پادشاهی ضحاک

دانشنامه عمومی

«پادشاهی ضحاک» پنجمین داستانِ پادشاهان و پنجمین پادشاهی در میان پیشدادیان در شاهنامهٔ فردوسی است که دورانِ هزارسالهٔ پادشاهیِ ضحاک را داستان می کند. ضحاک پادشاهی بیگانه در میان پیشدادیان است.
دوران ضحاک هزار سال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز ( دختران جمشید ) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را می گرفتند و از مغز سر آنان خوراک برای ماران ضحاک فراهم می آوردند. روزی دو تن به نام های ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانهٔ ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را می ریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد می ساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راهِ دشت ها را پیش گیرند. به گزارش شاهنامه اکنون کُردان از آن نژادند
ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرداس بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. پس خود را به شکل مردی نیک خواه و آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخن های نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد. آنگاه اهریمن گفت: «ای ضحاک، می خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی. » ضحاک سوگند خورد.
اهریمن چون بی بیم ( مطمئن ) شد گفت: «چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی می کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همهٔ کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد. » ضحاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی دانست چگونه پدر را نابود کند. اهریمن گفت: «اندوهگین مباش چارهٔ این کار با من است. » مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد از خواب برمی خواست و پیش از دمیدن آفتاب در آن به نیایش می پرداخت. اهریمن بر سر راه او چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید. روز دیگر مرداس نگون بخت که برای نیایش می رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک ناسپاس بر تخت شاهی نشست.
چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت: «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورش ها و غذاهای شاهانه است. »
عکس پادشاهی ضحاک
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

فردوسی هم مانند ما می دانسته بر کتف های هیچ انسانی مار بیرون نمیاید، شاید منظورش قوی بنیه بودن ضحاک است و نماد شیطان صفت بودن برخی آدمیان است.
اصل قضیه در این بیتها نهفته است که آیا منظور فردوسی از آوردن واژه های اژدها به جای نام ضحاک به دلیل وجود مارهای دوش او بوده و یا قدرت بدنی وی است؟ در اینجا کاوهء آهنگر وارد می شود و به ضحاک می گوید اگر تو اژدها پیکری. . و ادعای زیادی داری که هفت کشور در اختیار توست چرا ما در رنج و سختی زندگی می کنیم👇
...
[مشاهده متن کامل]

یکی بی زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست.
رضا صحاکی راحت، مدرس و دبیر تاریخ اسدآباد

بپرس