کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.
فردوسی.
شست کرشمه چو کماندار شدتیر نینداخته بر کار شد.
نظامی.
همین یک کماندار شد کز نخست بر آماجگه تیر او شد درست.
نظامی.
کماندار و سختی کش و سخت کش.نظامی.
یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش تیرزن.
سعدی.
گرچه تیر از کمان همی گذرداز کماندار بیند اهل خرد.
سعدی.
راه عشق ارچه کمین گاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
- کمانداران ابرو ؛ که ابروانی چون کمان دارند : من از دست کمانداران ابرو
نمی یارم گذر کردن به هر سو.
سعدی.
بر سر خاکش به جای شمع تیری می نهدهر که قربان کمانداران ابرو می شود.
کلیم ( از آنندراج ).