کراب. [ ک ِ ] ( ع مص ) بار کردن ناقه را. ( از منتهی الارب ). بار بستن بر ستور. ( فرهنگ فارسی معین ). کَرب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب
آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل.
لامعی ( از فرهنگ فارسی معین ).
رجوع به کرب شود.کراب. [ ک َ / ک ِ ] ( ع مص ) نزدیک شدن با هم. ( از منتهی الارب ). مقاربه. ( از اقرب الموارد ). || مُکارَبة. رجوع به مکاربة شود.
کراب. [ ک َرْرا ] ( ع اِ ) کس. ما بالدّار کراب ٌ؛ نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).