل
متاسفانه امروزه دیگر استفاده نمیشود. . .
زبان لری در یک قدمی انقراض. . .
تو خوزستان ک من زندگی میکنن هم ( زِب ) میگن هم ( عِیر ) )
سلام. به کوچه بیوکی هم بهش� کلخنه� میگویند
من کرمانی نیستم و در کرمان نیستم اما در کرمان به کیر ( چوک ) هم گفته میشه اما در لحجه بندری چوک به معنی پسر هستش
فرج، معامله , شرمگاه وعورتین مرد یا جنس نر که ازنشان دادن آن ب کسی شرم داشته باشد.
در زبان عامیانه محلاتی به آن نیمه مونده هم گفته میشه
در زبان کرجی، البرز مرکزی به آلت تناسلی مرد، دول یا دودول، یا دودولی، نیز گفته میشود.
در زبان ترکی، آشغال های پشم نشسته و تمیز نشده گوسفند را، کیر گفته می شود.
یون لَر " کیرلی " دیرلَر = پشمها " دارای آشغال " هستند.
مال برگزرگا ( سیک ) ومال کوچیکا ( جوک ) گفته می شود ترکمنی
در زبان ترکی به کیر، " سیک " و به کوچک آن " شونبول " که هنگام تلفظ صدای " ن " ساکن هنگام اتصال به صدای " ب " تبدیل به صدای " م " می شود و این کلمه " شومبول " خوانده می شود.
کلمات و عبارات موجود در زبان ترکی که از آنها برای رساندن مفهوم کیر یا همان سیک ترکی استفاده می شود: شونقول، دومبول، دامبیل، دانزِل، زِیبون، آنتِن، لولَه، میخ، نیزه، قوش، بولبول، پیشیک، ایلان، قاز بوینو، خیار، گول بَسَر، بادیمجان، موز، هؤویش، هؤوَش، دؤوَش، پالتار دؤوَن، بئز دؤوَن، سوتول بؤلَن، جوراپ قورودان، کراوات، ایرمی بیر مینجی بارماق، دیرناقسیز، حاجات، آلله وئرَن ، برکت لی، یاریم آرشین، بیر چَرَک، بیر قاریش، قَزیللی، اَل داشی، پیل، منیمکی، بو ( بئ ) مشغولیت و . . .
نیمور
از آنجا که ریشه واژه کیر در هر دو زبان پارسی و کاپادوسیه ای رومی ( یونانی ) یافت می شود، واژه نیمور پیشنهادی بهتر برای پارسی گویان است.
ترک و ترکمن زبانها به آن سیک میگویند، غربتی ها لَند میگویند
پیش آبراه هم بهش میگویند
تو زبان محلی ما یکی از روستا های شهرستان ساوه تو روستای خودمون به این واژه ( زکر ) گفته میشود. . .
Cock &dick&bombنیز در ادبیات مختلف انگلیسی گفته میشود.
ترک زبان ها برای نامیدن این سیک می گویند که از هیچ زبانی برداشت نکرده اند
کردی بهش میگیم گون
کیر لغت یونانی است. از کیرو به معنای پسرگرفته شده و به معنای الت جنسی پسر هست.
کهن ترین واژه در زبان فارسی برای اندام مردانه �کیر� ( آوانگاری: kīr ) است که خود از �کِر� ( آوانگاری: kēr ) در زبان پارسی میانه گرفته شده است. واژه �ذَکَر� در زبان عربی همان �کیر� در پارسی است که با دگرگونی، به زبان تازی ره گشوده است
در ایذه به ان گورگون می گن
در گیلان به آن کِر میگویند .
در جنوب کرمان
لنت هم گفته میشود
در فرهنگ عامیانه این لغت را بد و زشت میدانند اما این لغت جزء لغات فارسی است و به عربی آلت یا ذکر گفته میشود و نام های پارسی ابار نیمور نرینگی و. . . را دارد
1الت تناسلی مرد
2 دسگاه دفع ادرار
3دستگاه امیزش جنسی
4 آلت رجولیت
نام شرمگاهی مرد متاسفانه بدیل اعتقادات اشتباه نام درستی برای ان هنوز پیدا نشده جز الت تناسلی مرد!!!
برخی که به کار بردن این واژه را بی ادبی می دانند، واژه های عربی مانند: آلت مرد، آلت تناسلی مرد، آلت رجولیت، ذکر را به کار می برند. ولی واژه های دیگری در پارسی برای آن هست: آبار، نرینگی، وَسّه، اندام آمیزشی مرد، نیمور، زَبیل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢٧)