امیدوار

/~omidvAr/

مترادف امیدوار: آرزومند، چشم به راه، متوقع، مرجو، منتظر

متضاد امیدوار: مایوس، نومید

معنی انگلیسی:
affirmative, expectant, hopeful, sanguine, wishful, expetent

فرهنگ اسم ها

اسم: امیدوار (پسر) (فارسی) (تلفظ: omi(m)dvār) (فارسی: اميدوار) (انگلیسی: omidvar)
معنی: آرزومند، متوقع، منتظر، ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآورده شدنِ خواسته هایش دارد، یا آن که به طور کلی به آینده خوش بین است، ( در قدیم ) آن که یا آنچه به او ( آن ) امید وجود دارد، مایه ی امید
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

امیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] ( ص مرکب ) آرزومند. ( فرهنگ فارسی معین ). راجی. مرتجی. آمِل. ( یادداشت مؤلف ). مشتاق. پرامید. امیددارنده. خواهان :
بپرسید ازو نامور شهریار
که از مردمان کیست امّیدوار.
فردوسی.
همیشه خردمند امّیدوار
نبیند بجز شادی از روزگار.
فردوسی.
بنشین خورشیدوار می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.
منوچهری.
امیدوارم که حق خدمت من در فرزندانم رعایت کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357 ). امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است. ( تاریخ بیهقی ص 314 ).
امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم
کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد.
خاقانی.
شروان بروزگار تو امّیدوار باد
کاقبال روزگار هم از روزگار تست.
خاقانی.
چه خوشتر زآنکه بعد از انتظاری
بامّیدی رسد امّیدواری.
نظامی.
دریغا هرزه رنج روزگارم
دریغا آن دل امّیدوارم.
نظامی.
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است.
سعدی.
دعای ضعیفان امّیدوار
ز بازوی مردی به آید بکار.
( بوستان ).
برآوردن کام امّیدوار
به از قید بندی شکستن هزار.
( بوستان ).
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
بدست مرحمت یارم در امّیدواران زد.
حافظ.
چراغ دیده شب زنده دارمن گردی
انیس خاطر امّیدوار من باشی.
حافظ.
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که بهمت عزیزان برسم به نیک نامی.
حافظ.
|| نگران و متوقع. ( ناظم الاطباء ). متوقع. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). منتظر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل ناامید، نومید. ( فرهنگ فارسی معین ). چشم دارنده بر خیر و نیکی :
چو در خیر کسان امّیدواری
ز نومیدی برو آیدْت خاری.
( ویس و رامین ).
عجب داری از لطف پروردگار
که باشد گهنکارش امّیدوار.
( بوستان ).
خدایا مقصر بکار آمدیم
تهیدست و امّیدوار آمدیم.
( بوستان ).
در آنجای پاکان امّیدوار
گل آلوده معصیت راچکار؟
( بوستان ).
امیدوار چنانم که کاربسته برآیدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آرزومند، متوقع، کسی که امیددارد، ضد ناامید ، امیدواری: امیدداشتن، امیدواربودن
( صفت ) ۱ - آرزومند . ۲ - متوقع منتظر مقابل ناامید نومید .

فرهنگ معین

( ~. )(ص مر. ) ۱ - آرزومند. ۲ - متوقع ، منتظر.

فرهنگ عمید

۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع.
۲. [قدیمی] مایۀ امید.

جدول کلمات

مرجو

مترادف ها

anticipant (صفت)
امیدوار، ابستن، بار دار

hopeful (صفت)
امیدوار، پشت گرم

heartsome (صفت)
با روح، سرزنده، روح بخش، امیدوار، بشاش

sanguinary (صفت)
امیدوار، خونین، خون اشام، قرمز، خونی، دموی

sanguineous (صفت)
امیدوار، خونین، قرمز، خونی، خون مانند، دموی

فارسی به عربی

متفائل

پیشنهاد کاربران

بررسی ساختار این واژه:
امیدوار=امید - وار
وار پسوندی است که دو کار می کند:
همانند امیدوار و سوگوار، واژه ای می سازد که در سان ( حالت ) واژه پیش از "وار" است.
همانند برزگوار و دیوانه وار، وار در آنها برابر واژه "سان، گون" است و می توان به جای واژه وار سان یا گون گذاشت و برابر آن واژه را بدست آورد.
...
[مشاهده متن کامل]

پس امیدوار می شود کسی که در سان ( حالت، چگونگی ) امید است، یا کسی که دارای امید است.
امیدوار هستم که این چیزهایی که گفتم، درست باشند، چون برای آنها هیچ کتاب سرشناسی ندارم و همینجوری با نگاه به چندواژه دیدگاه گذاشتم!

مرجو [ م َ ج ُوو ]
پسوند ( وار ) و ( واره ) پسوندهای پارسی می باشند. پسوند ( وار ) از کارواژه ( واردَن ) می باشد چنانکه در واژگانی همچون اُستوار ، اوزواردن یا هزواردن و پَرواردن ( پَروردن ) نیز این کارواژه بکار می رفته است، این واژگان در زبانهای پارسی میانه نیز بکار می رفته اند.
...
[مشاهده متن کامل]

بررسی واژگان اوزواردن یا هزواردن و پَروراردن:
اوز. واردن = ( اوز، آز، هز، اُس همه اینها پیشوند کارواژه به معنای ( بیرونی، از بیرون ) هستند، چنانکه در زبان آلمانی هم پیشوند کارواژه ( aus اَاُس ) را به همین معنا داریم.
اُستوار :اُست. وار ( اُست که در واژگانی همچون ( ایست، اُست ) در ایستادن، استخوان، اُستوانیدن. . . دیده می شود، به معنای ثابت و قائم بودن می باشد، افزون بر اینکه معنای پیشوند پیشین را نیز در خود دارد. )
پَرورادن ( پَروردن ) :پَر. واردن= ( پَر که در واژگانی همچون پرستیدن، پرستش و. . . دیده می شود، یک پیشوند کارواژه است. )
افزون بر اینکه خود ( وار ) گفته شده از سوی کاربر بالا خود نیز از کارواژه داشتن ( داریدن ) گرفته شده است.

مرجو. . . .
مرتجی. . . .
مایل
مرتجی
امیدوار : نام پسر خواستان دیلمی از سرداران مازیار بود.
( مازیار : آخرین فرمانروای کارنوندیان، از حکام طبرستان، رهبر خیزش علیه چیرگی اعراب و از جمله سلطه خلافت بنی عباس بر ایران و همچنین یک ملی گرا بود. )
گاک
دلگرم
راجی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس