[ویکی فقه] بسیاری از مورخان، روز ورود حضرت را به کربلا، دوم محرم سال ۶۱ هجری دانسته اند، اما اینکه دوم محرم سال ۶۱، مصادف با چه روزی از هفته بوده است، مبتنی بر بررسی این موضوع است که روز عاشورا مصادف با چه روزی بوده است. وقتی کاروان امام حسین (علیه السلام) به کربلا رسید فرمود: اینجا فرود آیید. به خدا قسم، اینجا جایگاه کاروان ما و محل ریخته شدن خون ماست. به خدا قسم، همین جا، جای قبرهای ماست. به خدا سوگند، اینجا همان جایی است که اهل حرم ما به اسارت گرفته می شوند. جدم این خبر را به من داد.
چون صبح شد، امام حسین (علیه السّلام) فرود آمد و نماز صبح را خواند، سپس با شتاب سوار شد و همراه یارانش به سمت چپ حرکت کرد. امام می خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند. حر نیز با سپاه خود به همان سمت حرکت، و از پیشروی آنان جلوگیری کرد. وقتی سپاهیان حر از رفتن آنان به سوی کوفه به شدت ممانعت کردند، آنان نیز در برابر حر مقاومت کردند، سپاه حر را به کنار زدند و پیوسته در حال کشمکشی به سمت چپ حرکت کردند تا به نینوا رسیدند.
← نامه ابن زیاد به حر
اما دینوری در این باره، نوشته است: زهیر به حسین (علیه السّلام) گفت: نزدیک ما، کنار رود فرات ، یک آبادی است که پر از خارهای (مغیلان) است، و موجب استتار و مانع نفوذ دشمن می شود و فرات آن را از سه سو احاطه کرده است. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقر فرمود: پناه می بریم به خدا از عقر، حسین (علیه السّلام) به حر گفت: بیا تا کمی جلوتر برویم، آنگاه فرود آییم. حر و سپاهیانش با امام، به راه ادامه دادند تا آنکه به کربلا رسیدند. در آنجا حر و یارانش در برابر امام ایستادند و آنها را از رفتن بازداشتند. حر گفت: همین جا فرود آیید، فرات که به شما نزدیک است. حسین (علیه السّلام) پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفتند: کربلا.فرمود: محلی که با رنج و بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به صفین ، از اینجا گذشت. من با او بودم، ایستاد و از نام این سرزمین پرسید. نامش را گفتند. فرمود: اینجا محل فرود آمدنشان، و مکان ریخته شدن خونشان است. پرسیدند: چه کسانی؟ فرمود: کاروانی از خاندان محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) اینجا فرود می آیند. آن گاه امام حسین (علیه السّلام) دستور داد بارها را همان جا فرود آورند.
← معنای کربلا
هرثمة بن سلیم می گوید: در صفین در رکاب علی (علیه السّلام) جنگیدیم. در این سفر وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، حضرت با ما نماز خواند. هنگامی که سلام آخر نماز را گفت، مقداری از خاک آن را گرفت و بو کرد و آن گاه گفت: ای خاک، گروهی در روز قیامت از تو محشور خواهند شد که بی حساب وارد بهشت می شوند.هرثمة وقتی که از این جنگ برگشت، به همسرش «جرداء»، دختر سمیر، که از شیعیان علی (علیه السّلام) بود، گفت: آیا تو را از کار مولایت ابوالحسن به تعجب نیاورم؟ وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، او مقداری از خاک آن را گرفت و بویید و گفت: ای خاک، در روز قیامت گروهی از تو محشور می شوند که بی حساب وارد بهشت می شوند. آیا او از کجا غیب می داند؟ همسرش گفت: ای مرد، این سخنان را رها کن، امیرمؤمنان جز حق نمی گوید.هرئمة می گوید: زمانی که عبیدالله بن زیاد سپاهیان را به جنگ حسین بن علی و یارانش فرستاد، من هم جزء آن سپاه بودم. هنگامی که به آن قوم (سپاه عمر سعد) و همچنین به حسین و یارانش رسیدم، منزلگاهی را که همراه علی (علیه السّلام) که در آنجا فرود آمده بودیم و نیز نقطه ای را که از خاک آن برداشته بود، شناختم و سخن او را به یاد آوردم. از این رو نخواستم آن راه را ادامه دهم، و سوار بر اسبم شدم و نزد حسین رفتم و به او سلام کردم و سخنی را که از پدرش در آن سرزمین شنیده بودم، برای او نقل کردم. حسین گفت: آیا با ما هستی یا بر ضد ما؟ گفتم: ای پسر پیامبر، نه با تو هستم نه بر ضد تو؛ خانواده و فرزندانم را وانهاده ام و اینجا آمده ام؛ از پسر زیاد درباره آنها می ترسم. حسین گفت: پس هرچه سریع تر از اینجا برو تا شاهد کشته شدن ما نباشی، سوگند به خدایی که جان محمد در دست اوست، امروز هرکسی شاهد کشته شدن ما باشد و به فریاد ما نرسد، خداوند، او را وارد دوزخ می کند.هرثمة می گوید: به سرعت از آنجا فرار کردم و شاهد قتل او نشدم. (در امالی صدوق، نام او هرثمة بن ابی مسلم و در کتاب تاریخ دمشق، هرثمة بن سلمی آمده است.)
نامه امام به محمد بن حنفیه
...
چون صبح شد، امام حسین (علیه السّلام) فرود آمد و نماز صبح را خواند، سپس با شتاب سوار شد و همراه یارانش به سمت چپ حرکت کرد. امام می خواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند. حر نیز با سپاه خود به همان سمت حرکت، و از پیشروی آنان جلوگیری کرد. وقتی سپاهیان حر از رفتن آنان به سوی کوفه به شدت ممانعت کردند، آنان نیز در برابر حر مقاومت کردند، سپاه حر را به کنار زدند و پیوسته در حال کشمکشی به سمت چپ حرکت کردند تا به نینوا رسیدند.
← نامه ابن زیاد به حر
اما دینوری در این باره، نوشته است: زهیر به حسین (علیه السّلام) گفت: نزدیک ما، کنار رود فرات ، یک آبادی است که پر از خارهای (مغیلان) است، و موجب استتار و مانع نفوذ دشمن می شود و فرات آن را از سه سو احاطه کرده است. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقر فرمود: پناه می بریم به خدا از عقر، حسین (علیه السّلام) به حر گفت: بیا تا کمی جلوتر برویم، آنگاه فرود آییم. حر و سپاهیانش با امام، به راه ادامه دادند تا آنکه به کربلا رسیدند. در آنجا حر و یارانش در برابر امام ایستادند و آنها را از رفتن بازداشتند. حر گفت: همین جا فرود آیید، فرات که به شما نزدیک است. حسین (علیه السّلام) پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفتند: کربلا.فرمود: محلی که با رنج و بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به صفین ، از اینجا گذشت. من با او بودم، ایستاد و از نام این سرزمین پرسید. نامش را گفتند. فرمود: اینجا محل فرود آمدنشان، و مکان ریخته شدن خونشان است. پرسیدند: چه کسانی؟ فرمود: کاروانی از خاندان محمد (صلی الله علیه و آله وسلّم) اینجا فرود می آیند. آن گاه امام حسین (علیه السّلام) دستور داد بارها را همان جا فرود آورند.
← معنای کربلا
هرثمة بن سلیم می گوید: در صفین در رکاب علی (علیه السّلام) جنگیدیم. در این سفر وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، حضرت با ما نماز خواند. هنگامی که سلام آخر نماز را گفت، مقداری از خاک آن را گرفت و بو کرد و آن گاه گفت: ای خاک، گروهی در روز قیامت از تو محشور خواهند شد که بی حساب وارد بهشت می شوند.هرثمة وقتی که از این جنگ برگشت، به همسرش «جرداء»، دختر سمیر، که از شیعیان علی (علیه السّلام) بود، گفت: آیا تو را از کار مولایت ابوالحسن به تعجب نیاورم؟ وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، او مقداری از خاک آن را گرفت و بویید و گفت: ای خاک، در روز قیامت گروهی از تو محشور می شوند که بی حساب وارد بهشت می شوند. آیا او از کجا غیب می داند؟ همسرش گفت: ای مرد، این سخنان را رها کن، امیرمؤمنان جز حق نمی گوید.هرئمة می گوید: زمانی که عبیدالله بن زیاد سپاهیان را به جنگ حسین بن علی و یارانش فرستاد، من هم جزء آن سپاه بودم. هنگامی که به آن قوم (سپاه عمر سعد) و همچنین به حسین و یارانش رسیدم، منزلگاهی را که همراه علی (علیه السّلام) که در آنجا فرود آمده بودیم و نیز نقطه ای را که از خاک آن برداشته بود، شناختم و سخن او را به یاد آوردم. از این رو نخواستم آن راه را ادامه دهم، و سوار بر اسبم شدم و نزد حسین رفتم و به او سلام کردم و سخنی را که از پدرش در آن سرزمین شنیده بودم، برای او نقل کردم. حسین گفت: آیا با ما هستی یا بر ضد ما؟ گفتم: ای پسر پیامبر، نه با تو هستم نه بر ضد تو؛ خانواده و فرزندانم را وانهاده ام و اینجا آمده ام؛ از پسر زیاد درباره آنها می ترسم. حسین گفت: پس هرچه سریع تر از اینجا برو تا شاهد کشته شدن ما نباشی، سوگند به خدایی که جان محمد در دست اوست، امروز هرکسی شاهد کشته شدن ما باشد و به فریاد ما نرسد، خداوند، او را وارد دوزخ می کند.هرثمة می گوید: به سرعت از آنجا فرار کردم و شاهد قتل او نشدم. (در امالی صدوق، نام او هرثمة بن ابی مسلم و در کتاب تاریخ دمشق، هرثمة بن سلمی آمده است.)
نامه امام به محمد بن حنفیه
...
wikifeqh: ورود_کاروان_به_کربلا