بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان
فرخی.
گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و در راه کفران آمده.
خاقانی.
لیک نفس زشت و شیطان لعین می کشندت جانب کفران و کین.
مولوی.
|| ناسپاسی کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ). پوشاندن نعمت منعم را با انکار یا با عمل. ( از تعریفات جرجانی ). ناسپاسی. ( غیاث ) ( آنندراج ). ناسپاسی و ناشکری. ( ناظم الاطباء ). حق ناشناسی. نمک کوری.نمک ناشناسی. کافرنعمتی. ناسپاسی. نان کوری. حرام نمکی. نمک بحرامی. کنود. مقابل شکران. ( یادداشت مؤلف ): فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون. ( قرآن 94/21 )، پس هر کس که نیکیها کردو به اﷲ تعالی گروید کردار او را ناسپاسی نیست و ماکردار او را نویسندگانیم. ( کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 296 ). گمان نمی باشد... که شتربه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. ( کلیله و دمنه ).- کفران آوردن ؛ ناسپاسی کردن :
اثر نعمت تو برمازان بیشتر است
که توان آورد آن را بتغافل کفران.
فرخی.
- کفران کردن ؛ ناسپاسی کردن. نمک بحرامی کردن : نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چه کنم.
خاقانی.
- کفران نعمت ؛ ناسپاسی. ( آنندراج ). ناشکری نعمت. ( ناظم الاطباء ) : گفتند [سه تن از امراء طاهری ] ما مردانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیار کرده... روا بودی ما را راه کفران نعمت گرفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ). اگر بهمه نوع خویش را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. ( کلیله و دمنه ).- کفران نمودن ؛ ناسپاسی کردن. کفران کردن :
پرورده نان تست و از کفر
در نعمت تو نموده کفران.
خاقانی.