کیخسرو
/keyxosro/
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: پادشاه بزرگ و والامقام، پادشاه عادل، نام پادشاه سوم از سلسله کیان، ( در پهلوی ) «کی نیک نام»، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) شاه داستانی ایران، پسر سیاوش و نوه ی کیکاووس، که پس از کشته شدن پدرش، نزد مادرش فرنگیس در توران بزرگ شد، گودرز سردار ایرانی او را به ایران آورد، او انتقام خون پدر را از افراسیاب گرفت و او را در کنار دریاچه ی چیچست کشت، سرانجام با چند تن از پهلوانان به کوهی رفت و همگی در زیر برف ناپدید شدند، ) کیخسرو نام سه تن از شاهان سلجوقی روم، غیاث الدین کیخسرو اول: شاه [، قمری]، که در سال هجری برادرش سلیمانشاه دوم او را وادار به ترک سلطنت کرد، ولی با مرگ برادر دوباره تاج و تاخت را به دست آورد [حدود هجری] در جریان کشور گشایی در آناطولی کشته شد، غیاث الدین کیخسرو دوم: شاه [، قمری] که در جریان لشکر کشی به ارمنستان درگذشت، غیاث الدین کیخسرو سوم: شاه [، که در خردسالی به سلطنت رسید و امور سلطنت به دست معین الدین پروانه افتاد، به فرمان تگودار، ایلخان مغول کشته شد، ( به مجاز ) ( در قدیم ) پادشاه بزرگ و والامقام و معنی آن ( در پهلوی ) ' کی نیک نام ' است، ( در اعلام ) نام سومین پادشاه از سلسله ی پادشاهی کیانیان پسر سیاوش و فرنگیس دختر افراسیاب، نام سه تن از پادشاهان سلجوقی آسیای کوچک ( صغیر )، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش پادشاه کیانی
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا.
سعدی.
کیخسرو. [ ک َ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام پادشاهی است مشهور. ( برهان ). نام پادشاه سوم از سلسله کیان. ( ناظم الاطباء ). نام شاهنشاه عادل پسر سیاوش که مادرش دختر افراسیاب و فرنگیس نام داشته و افراسیاب آخر به مکر و غدر اقارب و برادر خود، اورا کشته و پس از چند سال به حکم کیکاوس ، گیوبن گودرز به طریق پیادگان سیاح در طلب او به ترکستان رفته اوو مادر او را پیدا کرده بگریزانید و رستم به حکم کاوس با سپاه در سرحد ایران و توران منتظر کیخسرو نشسته بود تا با گیو رسیدند و سپاه توران که به بازگردانیدن آنان می آمدند مأیوس بازگردیدند و کیخسرو و مادرش فرنگیس و گودرز آسوده دل به ایران آمدند و به پادشاهی نشسته و در طلب خون سیاوش با جد اُمی خود رزمها کرد و سالها در میان ایرانیان و تورانیان جنگها قایم و دایم شده بود تا بر افراسیاب غلبه کرد و او را و مفسدان را بکشت و ترکستان را به جهن که پسر افراسیاب و خال او بود واگذاشته و ترک دنیا گزید و بلاد ایران را به بزرگان تقسیم نموده لهراسب را نیز شاهنشاه همه کرده ناپدید شد و او در میان شاهنشاهان عجم به بزرگواری و یزدان پرستی منفرد و به عدل و داد بی مثل و به خوبی مثل است... گویند کیخسرو نامه هوشنگ را از بر داشتی و مطالب جام گیتی نمای فریدون را نیز مهمل نگذاشتی و پیوسته گفتی هرچند به رازهای نهانی می نگرم سخنان جمشید چون خورشید باضیاست ، هر قدر به کارهای آشکار می رسم گفتار فریدن بابرهان و راهنماست و گفته اند ومجاس نام نامه ای داشته و حکیم بزرگمهر گفته ومجاس از نامه های هوشنگ بوده و کیخسرو بر آن عمل می نموده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پادشاه سوم کیانی ملقب به همایون. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خسروگرد را او بنا کرد. ( دمشقی ، از یادداشت ایضاً ). مدت پادشاهی کیخسرو شصت سال بود. ( فارسنامه ابن البلخی ) : بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
به معنی پادشاه بلند مرتبه و عادل باشد٠ پادشاه بزرگ مرتبه و پیشوای عادل ٠ پادشاه بلند مرتبه ٠ از کی خسرو ٠ در اوستا کوی هئوسروه در سانسکریت سوشروس در پهلوی کئی - هو سروه ٠
دانشنامه عمومی
کیخسرو (خوشاب). کیخسرو، یکی از روستاهای تاریخی و هدف گردشگری غرب استان خراسان رضوی است که در بخش مرکزی شهرستان خوشاب واقع شده است. این روستا تا قبل از تأسیس بخش خوشاب در شهرستان سبزوار در سال ۱۳۶۸، [ ۱] یکی از روستاهای دهستان طبس در بخش مرکزی شهرستان سبزوار بوده است.
این روستا توسط کیخسرو ( کی نیک ) سومین پادشاه کیانیان پسر سیاوش و فرنگیس دختر افراسیاب ساخته شده است. [ ۲] متون پهلوی چون بندهش، دینکرو و دینیک مطالب نسبتا مفصل تری را گزارش می دهد، بندهش از کیخسرو در چندین جای نام می برد. درباره چگونگی آتش که در بخش نهم بندهش آمده، از سه آتش آذرفرنبغ، آذر گشنسب و آذر برزین مهر نام برده که اهورامزدا در آغاز آفرینش، چون سه فره آن را به پاسبانی جهان فراز آفرید و هر کدام را پادشاهان نهاده اند و آتش نیز آنان را یاری فرموده است. همچنین در مورد آذر گشنسب چنین می گوید که: آذر گشنسب تا پادشاهی کیخسرو، بدان آیین پاسبانی جهان می کرد؛ چون کیخسرو بتکده ( کنار دریای چیچیست ) را همی کند بر بال اسب ( کیخسرو ) نشست و تیرگی و تاریکی را از میان برد و ( جهان را ) روشن می کرد بتکده ویران شد، به همان جای بر فراز اسنوند ( کوه ) آنشگاهی نشانده شد. بدان سبب آن را گشنسب خوانند که بر بال اسب نشانده شده کیخسرو کنگ دژ ( ساخته سیاوش ) را در جنبش بود و بر سر دیوان قرار داشت بر زمین نشاند او از پشت سیاوش است که دخت افراسیاب«وسپان فریا» را به زنی گرفته بود و کیخسرو افراسیاب را می کشد و خود به کنگ دژ می رود و از سپس از آن لهراسب شاهی را از آن می گیرد.
کیخسرو بنابر گزارش بندهش شصت سال پادشاهی می کند. بنابر گزارش دینکرد، او پسر سیاووش و پادشاه خونیرت که هشتمین نفر از کیانیان مشهور و نیز ار جاویدانیان می باشد که در هر پیشرفت و حفظ دین مزدسینا کوشا و از آن کیش قبل از پیدایش آگاهی داشته است.
در حواشی فرهنگ برهان قاطع، ساخت آتشکده آذر برزین مهر به کیخسرو نسبت داده شده است و آورده اند کیخسرو روزی سواره می رفت ناگاه صدای رعدی مهم رسید چنان مهیب که کیخسرو خود را از اسب انداخت، در آن آتش صاعقه افتاد و برزین اسب او خورد و زین آتش گرفت. دیگر نگذاشتند که آن آتش فرونشیند و همانجا آتشکده ای ساختند و آذر برزین نام کردند. ارنست هرتسفلد کیانیان را مترادف با سلسله حکومتی مادها می داند. در منطقه سبزوار تنها روستایی که نام کیخسرو دارد در شهرستان خوشاب واقع شده است. [ ۳]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاین روستا توسط کیخسرو ( کی نیک ) سومین پادشاه کیانیان پسر سیاوش و فرنگیس دختر افراسیاب ساخته شده است. [ ۲] متون پهلوی چون بندهش، دینکرو و دینیک مطالب نسبتا مفصل تری را گزارش می دهد، بندهش از کیخسرو در چندین جای نام می برد. درباره چگونگی آتش که در بخش نهم بندهش آمده، از سه آتش آذرفرنبغ، آذر گشنسب و آذر برزین مهر نام برده که اهورامزدا در آغاز آفرینش، چون سه فره آن را به پاسبانی جهان فراز آفرید و هر کدام را پادشاهان نهاده اند و آتش نیز آنان را یاری فرموده است. همچنین در مورد آذر گشنسب چنین می گوید که: آذر گشنسب تا پادشاهی کیخسرو، بدان آیین پاسبانی جهان می کرد؛ چون کیخسرو بتکده ( کنار دریای چیچیست ) را همی کند بر بال اسب ( کیخسرو ) نشست و تیرگی و تاریکی را از میان برد و ( جهان را ) روشن می کرد بتکده ویران شد، به همان جای بر فراز اسنوند ( کوه ) آنشگاهی نشانده شد. بدان سبب آن را گشنسب خوانند که بر بال اسب نشانده شده کیخسرو کنگ دژ ( ساخته سیاوش ) را در جنبش بود و بر سر دیوان قرار داشت بر زمین نشاند او از پشت سیاوش است که دخت افراسیاب«وسپان فریا» را به زنی گرفته بود و کیخسرو افراسیاب را می کشد و خود به کنگ دژ می رود و از سپس از آن لهراسب شاهی را از آن می گیرد.
کیخسرو بنابر گزارش بندهش شصت سال پادشاهی می کند. بنابر گزارش دینکرد، او پسر سیاووش و پادشاه خونیرت که هشتمین نفر از کیانیان مشهور و نیز ار جاویدانیان می باشد که در هر پیشرفت و حفظ دین مزدسینا کوشا و از آن کیش قبل از پیدایش آگاهی داشته است.
در حواشی فرهنگ برهان قاطع، ساخت آتشکده آذر برزین مهر به کیخسرو نسبت داده شده است و آورده اند کیخسرو روزی سواره می رفت ناگاه صدای رعدی مهم رسید چنان مهیب که کیخسرو خود را از اسب انداخت، در آن آتش صاعقه افتاد و برزین اسب او خورد و زین آتش گرفت. دیگر نگذاشتند که آن آتش فرونشیند و همانجا آتشکده ای ساختند و آذر برزین نام کردند. ارنست هرتسفلد کیانیان را مترادف با سلسله حکومتی مادها می داند. در منطقه سبزوار تنها روستایی که نام کیخسرو دارد در شهرستان خوشاب واقع شده است. [ ۳]
wiki: کیخسرو (خوشاب)
دانشنامه آزاد فارسی
کِیخُسرو
کِیخُسرو
در شاهنامۀ فردوسی، سومین پادشاه کیانی ، پسر سیاوش و فَرنگیس . به هنگام کشته شدن سیاوش، در بطن مادر بود. همین که افراسیاب از بارداری فرنگیس آگاهی یافت، فرمان داد تا او را کشان کشان به درگاه آورند. پیران فرنگیس را به خواهش از افراسیاب گرفت و قول داد تا چون فرزند او به دنیا آمد کودک را به افراسیاب بدهد. آن گاه فرنگیس را به خُتَن برد و به همسر خود گُلشَهر سپرد. در این جا، فرنگیس کیخسرو را بزاد. کِیخسرو بالید. افراسیاب فرمود تا فرنگیس و کیخسرو به سیاوشگَرد بروند. در این هنگام، گیو که به دنبال کِیخسرو به توران آمده بود مادر و پسر را یافت و آن ها را به رفتن به ایران تشویق کرد. ایرانیان به دستور گودرز شهر را آذین بستند و هشتاد فرسنگ به پیشواز کیخسرو شتافتند. کیکاوس او را گرامی داشت و چون برسر جانشینی کیکاوس میان دلاوران ایران اختلاف افتاد، قرار شد که گشایندۀ دژ بَهمَن در کنار دریاچۀ چیچَست را به پادشاهی بردارند. چون فرّ کیانی با کِیخسرو بود، موفق شد. او، پس از ویران شدن دژ بهمن، آتشکدۀ آذرگُشنَسپ را در کنار چیچَست بنا کرد. پس از یک سال که به ایران برگشت ، کِیکاوس او را بر جای خود نشاند. کیخسرو سوگند یاد کرد که انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرد. سرانجام ، پس از سال ها نبرد، افراسیاب و گَرسیوَز را نزدیک دریاچۀ چیچست به چنگ آورد و کشت . سپس جَهَن، پسر افراسیاب ، را که در بند بود رهانید و فرمانروایی توران را به او داد. کِیخسرو، پس از ۶۰ سال سلطنت، بر سر راه خان آذر، یا آذرگشنسب ، بود که از درونش چنین دریافت که کارش در این جهان به سر آمده است و باید که به جهان ایزدان بپیوندد. پس بی درنگ ، درهم و دینار بسیاری به موبدان و تهیدستان بخشید و به سراسر کشور پیام داد، که دست از تخت شاهی می شوید. او لُهراسپ را بر جای خود نشاند و فرمانروایی سیستان را به رستم داد و به هر کدام از دیگر یلان ایران سرزمینی درخور بخشید. کِیخسرو در حال نیایش بود که به خواب رفت. در خواب ، که یک هفته به درازا کشید، ایزد سُروش بر او آمد که آن چه می جسته ، یافته و زمان رفتنش فرارسیده است . هنگامی که کِیخسرو چشم گشود، رؤیای خویش را بازگفت و افزود از لشکر و تاج و تخت سیر شده است . اما توس و گیو و بیژن و فریبرز در کنار او ماندند. چون سرانجام به راه شدند، پس از چندی در راه به چشمه ای برخوردند. کِیخسرو با دیدن چشمۀ آب ، به ندایی درونی فرمان به ماندن داد و افزود، که جز آن شب ، دیگر کسی او را نخواهد دید، زیرا او، با سرزدن خورشید، با سروش آشنا خواهد شد. پاسی از شب گذشته، کِیخسرو سر و تن در آب چشمه بشست و در نهان اَوِستا خواند. سپس تا جاودان با ناموران همراه بدرود گفت و چون خورشید بردمید، همراهان او را بازنیافتند.
کِیخُسرو
در شاهنامۀ فردوسی، سومین پادشاه کیانی ، پسر سیاوش و فَرنگیس . به هنگام کشته شدن سیاوش، در بطن مادر بود. همین که افراسیاب از بارداری فرنگیس آگاهی یافت، فرمان داد تا او را کشان کشان به درگاه آورند. پیران فرنگیس را به خواهش از افراسیاب گرفت و قول داد تا چون فرزند او به دنیا آمد کودک را به افراسیاب بدهد. آن گاه فرنگیس را به خُتَن برد و به همسر خود گُلشَهر سپرد. در این جا، فرنگیس کیخسرو را بزاد. کِیخسرو بالید. افراسیاب فرمود تا فرنگیس و کیخسرو به سیاوشگَرد بروند. در این هنگام، گیو که به دنبال کِیخسرو به توران آمده بود مادر و پسر را یافت و آن ها را به رفتن به ایران تشویق کرد. ایرانیان به دستور گودرز شهر را آذین بستند و هشتاد فرسنگ به پیشواز کیخسرو شتافتند. کیکاوس او را گرامی داشت و چون برسر جانشینی کیکاوس میان دلاوران ایران اختلاف افتاد، قرار شد که گشایندۀ دژ بَهمَن در کنار دریاچۀ چیچَست را به پادشاهی بردارند. چون فرّ کیانی با کِیخسرو بود، موفق شد. او، پس از ویران شدن دژ بهمن، آتشکدۀ آذرگُشنَسپ را در کنار چیچَست بنا کرد. پس از یک سال که به ایران برگشت ، کِیکاوس او را بر جای خود نشاند. کیخسرو سوگند یاد کرد که انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرد. سرانجام ، پس از سال ها نبرد، افراسیاب و گَرسیوَز را نزدیک دریاچۀ چیچست به چنگ آورد و کشت . سپس جَهَن، پسر افراسیاب ، را که در بند بود رهانید و فرمانروایی توران را به او داد. کِیخسرو، پس از ۶۰ سال سلطنت، بر سر راه خان آذر، یا آذرگشنسب ، بود که از درونش چنین دریافت که کارش در این جهان به سر آمده است و باید که به جهان ایزدان بپیوندد. پس بی درنگ ، درهم و دینار بسیاری به موبدان و تهیدستان بخشید و به سراسر کشور پیام داد، که دست از تخت شاهی می شوید. او لُهراسپ را بر جای خود نشاند و فرمانروایی سیستان را به رستم داد و به هر کدام از دیگر یلان ایران سرزمینی درخور بخشید. کِیخسرو در حال نیایش بود که به خواب رفت. در خواب ، که یک هفته به درازا کشید، ایزد سُروش بر او آمد که آن چه می جسته ، یافته و زمان رفتنش فرارسیده است . هنگامی که کِیخسرو چشم گشود، رؤیای خویش را بازگفت و افزود از لشکر و تاج و تخت سیر شده است . اما توس و گیو و بیژن و فریبرز در کنار او ماندند. چون سرانجام به راه شدند، پس از چندی در راه به چشمه ای برخوردند. کِیخسرو با دیدن چشمۀ آب ، به ندایی درونی فرمان به ماندن داد و افزود، که جز آن شب ، دیگر کسی او را نخواهد دید، زیرا او، با سرزدن خورشید، با سروش آشنا خواهد شد. پاسی از شب گذشته، کِیخسرو سر و تن در آب چشمه بشست و در نهان اَوِستا خواند. سپس تا جاودان با ناموران همراه بدرود گفت و چون خورشید بردمید، همراهان او را بازنیافتند.
wikijoo: کیخسرو
پیشنهاد کاربران
کیخسرو پسر سیاوش
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت.
سیاوش فرض کنید از سیاه و وش ( به معنای مانند ) درست شده است پس سیاوش یعنی سیاه مانند، فرض کنید اسم او در ابتدا چیز دیگری بود و عاشق داشتن فرزندی به نام خسرو بود تا اینکه ازدواج کرد، مرتب از اول زندگی می گفت کی این خسرو به دنیا می آید اما بچه دار نمی شد و باز تکرار می کرد که کی خسرو به دنیا می آید� کم کم� این جمله جایگزین این صحبت شد که بخت سیاهی دارم من سیاهم و کم کم اسم خودش را سیاوش گذاشت اما به قول حافظ دور گـردون گـر دو روزی بــر مــراد مــا نـگـشــت دائــمــاً یـکـسـان نـبـاشـد حـال دوران غـم مخـور، دوران غم سیاوش به اتمام رسید و خسرو به دنیا آمد اما مردم یاد جمله ی کی خسرو به دنیا می آید می افتادند و او را کیخسرو نامیدند و کم کم کیخسرو اسم اصلی او گشت. سیاوش در تربیت کیخسرو سنگ تمام گذاشت اما به علت تک بودنش خیلی نازک نارنجی و بیش از حد پاستوریزه گشت و وقتی هم به پادشاهی رسید نسبت به مردم نمی توانست سخت بگیرد لذا در نظر مردم پادشاهی خیلی� مهربان و عادل معرفی می شد.
... [مشاهده متن کامل]
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت.
سیاوش فرض کنید از سیاه و وش ( به معنای مانند ) درست شده است پس سیاوش یعنی سیاه مانند، فرض کنید اسم او در ابتدا چیز دیگری بود و عاشق داشتن فرزندی به نام خسرو بود تا اینکه ازدواج کرد، مرتب از اول زندگی می گفت کی این خسرو به دنیا می آید اما بچه دار نمی شد و باز تکرار می کرد که کی خسرو به دنیا می آید� کم کم� این جمله جایگزین این صحبت شد که بخت سیاهی دارم من سیاهم و کم کم اسم خودش را سیاوش گذاشت اما به قول حافظ دور گـردون گـر دو روزی بــر مــراد مــا نـگـشــت دائــمــاً یـکـسـان نـبـاشـد حـال دوران غـم مخـور، دوران غم سیاوش به اتمام رسید و خسرو به دنیا آمد اما مردم یاد جمله ی کی خسرو به دنیا می آید می افتادند و او را کیخسرو نامیدند و کم کم کیخسرو اسم اصلی او گشت. سیاوش در تربیت کیخسرو سنگ تمام گذاشت اما به علت تک بودنش خیلی نازک نارنجی و بیش از حد پاستوریزه گشت و وقتی هم به پادشاهی رسید نسبت به مردم نمی توانست سخت بگیرد لذا در نظر مردم پادشاهی خیلی� مهربان و عادل معرفی می شد.
... [مشاهده متن کامل]
هوسر، هوسرَو، هوسَراو - نام پسرانه
واژه اوستایی: هَئوسرَوَنگهه ( haosravanghahe )
هوسر ( hosr ) : نام اوستایی کَسرا یا کِیخسرو یا خسرو کیانی!
هر دو واژه انگلیسی ( caesar, kaiser ) از پارسی کَسرا ( هوسرَو یا خسرو ) برگرفته شده اند!
... [مشاهده متن کامل]
سانسکریت: سوشروس ( سوشروتا سَمهیتا: نام نخستین پزشک و جراح پلاستیک هندو )
( ( آگاهی درباره واژه " کَسرا" که برخی گمان می کنند عربی است ولی اُسپور ( کاملا ) پارسی است:
کَ: کوتاه شده کَی یا کِوَی - پادشاه، شاه، فرمانروا، کاریزما!
مانند: کاویان، کیخسرو، کیکاووس، کیقباد و. . .
سرا: ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن
معنی: شهنام، شاهانه، نیکنام و همان معنای هوسرَو یا خسرو! ) )
.
هو: فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) ، روه ( روح - در واژه روهان! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
.
سر ( سرَو، سَراو ) : ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن -
از واژه اوستایی: سَراو - پهلوی: سُروتَن
.
معنی: نیکنام، خوشنام ( هونام! ) ، پر آوازه، خوش آوازه، سرشناس، نامدار، نامی، ناموَر -
آبرومند، دارای ارزش و صاحب اعتبار، وَرسَنگ ( ورهَنگ ) ! -
پیشکِسوَت، کهنه کار، اسطوره ( استوره ) -
مُرشد، پیشوا، راهنما، رهبر، سرپرست، کلانتر، ناخدا، فرمانده،
سردَمدار، سردسته، سرکَرده، سرگروه، سرتیم ( کاپیتان ) ، سَردار ( سِزار ) ، باباشَمَل! -
پرچم دار، پیشگام، پیشرو، پیشتاز، پیشاهنگ، پیش قَراوُل، یکه تاز! -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار )
.
بخشی از بند 18 دُرُواسپ ( گوش ) یشت:
yatha azem bandayeni
mairīm tūirīm frangrasyānem
uta bastem vādhayeni
uta bastem upanayeni
bastem kavōish haosravanghahe
"janāt tem kava "haosrava
pasne varōish caēcastahe
jafrahe uruyāpahe
puthrō kaēna syāvarshānāi
zūrō - jatahe narahe
akhraērathaheca naravahe
معنی: تا افراسیاب یا تَبار فرنگیس ( نام دختر افرسیاب و همسر سیاوش ) قاتل تورانی را ببندم، تا او را در بند بِکِشَم، تا او را در بند نزد شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) بیاورم، تا شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) او را در پشت دریاچه عمیق آب های شور، دریاچه چیچِست ( دریاچه ارومیه ) بِکُشت تا خون خواهی سیاوش را بگیرد. پدر سیاوش مرد ( جدّ سیاووش، کیکاووس ) و اَغریرَث نیمه مرد یا نامرد ( اَغریرَد، بردار افراسیاب که به فرنود همراهی با ایرانیان به دست او کشته شد! )
.
یادآوری از واژه ارومیه:
به روایت شاهنامه: در نبرد های متوالی، پیران ویسه کشته شد و افراسیاب زخم برداشت و به گَنگدِژ ( نام قلعه ای در شهر بابل ) گریخت و در آذرگُشَسپ آرزوی پیروزی کرد ولی هوم، عابد و پارسای معروف غار بَردَع ( نام شهری در قفقاز ) افراسیاب را دستگیر کرد، اما افراسیاب با حیله و نیرنگ مؤفق به فرار شد و خود را در دریای چیچِست افکند و در آب پنهان شد.
هوم به گودرز که به جست و جوی افراسیاب آمده بود می گوید:
درین آبِ چیچِست پنهان شده ست / بگفتم تو را راست چونان که هست
گودرز این خبر را به کاووس و کیخسرو رسانید و آن ها با تدبیر، افراسیاب را از این دریاچه بیرون کشیدند و کیخسرو به انتقام خون پدرش ( سیاووش ) افراسیاب را کُشت.
واژه اوستایی: هَئوسرَوَنگهه ( haosravanghahe )
هوسر ( hosr ) : نام اوستایی کَسرا یا کِیخسرو یا خسرو کیانی!
هر دو واژه انگلیسی ( caesar, kaiser ) از پارسی کَسرا ( هوسرَو یا خسرو ) برگرفته شده اند!
... [مشاهده متن کامل]
سانسکریت: سوشروس ( سوشروتا سَمهیتا: نام نخستین پزشک و جراح پلاستیک هندو )
( ( آگاهی درباره واژه " کَسرا" که برخی گمان می کنند عربی است ولی اُسپور ( کاملا ) پارسی است:
کَ: کوتاه شده کَی یا کِوَی - پادشاه، شاه، فرمانروا، کاریزما!
مانند: کاویان، کیخسرو، کیکاووس، کیقباد و. . .
سرا: ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن
معنی: شهنام، شاهانه، نیکنام و همان معنای هوسرَو یا خسرو! ) )
.
هو: فطرت، سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) !
شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) ، روه ( روح - در واژه روهان! ) -
نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر!
.
سر ( سرَو، سَراو ) : ستاک ( بُن فعل ) سَُراییدن -
از واژه اوستایی: سَراو - پهلوی: سُروتَن
.
معنی: نیکنام، خوشنام ( هونام! ) ، پر آوازه، خوش آوازه، سرشناس، نامدار، نامی، ناموَر -
آبرومند، دارای ارزش و صاحب اعتبار، وَرسَنگ ( ورهَنگ ) ! -
پیشکِسوَت، کهنه کار، اسطوره ( استوره ) -
مُرشد، پیشوا، راهنما، رهبر، سرپرست، کلانتر، ناخدا، فرمانده،
سردَمدار، سردسته، سرکَرده، سرگروه، سرتیم ( کاپیتان ) ، سَردار ( سِزار ) ، باباشَمَل! -
پرچم دار، پیشگام، پیشرو، پیشتاز، پیشاهنگ، پیش قَراوُل، یکه تاز! -
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار )
.
بخشی از بند 18 دُرُواسپ ( گوش ) یشت:
mairīm tūirīm frangrasyānem
uta bastem vādhayeni
bastem kavōish haosravanghahe
"janāt tem kava "haosrava
pasne varōish caēcastahe
jafrahe uruyāpahe
puthrō kaēna syāvarshānāi
zūrō - jatahe narahe
akhraērathaheca naravahe
معنی: تا افراسیاب یا تَبار فرنگیس ( نام دختر افرسیاب و همسر سیاوش ) قاتل تورانی را ببندم، تا او را در بند بِکِشَم، تا او را در بند نزد شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) بیاورم، تا شاه هوسرَوَه ( کیخسرو ) او را در پشت دریاچه عمیق آب های شور، دریاچه چیچِست ( دریاچه ارومیه ) بِکُشت تا خون خواهی سیاوش را بگیرد. پدر سیاوش مرد ( جدّ سیاووش، کیکاووس ) و اَغریرَث نیمه مرد یا نامرد ( اَغریرَد، بردار افراسیاب که به فرنود همراهی با ایرانیان به دست او کشته شد! )
.
یادآوری از واژه ارومیه:
به روایت شاهنامه: در نبرد های متوالی، پیران ویسه کشته شد و افراسیاب زخم برداشت و به گَنگدِژ ( نام قلعه ای در شهر بابل ) گریخت و در آذرگُشَسپ آرزوی پیروزی کرد ولی هوم، عابد و پارسای معروف غار بَردَع ( نام شهری در قفقاز ) افراسیاب را دستگیر کرد، اما افراسیاب با حیله و نیرنگ مؤفق به فرار شد و خود را در دریای چیچِست افکند و در آب پنهان شد.
هوم به گودرز که به جست و جوی افراسیاب آمده بود می گوید:
درین آبِ چیچِست پنهان شده ست / بگفتم تو را راست چونان که هست
گودرز این خبر را به کاووس و کیخسرو رسانید و آن ها با تدبیر، افراسیاب را از این دریاچه بیرون کشیدند و کیخسرو به انتقام خون پدرش ( سیاووش ) افراسیاب را کُشت.
ابوریحان بیرونی کیخسرو را همان کوروش دانسته.
شاید خسرو دگردیس شده نام کوروش باشد.
شاید خسرو دگردیس شده نام کوروش باشد.
نامی زیبا در شاهنامه
کیخسرو، کی به زبان مردم پارتی یعنی شاه، خسرو به زبان مردم پارسی یعنی شاه، کیخسرو یعنی شاه شاهان، نام پسر سیاوش در شاهنامه کیخسرو یکی از دادگر ترین و مشهورترین، محبوب ترین سلاطین شاهنامه است، نام کیخسرو نامی نیک و با ابهت برای پسران ایرانی است
کیخسرو :
دکتر سرامی در مورد پایان کار کیخسرو می نویسد : ( ( کیخسرو در شاهنامه تنها انسان خداواره ای است که در فرجام به مدد سروش به گونه ای سرشار از راز و رمز در خدا گم می شود و چونان ذره ای به خورشید و قطره ای به دریا می پیوندد . راز کامروایی او در این راه احساس گناهی است که پس از کشتن نیای خویش افراسیاب به کین پدر خود سیاوش؛ اندرون او را فرا می گیرد و باعث می آید تا به آهنگ گریختن از بند دیو آز و تبدیل شدن به ضحاک و جمشیدی دیگر ، مرگ خویش را از خدا بخواهد و سرانجام به دیدار پروردگار نایل آید . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 292 . )
دکتر سرامی در مورد پایان کار کیخسرو می نویسد : ( ( کیخسرو در شاهنامه تنها انسان خداواره ای است که در فرجام به مدد سروش به گونه ای سرشار از راز و رمز در خدا گم می شود و چونان ذره ای به خورشید و قطره ای به دریا می پیوندد . راز کامروایی او در این راه احساس گناهی است که پس از کشتن نیای خویش افراسیاب به کین پدر خود سیاوش؛ اندرون او را فرا می گیرد و باعث می آید تا به آهنگ گریختن از بند دیو آز و تبدیل شدن به ضحاک و جمشیدی دیگر ، مرگ خویش را از خدا بخواهد و سرانجام به دیدار پروردگار نایل آید . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 292 . )
اسم پادشاه افسانه ایی و پسر سیاوش کیخسرو که همان شاه افسانه ایی است و از مادر به افراسیاب و از پدر به کی کاووس میرسد که از انتقام گرفتن از کین پدر افراسیاب و تورانیان را از بین میبرد
یکی. از پادشاهان بسیار بزرگ. در شاهنامه. است وی فرزند سیاوش و نوه ی کی کاووس و. نبیره کی قباد می باشد