پسرک لبوفروش

دانشنامه عمومی

پسرک لبو فروش نام داستانی برای نوجوانان، نوشتهٔ صمد بهرنگی است. این داستان در آذر ۱۳۴۶ انتشار یافت. این داستان احتمالاً از خاطرات دوران معلمی صمد بهرنگی بوده است. [ ۱]
داستان پسرک لبوفروش روایتی خاطره گونه از زبان بهرنگی دربارهٔ استقامت و مقاومت پسر جوانی به نام تاری وردی است. روایت داستان به شکل تک گویی از زبان تاری وردی خطاب به آقای معلم ( بهرنگی ) بیان می شود. تاری وردی با مادر و خواهرش سولماز در فقر زندگی می کند. پدرش که اسب سواری قهار و یک قاچاقچی بوده است با شلیک نیروهای امنیه کشته شده است و تاری وردی برای درآوردن خرج زندگی خانواده اش دست به هر کار آبرومندانه ای بزند. تاری وردی و خواهرش در یک کارگاه قالیبافی[ الف] متعلق به حاجی قلی، کار می کرده اند. حاجی قلی به خواهر نظر بدی داشت و وقتی تاری وردی متوجه قضیه می شود با وی درگیر شده، او را زخمی کرده و فرار می کند. اما حاجی قلی با حیله گری او را گیر می آورد و انتقام زخمش را از او می گیرد. پس از این حوادث، خواهر و برادر به کار خود در کارگاه حاجی قلی پایان می دهند و زندگی خود را با لبوپزی خواهر و فروش آن توسط برادر می گذرانند. در پایان داستان، تاری وردی و خانواده اش مستقل می شوند و او جهیزی برای خواهرش تهیه می کند. آقای معلم تابستان برای تفریح به آن ده می رود و می بیند؛ تاری وردی گوسفند می چراند و برای عروسی خودش پول جمع می کند.
موضوع اصلی داستان ظلم و بی عدالتی است و اینکه نابرابری اجتماعی و فاصلهٔ فاحش طبقاتی ظلم و تعدّی است. [ ۱] سرمایه داری به نام حاجی قلی از شهر به روستای تاری وردی آمده است و روستاییان را با دستمزدی اندک استثمار کرده است. حاجی قلی از سوی دیگر کارگرانش را جزء اموال خود به حساب می آورد و می خواهد خواهر تاری وردی را صیغه کند. فقر، محرومیت، و بی عدالتی به شکل های مختلف در داستان دیده می شوند، از جمله نوع بازی های کودکانه، وضعیت کفش و لباس، بهداشت، و نداشتن سرپرست. [ ۲]
↑ بهرنگی از لفظ «کارخانهٔ» قالیبافی استفاده می کند
عکس پسرک لبوفروش
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس