چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن.
فردوسی.
زبانهابه چربی بیاراستندوزآن پیرزن آب و نان خواستند.
فردوسی.
بهر کار چربی بباید نخست نبایداز آغاز پیکار جست.
فردوسی.
بدو گفت نزدیک پیروز روبه چربی سخن گوی و پاسخ شنو.
فردوسی.
نخستین گره کز سخن بازکردسخن را به چربی سرآغاز کرد.
نظامی.
بچربی گفت با او کای جوانمردره اسلام گیر از کفر برگرد.
نظامی.
بچربی توان پای روباه بست بحلوا دهد طفل چیزی ز دست.
نظامی.
زکیسه بچربی برد بند را دهد فربهی لاغری چند را.
نظامی ( اقبالنامه ).
مرد نه از چربی طینت نکوست نور تن از مغز بود نی ز پوست.
امیرخسرو.
|| پیه گوسفند و بز و امثال آن. ( برهان ). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. ( ناظم الاطباء ). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. ( فرهنگ نظام ). چربش. چربو. انواع روغن. دُهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است : ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست.
نظامی.
- چربی از پهلوی شیر نخاستن ؛ کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. ( آنندراج ) : زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.
نظامی.
- چربی از مغز کار انگیختن ؛ کنایه از تمتع. ( آنندراج ) : همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی.
- امثال :چربی از سنگ برنمی آید ؛ نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| سخنان چرب و دلفریب. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.
نظامی.
|| زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنه ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی : ترازوی چربش فروشان برنگ بیشتر بخوانید ...